اسب ها اسب ها از کنار یکدیگر

عنوان کتاب :اسب ها اسب ها از کنار یکدیگر

نویسنده : محمود دولت‌آبادی

نشر چشمه

کتاب "اسب ها اسب ها از کنار یکدیگر" تازه ترین اثر محمود دولت آبادی حدود یک سالی هست که همزمان با تولد 80 سالگیشون توسط نشر چشمه منتشر شده.

خود دولت آبادی درباره ی این کتاب می‌گوید :

زمانی که این کتاب را می‌نوشتم می‌دانستم که جوابی برای سؤالش هایش ندارم من در آن لحظه می‌دانستم که باید بنویسم و نوشتم!

فضای داستان گنگ و راز آلود هست و شاید عامه پسند نباشه. این کتاب به مفهوم عنوان پدر می‌پردازد و قهرمان داستان یک پدر هست.

بخشی از کتاب :

پایانی ندارد آدم مهربان. پایان ندارد امور، پایان ندارند چیز ها. بخش هایی از بی پایانی است که مغز مرا رها نمی‌کند. مغزی که مرا دچار گیجی خوش کرده، نه میتوانم ازش رها شدن و نه جرعت رها شدن دارم ازش. که اگر رها شدم دیگر نمی‌دانم با چه امکانی میتوانم زنده باشم و زندگی کنم.

شما نظرتون راجب این کتاب چیه ؟

  • ۵
  • نظرات [ ۲ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۲۸ آذر ۰۰

    برای21 سالگی ام

    امروز بیست و یک ساله شدم. تولدم چقدر بد موقع سر رسید. اگه دست من بود دلم میخواست آذر رو اونقدر کش بدم تا حال روحیم اوکی شه تا بتونم آب ته ته دلم شاد باشم. حیف شد... 

    از آذر پارسال تا آذر امسال اتفاق های زیادی افتاد. اتفاق خوب محدود میشه به دوتا مورد؛ اولی این که بالاخره توسط بابا به عنوان فردی که رانندگی‌‌ش خوبه به رسمیت شناخته شدم و دوم نقل مکان کردن به خونه ی جدید. اتفاق های بد به حدی زیاد بودن که با فکر کردن بهشون دلم میگیره و اشک از چشمام سرازیر میشه.

    از 18 سالگی تا همین امروز من تو زندگیم فقط درجا زدم و این وسط فقط زمان بوده که مثل برق و باد گذشته و سِنم بیشتر شده بدون اینکه هیچ دست آوردی تو این سال ها داشته باشم. فقط داشتم با خانواده ام می‌جنگیدم. انتخاب رشته ی دانشگاهی و شغل آینده انقدر برام سخت و اذیتت کننده شده که حد نداره. نه کاری رو شروع کردم و نه هدفی رو دنبال کردم و این برای من که پر از آرزو و امید بودم خیلی ناامید کننده است. انقدر اوضاع زندگیم خرابه که موقع فوت کردن شمع تولدم نمیدونم چه آرزویی بکنم، فقط امیدوارم آرامش به زندگیم برگرده.

    کادوی امسالم به خودم کتاب "حال کاملا استمراری" هست :) 

    تولدم مبارک :) 

  • ۱۴
  • نظرات [ ۱۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۲۰ آذر ۰۰

    از تمدن تا قر و ناز و غمزه

    در 5 ماه گذشته بی شک دلیل برای غصه خوردن و ناراحتی به اندازه ی تارهای موی سَرم وجود داشت. گرچه هنوز هم وجود داره، اما دلیل برای شاد بودن متاسفانه محدود بودن یا اینکه دوام کافی برای از بین بردن همیشگی حالِ بد من نداشتن. زندگیه... چه میشه کرد :)

    تنها کار مفیدی که توی یک ماه گذشته انجام دادم، استمراری بودن کتاب خوندن بود.

    البته از حق نگذریم یه کار دلچسب دیگه هم توی 3 ماه اخیر انجام دادم؛ لیست های کوتاه و بلند زیادی برای خودم درست کردم که بهم روحیه و انگیزه بده.مثلا لیست کتاب هایی که یاسمن دوست داره بخره، لیست وسیله‌هایی که یاسمن میخواد بخره و...

    هر بار با خریدن یک چیز از بین اون لیست یک تیک قرمز و تاریخ خریدن روش قید میشه. دارم فکر میکنم که شاید بهتر باشه هدف های کوچیک و بزرگ و یا حتی رویاهایی که برای خودم از آینده بافتم رو هم روی برگه یادداشت کنم، بلکه بهم انگیزه ای برای ادامه دادن بده :)

    بماند که عروسِ نارنجی پوشِ پاییز - آذر - دلیل کافی برای لبخند زدن صبحگاهیه :)

    شهرام شبپره یه آهنگ جدید داده بیرون که امروز وقتی داشتم باهاش قر میدادم یهو باعث شد از ذوق جیغ بکشم و بالا و پایین بپرم :)) یاسمن های عزیز ویژه ی شماست ;-) البته به همه پیشنهاد میدم گوش بدن واقعا بی‌نظیره. اسمش یگانه سَمَن هست (آیم ذوقینگ، چه اسم زیبایی هم داره آهنگش ^_^) 

  • ۱۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۱۲ آذر ۰۰

    مدرسه!

    همین که دیروز مجبور نبودم طبق برنامه ی زوج و فرد به مدرسه برم،

    منت خدای را عزّوجلّ که طاعتش موجب قربتست و شکرش اندر مزید نعمت هر نفس که فرو می‌رود ممد حیاتست و چون برمی آید مفرح ذات :)

    پ. ن:بازگشایی مدارس بعد از یک سال و اندی مجازی! 

  • ۱۴
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۲ آذر ۰۰

    همه ی قلبم

    به خودم میگم باید یه تیکه از قلبتو بِکنی بندازی دور، اما بعدش میگم اون همه ی قلبمه...! :) 

  • ۱۰
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۲۷ آبان ۰۰

    آخرِ آبان

    واقعا این آبانِ که داره عین اسب میتازه ؟:/

    من هنوز اجتماع طیف وسیعی از رنگ های نارنجی رو یک جا ندیدم چه برسه به اینکه حس کنم پاییز اومده و حالا داره به اندازه یک چشم بهم زدن میره! یا من زیادی درگیر مشکلات خودم هستم که یادم رفته زندگی یعنی چی و از بارون پاییزی غافل موندم یا زندگی واقعا رو دور تند خودش داره میچرخه. زندگی واقعا عجیبه! 

  • ۱۲
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۲۵ آبان ۰۰

    دختر شینا

    نام کتاب : دختر شینا (خاطرات قدم خیر محمدی کنعان همسر شهید ستار ابراهیمی هژیر) 

    خاطره نگار : بهناز ضرابی زاده 

    انتشارات سوره مهر

    داشتند می بردندش بدون غسل و کفن با همان لباس سبز قشنگ. گفتم بچه هایم را بیاورید. این ها از فردا بهانه می‌گیرند و بابا یشان را از من می‌خواهند. بگذارید ببینند بابا یشان رفت و دیگر برنمی‌گردد. صدای گریه و ناله باغ بهشت را پر کرده بود... 

    "قدم خیر "برای اولین بار زمانی که 9 سالش بود به همراه پدر و مادرش به مشهد سفر میکندعکس روی جلد یادگاری باقی مانده از آن سفر است. 

    دختر شینا حکایت دختر ته تغاری حاج آقا و شیرین جان (شینا) است. عزیزکرده ای که در سن 14 سالگی به عقد شهید ستار ابراهیمی هژیر در می آید. داستان و سرگذشت اصلی گویی تازه از آنجاست که آغاز می‌شود.

    این کتاب به نقل از قدم خیر محمدی کنعان و به نوشتار بهناز ضرابی زاده در آمده است. این کتاب شامل نوزده فصل است که فصل آخر شامل عکس ها و مستندات است.

    در این کتاب نقل 9 سال زندگی مشترکی است که با جنگ گره خورده است. این داستانِ یکی از هزاران سرگذشتِ زنان و مادران فداکار ما در دوران هشت سال دفاع مقدس است که مانند قدم خیر زندگی را بدون همسر با کودکان قد و نیم قد می چرخاندند. خواندن این سرگذشت خالی از لطف نیست.

    پ. ن:این کتاب را از خاله سمیه به امانت گرفته بودم :) 

  • ۱۲
  • نظرات [ ۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۱۲ آبان ۰۰

    ای کاش وقتی 20 ساله بودم می‌دانستم

    نویسنده :تینا سیلیگ

    مترجم:محمدرضا آل یاسین 

    تعداد صفحات :228

    انتشارات هامون

    همون طور که بر روی جلد کتاب نوشته، شده این کتاب راجب خلاقیت، نوآوری و کار آفرینی صحبت میکنه. برای اینکه مطالب به آسانی قابل درک بشوند مثال هایی از افراد مشهور عصر حاضر آورده شده که بی شک جذابیت این کتاب را صد چندان کرده. از جمله این افراد مشهور استیو جابز، کیودی تری، دیوید نیلمن و... هستند. این کتاب را در روز تولد بیست سالگیم به خودم هدیه داده بودم. بی شک این کتاب بی نظیر هست و سطح تفکر و دیدگاه آدم را وسیع تر میکند.

    اگر این کتابُ خوندین خوشحال میشم نظراتتون راجب این کتاب رو بیان کنید :) 

    بریده ای از صفحه ی 26 کتاب :

    چالش جوهر و خمیرمایه ی زندگی و شکست جزئی از فرایند یادگیری به شمار می آید.

    صفحه ی 101:

    از سال های اولیه ی حیات به ما آموخته اند که رها کردن حرفه و یا به قولی عقب نشینی از کار حاکی از ضعف است. حال آنکه در بعضی موارد درست عکس این استدلال درست، می باشد. گاه کناره گیری یک ضرورت است و یکی از ارکان های موفقیت محسوب می‌شود. 

    صفحه ی 203:

    بین سعی در انجام یک کار و انجام قطعی آن تفاوت عمده و اساسی وجود دارد. تلاش صِرف برای انجام یک کار احساسی ضعف و انفعالی است که هرگز به اقدام قطعی منجر نمی‌شود. این احساس توان غلبه بر تعلل و مسامحه را ندارد. برای اقدام باید برخیزید، آستین هارا بالا بزنید و مادام که به سر منزل مقصود نرسیده اید از تلاش دست نشویید. اگر سر سوزنی کوتاه بیایید تنها فردی را که باید برای عدم تحقق آن هدف ملامت کنید خودتان هستید. 

  • ۱۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۲۸ مهر ۰۰

    چه آینده ای در انتظارمه

    به گذشته که نگاه میکنم دلم میگیره، انقدر سختی های زندگیم بیشتر از خوشی هاش بوده که حد نداره. میم میگه یه یهو یه جا میبینی که زندگیت میوفته رو غلتک اینکه غصه خوردن نداره. اما من هر روز که بیدار میشم با این صحنه مواجه میشم که همه ی اعضای خانواده افتادن رو سرم و هر کسی به نحوی با من دعوا داره. هر روز با این واقعیت دست و پنجه نرم میکنم که از 18 سالگی دارم درجا میزنم و زندگیم دست کمی از یه لجن‌زار نداره.

    واقعا آینده قراره چطوری باشه؟ قراره چطوری رقم بخوره ؟راه دوری نمیرم، همین سال دیگه، امروز، 25 مهر 1401.من کجام؟ میخندم یا مثل امروز دارم اشک میریزم؟ اشکم از سر شوق و خوشحالیه یا باز هم مثل امروز دارم از سر ناراحتی گریه میکنم؟ زندگیم افتاده رو غلتک یا هنوز هم در حال در جا زدن هستم؟ تهران هستم یا...؟

    واقعا زندگیم قراره چطوری باشه ؟قراره چه شغلی داشته باشم؟ چه آینده ای در انتظارمه؟ 

  • ۱۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۲۴ مهر ۰۰

    ترکیب روز سخت و گرمای امنیت!

    یه روزی وقتی زانوهات خم شد و افتادی روی سنگ های وسط جاده زندگی، حس میکنی ته خطی. مشکلات هم بیشتر از حد توانشون روی شونه هات فشار وارد میکنن و تو انگار یک شبِ پیر میشی! یک شبِ دیگه یادت میره که خنده هات چه شکلی بودن. اصلا انگار یهو تبدیل میشی به یه آدم جدید که دوسش نداری؛غم زده ای.

    وقتی تو تنهایی روی تخت مچاله میشی و به کنج ترین زاویه ای تو تیرراس نگاهت خیره شدی، حس میکنی که عجیب این تنهایی تضادی رو تو وجودت بیدار کرده. حس اینکه دوست داری بری بیرون و تو جمع های دلنشین حضور داشته باشی و از طرفی حس ِ اینکه عجیب با این تنهایی و صدای سکوت اتاق خو گرفتی و دوست نداری پیله ی تنهائیتو بشکنی.

    این روز ها عجیبن. سخت میگذرن و سخت میشه ازشون گذشت. کم هم نیستن، انگاری زیادی تکرار میشن تو زندگی! این روز ها دلت می خواد یه گرمی دلچسبی رو حس کنی. یه چیزی مثل بغل کردن لیوان چای داغ یا آغوش گرم یار. 

    انگار اون گرما بهت حس امنیت و آرامش تزریق میکنه ونوید روز های تازه و خوبی رو باخودش به همراه داره.

  • ۸
  • نظرات [ ۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۲۱ مهر ۰۰
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده