امیدوارم

بعد از رفتنت روز های زیادی را با امیدواری می گذرانم.

امید به اینکه همانند من هنوز دوستم داری. همانند من دلت برایم تنگ می‌شود. همانند من دلت برای صدایم تنگ می‌شود. همانند من دلت برای خنده هایم تنگ می‌شود. دلت برای صدای خنده هایمان که گوش فلک را کر می‌کرد تنگ می‌شود. همانند من دلت برای دیدن دوباره‌ ی من تنگ می‌شود. همانند من دلت برای شیرین زبانی هایم تنگ می‌شود. همانند من دلت برای قفل شدن دست هایمان در یکدیگر تنگ می‌شود. همانند من دلت برای آغوشم تنگ می‌شود. همانند من دلت تنگ می‌شود... 

بعد از رفتنت روز های زیادی را با گفتن "امیدوارم" ها سرکرده ام.

امیدوارم تا ابد مِهرم از دلت بیرون نرود. امیدوارم روزی در لابه لای روزمرگی هایت دلت برای یاسمنی که داشتی تنگ شود. امیدوارم بخاطر دوست داشتنی که از من در دلت باقی مانده و در کُنجی آن را پنهان کرده ای برگردی. امیدوارم آن روز من هنوز مشتاق بازگشتت باشم و امیدوارم روز دوباره سرنوشتمان با مِهر هم با نخی سرخ رنگ به هم گره بخورد.

ولی هیچگاه به ترس هایم پر وبال نمی‌دهم.

که نکند روزی برسد که دیگر دوستم نداشته باشی. که نکند بخواهی به من به چشم یک دوست معمولی نگاه کنی. که نکند یادت برود روزی در دیاری دور یاس و یاری دل به یکدیگر سپرده بودند. که نکند من همچنان عاشق باشم و تو نه...

خوانش متن بالا با صدای خودم 

پ.ن: بعد از نوشتن این متن و خوانشش حس کردم یه بار بزرگی از رو دوش هام برداشته شده و انگار همه چی رو سپردم به اون بالایی :) الان فقط دلم میخواد از ته دلم بگم آخیش آزادی :))

  • ۱۲
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۲۶ خرداد ۰۱

    گل ماندنی من

    +کتاب شازده کوچولو رو خوندی؟

    _آره

    + یه جاش میگه "گل من گاهی بداخلاق و کم حوصله و مغرور بود، اما ماندنی بود و این بودنش بود که او را به گل من تبدیل کرده بود." 

    + هر چیزی رو تو رابطه میشه بهتر کرد و تحمل کرد به شرطی که طرف موندنی باشه. تو بچه بازی درمی‌آوردی ولی موندنی بودی. خودشم میدونست با اینکه اذیتش میکنی ولی چقدر دوستش داشتی.

    _ :)

    پ. ن:امیدوار بودم که عشق بین من و تو در کنارهم تبدیل به گُلی بشه که هرگز پژمرده نمیشه :)

    به قول نریمان :وانمود کردم به همه که خیلی سخت نبود غم رفتن و دل بریدنت،وانمود کردم به همه که دیگه اشتیاقی نیست واسه دوباره دیدنت !

    این ویس صرفا حاوی درد و دله ( برداشتمش) 

  • ۱۴
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۲۲ خرداد ۰۱

    پاکت نامه

    پاکت نامه هایم خالیست

    دیگر نه خبری از تو دارم 

    نه ز خود

    اما میگویند زندگی همچنان باقیست...

    آیا باقیست این جهان فانیم؟!

    معین رضایی

    پ. ن(24.خرداد) : تو از اون آدم عبور کردی و بله باقیه جهانت. به یه جایی رسیدم که احساس میکنم همه ی این عاشقانه ها تاریخ انقضاء شون تا دو ثانیه بعد از گفتنشون هست. چون بعدش همشون به یه مشت جمله های چرت و تو خالی تبدیل میشن

  • ۷
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۲۰ خرداد ۰۱

    تنهای من تنها نیستی

    این روزا بیشتر از همیشه سعی میکنم تنهایی هامو بغل کنم. باهاش حرف بزنم. بشینم پای درد و دلاش. بهش گوش بدم و بهش بفهمونم که تنها نیست.که منو داره. این روزا تمام تلاشم اینه که دستمو بندازم پشت گردن تنهایی هام و بهش بگم من هستم رفیق. غمت نباشه :)

    یه روزی دوباره برمیگردم به همون دنیای رنگی خودم با این تفاوت که تنهام :)

    به قول مهدی یراحی : صدامو میشنوی؟ این التماسه،تو تنهایی ولی تنها نزارم. 

  • ۱۱
  • نظرات [ ۵ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۱۷ خرداد ۰۱

    خواب

    بابت تمام شب هایی که تا صبح خواب برگشتنشو می‌بینم، نمی‌بخشمش!

    به قول والایار : از خواب برگشتم به تنهایی...

    پ. ن:مشاور برام آرامبخش تجویز کرده :)

    آپدیت 2022-06-08، 15:34:40(گاد، ببین چی پیدا کردم...) 

    پ. ن: آدمی که رفت هیچ کار اشتباهی نکرد. کاری رو کرد که عقلش میگفت درسته. احتمالا اونم روزگار سختی رو داره. فقط دلم نمیتونه ازش دلگیر نباشه.

    پ. ن:مینویسم تا یادم بمونه دوست داشتن آدما همیشه به شیرینی توت فرنگی های تابستونه نیست. مینویسم تا یادم بمونه که تا چه اندازه فکر میکردم اون آدم برای من بی نظیره. مینویسم تا فراموش نکنم چقدر عاشقش بودم :)

  • ۴
  • نظرات [ ۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۱۶ خرداد ۰۱

    پتانسیل من

    داستان از این قراره که یکی از دوستام که هم سن منم هست (21سال) امروز استوری گذاشته و تولد یک سالگی بچشو تبریک گفته :)

    بععدد من فقط پتانسیل اینو دارم که دوست پسرم که قرار بود باهم ازدواج کنیم رو تبدیل کنم به یه غریبه :) چقدر جالب! به قول علیرضا قربانی : غریبه ترین آشنای تو ام،یا به قول شادمهر که باغم تو صداش میگه :نه غریبم نه یه دشمن... 

    پ. ن:بحث ازدواج و بچه داشتن نیست. من آدمی نیستم که اصلا بخوام تو این سن ازدواج کنم اما خب خسته شدم از درجا زدن. خسته شدم از اینکه هنوز تو این سن بگم که پشت کنکورم. و تو این درجا زدن ها من خیلی چیزهامو از دست دادم. برای مثال یه مدت اعتماد به نفسمو، یه مدت قدرت انتخابمو وحالا هم کسی که عاشقشم رو...

    پ. ن:الان شبیه اردک های کلافه ای هستم که دلشون حمام آب گرم میخواد ولی بخاطر بخیه سرم نمیتونم برم :/

  • ۱۲
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۸ خرداد ۰۱

    بخیه

    واقعا چی میتونه مسخره تر از این باشه که فرق سرت بخوره به تیزی پنجره ی اتاقت و اندازه دوتا بند انگشت پاره شه :/ تازه دوازده تا بخیه هم بخوره :/

    باز خوبه تو صورتم نخورد وگرنه از نگرانی این که نکنه رد بخیه بمونه تو صورتم تا حالا دق کرده بودم

    آپدیت10:36:51(5خرداد)

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۴ خرداد ۰۱

    تنهایی

    حرف های امروزم راجب استوری یکی از بلاگرهاست. اول پست اسکیرین شات هارو گذاشتم. با خوندن اون استوری ها ناخداگاه یه سوالی تو ذهنم شکل گرفت. آدم های میانگرا و برون گرا شاید بهتر حرفی که میخوام بزنم رو متوجه بشن. سوال من اینه :پس احساساتتون رو چیکار میکنین؟

    اون لحظه هایی که از یه اتفاق مثبت و خوب تو زندگیت پر از ذوقی دلت نمیخواد گوشیو برداری و با شادی به یکی زنگ بزنی تا باهاش به اشتراک بزاری؟ یا حتی زمانی که حالت بده و فقط دلت میخواد بی هدف با یکی از رنگ آسمون گرفته تا سفر به آفریقا حرف بزنی تا غصه هات یادت بره چطور؟ اون زمان ها چیکار میکنین ؟

    وقتی کسی رو نداری تنهائیت رو با کتاب و فیلم و موزیک پر میکنی ولی آخرش یه جاهایی دوست داری یکی باشه که راجب به کتابی که خوندی فیلمی که دیدی و آهنگی که گوش دادی ساعت ها باهاش حرف بزنی.

    این روزا خیلی دلم میخواد یکی باشه که ساعت ها پشت گوشی یا حتی رو در رو باهاش از تمام تناقض های توی ذهنم حرف بزنم و اونم به پر حرفی هام گوش بده، اما... :)

    از اونجایی که کسی رو ندارم دلم میخواد امروز و اینجا با شما حرف بزنم. اگر دوست دارین به حرفام گوش بدین 

    گوش کنید

    پ. ن:از وقتی که میم رفت حس میکنم قلبم مُرد. دیگه آنچنان از ته دلم از چیزی ذوق زده نمیشم. حتی منی که اکثر مواقع ناخن هام لاک داشت از بعد از عید دیگه لاک نزدم. این روزا تلاش برای زندگی کردن سخت تر از همیشه شده. حتی میتونم تصور کنم که اگه الان میم بود بهم میگفت سخت نگیر :) 

  • ۹
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۳۰ ارديبهشت ۰۱

    دومین سالگرد تولد گُلی

    گُلیِ من، متولد بهشتی ترین فصل سال یعنی اردیبهشتِ، و چی بهتر از این :)

    امروز دومین سالگرد گُلی _وبلاگم_هست. از اولین سالگرد گُلی تا امروز اتفاقات تلخ و شیرین زیادی افتاده که باعث شده تو این مدت احساسات زیادی رو تجربه کنم؛مثل :غم، شادی، خشم، آرامش و... با تمام این وجود خوشحالم که اینجا و دوستای خوبی مثل شما رو دارم و میتونم بدون ترس از قضاوت شدن حرف های دلمو به زبون بیارم.

    حضور گُلی تو زندگیم باعث دلگرمیه و من خوشحالم که شاهد دومین سالِ حضورش تو زندگیم هستم :) گُلیِ عزیزم دومین سال حضورت در کنار من مبارک. 

    پ. ن:عکس مربوط به tastyroom ( کافه ی صورتی خوشگل با دوتا شعبه تو تهران) هست. تو برنامه ی امسال تابستونم دیدن یکی از شعبه های این کافه ی خوشگل هست 💓

    پ. ن. 2:یکی منو به سرپرستی قبول کنه، تولد امسالمو اینطوری برگزار کنه  

  • ۱۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۲۶ ارديبهشت ۰۱

    شاید برای آخرین بار

    احتمالا این آخرین باریه که من میخوام از داستانم با میم اینجا حرف بزنم. داستانی که خیلی وقته تموم شده اما تو قلبم زنده است و نفس میکشه. بخاطر همین این پست ممکنه طولانی بشه پس اگر حوصله ندارین میتونین صفحه رو ببندین و به وبلاگ های دیگه سر بزنین :)

    به نظر من عشق واقعا مقدسه. من به شخصه احترام زیادی برای عشق قائلم حتی با وجود اینکه تو این مورد شکست بدی خوردم و احساساتم بدجور لطمه دیدن. من اصلا پشیمون نیستم که عاشقی رو تجربه کردم. اتفاقا میتونم به جرعت بگم که با یه آدم درست هم تجربه کردم. قطعا تو هر رابطه ای مشکلاتی بوده و خب مشکل ما فاصله ای بوده که هیچ چاره ای براش نداشتیم.بقیه ی حرفا و معیارها همش یه چیز مسخره بود برای بهانه داشتن میم. که راحت تر بره. وگرنه ما از اول میدونستیم که برای هم چی میخوایم. شناختمون از هم کامل بود. ما هردوتا از اول میدونستیم که من خلاصه باید دانشجو بشم. میدونستیم که من از میم تحصیل میخوام و میم هم از من همینو میخواد. میدونستیم که ما دوتا میخوایم برای مهاجرت تلاش کنیم. این ها چیزی نبودن که ما از اول ندونیم. پس تو این مورد حرف مشاور رو رد میکنم که می‌گفت شناختمون از هم ناقص بود و بعد از 4 سال و نیم فهمیدین معیارهاتون چیه. اینا همش به میم بهانه های قشنگی دادن تا بدون بد کردن خودش بره و رفت. هیچوقت یادم نمیره که بهم گفت من نمیتونم با دختری باشم که دانشگاه نرفته. این بهانه ی مسخره فقط دلمو شکوند. چون میم بهتر از هر کس دیگه ای میدونست که من بالاخره دانشگاه میرم و دانشجو میشم. حتی اگر صبر می‌کرد تو مهر ماه با چشمای خودش میدید. شاید ما پایان قشنگی نداشتیم اما داستان قشنگی داشتیم که باعث میشه تو قلبم همیشه موندگار بشه :)

    میم داستان من دیگه دلش با موندن تو رابطه نبود. خسته شده بود از فاصله از رابطه از همه چی. لابد حتی از من. نمیشه به آدما خورده گرفت یا زورشون کرد که یه نفرو دوست داشته باشن. فقط هیچوقت فکرشو نمیکردم آدمی که خودش عاشقم کرده خودش هم ترکم کنه. من هیچوقت به رفتن میم فکر نکردم. همیشه فکر میکردم هست. همیشه فکر میکردم اونقدر عاشقه که پای من میمونه. به قول مشاور که می‌گفت وقتی دیدی داری دلتنگ میشی لیستی تهیه کن از بدی های طرف مقابل و اون لیست رو جلو چشمت بیار و بخون. توصدر اون لیست من نوشتم میمِ بدقول :) به قول مشاور میم پای انتخابش نموند. اون تو رو با همون شرایط و وضعیتی که داشتی انتخاب کرده بود و پسندیده بود. اون موقع نه دانشجو بودی و نه تو یه شهر بودین. پس باید باهمون شرایط کنارت میموند. اون پای انتخابش نموند. و این تنها چیزیه که من در طول روز بارها تکرارش میکنم. بارها به خودم میگم یاسمن، میم بخاطر خودش از رابطه رفت تو هم بخاطر خودت ازش دست بکش. اون پای انتخابش که خودت بودی نموند پس بزار بره. 

    آدما تو لحظه های بد زندگی باید کنارهم بمونن. تو لحظه هایی که کم آوردن، لحظه هایی که بشدت خسته و زخمی ن، تو حال خوب و خوش که همه موندنی ان. میم من تو لحظه ای که خسته شد رفت. نموند که برای باهم بودنمون تلاش کنه.

    یه روزایی به این فکر میکنم که میم روز آخری که دیدمش بهم راستشو گفت.اما من ساده از کنارش گذشتم. میم بخاطر این مصمم بود منو ببینه که برای آخرین بار منو ببینه و برای آخرین بار باهام خداحافظی کنه. به قول پستی که تو اینستاگرام مشاور خونده بودم عین یه آدم باسواد رفتار کنه. ولی تو اون دوروزی که کنارم بود لابد اونقدر عشق ریختم بپاش که نتونست حرف دلشو بزنه. لابد اون حالِ بدِ موقع خداحافظی دلیلش همین بود. میدونست انتخابش چیه. فقط نمیتونست تو چشمام نگاه کنه و بگه این آخرین باره. به قول یکی عین گوسفندی که میخوان سرشو ببُرن اولش بهش آب میدن، اونم اول منو سیراب کرد و بعدش کُشت.

    هرچقدر هر جا بنویسم که دارم با خاطرات وداع میکنم دروغ بزرگیه.(گوشه ی این عکس چیزهایی هست که میم من ندیده و دیگه نخواهد دید و برای نمیدونم تا کی قراره تو جعبه بمونه و به دست صاحبش نرسه .شاید برای همیشه ). آدما نمیتونن با خاطرات وداع کنن. تا همیشه تو قلب و ذهن و روحشون هست. منم قطعا آدم فراموش کاری نیستم. اما کمتر به گذشته فکر میکنم. کمتر به این فکر میکنم که میمی بود که من هنوز دوستش دارم. تو قلبم برام کمرنگ نشده. شاید یکی از مزیت های پسر بودن اینکه آدما راحت براشون کمرنگ میشن. نمیدونم!

    همه ی اتفاقات بد زندگی دارن بهم میفهمونن باید قوی باشم و قوی بمونم. حتما که نباید با کنار میم بودن احساس خوشبختی کنم. خودم برای خودم زندگی می‌سازم که توش لحظه لحظه به خودم لبخند بزنم و بابت اینکه خودم پای خودم وایستادم از خودم تشکرکنم :) ولی میدونی چیه آدما هرچقدر هم قوی باشن بازم یه موقع هایی نیاز دارن که یکی کنارشون باشه. نیاز دارن تو روزای سخت زندگی دستاشونو بگیره و بگه غصه نخور باهم درستش میکنیم :) 

    میمِ عزیز احتمالا این آخرین باریه که مخاطب قرار میدمت، اگر داری این متنو میخونی برات بهترین هارو آرزو دارم. امیدوارم بعد ها که خواستی وارد رابطه باکسی بشی اول معیارهات بیان جلوچشمت تا دیگه کسی عین من صدمه نبینه :)

    اینو بدون که برام عین همه نبودی که اگه بودی حال و روزم اینطوری نبود. فقط عین همه رفتی، اتفاقی که فکرشو هم نمیکردم بیوفته. خستگی تو رابطه بود اما برای همیشه رفتن تو ذهنم نبود. 

    هربار که صفحه ی چتمون رو باز میکنم یه گوشه ای از پیام هامونو میخونم دلم میخواد همون لحظه بهت پیام بدم انگار یادم میره که دیگه نیستی. بخدا حتی مینویسم سلام میم(انتهای اسمت "ی" اضافه کن) خوبی بعد یهو انگار تازه یادم میوفته که دیگه نیستی، دستم بین زمین و آسمون میمونه و میلرزه. مردد بین فرستادن و نفرستادن و در نهایت مثل همیشه پاک میشه... 

    راستی این شماره همون آژانسی بود که همیشه بهش زنگ میزدیم :33203980. امروز از سر کنجکاوی زنگ زدم و همون آقای سلام سلام جواب داد. خسته بود اما سعی داشت باهمون انرژی همیشگی بگه سلام سلام :) 

    قالی ای که طرحشو باهم انتخاب کرده بودیم دیروز به خونه جدید منتقل شد. یه روزی قرار بود بعد از بافته شدنش رو دیوار خونه ی مشترکمون نصب بشه. حالا دیگه با دیدنش دست و دلم به بافتنش نمیره. با رفتنت خیلی چیزا نابود ‌شد.به قول صبا خیلی سخته آدم زیر آوار کسی بمونه که یه روزی تکیه گاهش بوده. و حالا من در تلاشم برای بازسازی خیلی از چیزهایی که با رفتنت ازم گرفتیشون. اولیش همون خنده های از ته دلی بود که خودت بهم هدیه داده بودیش و خودت هم ازم گرفتیش... 

    مشاور میگفت حالت خوبه. واقعیتش وقتی اینو مشاور بهم گفت دلم گرفت، حس کردم تو اون لحظه نباید حالت خوب باشه. نباید انقدر راحت و سریع با نبود من کنار میومدی. باید عین من بی قرار بودی و دلت برای یاسمنت تنگ میشد، ولی یه چیزی مشاور بهم گفت این بود که میم بخاطر خودش از رابطه بیرون اومد پس باید حالا حالش خوب باشه. راست می‌گفت حرفش منطقی بود. منم بخاطر خودم ازت دست میکشم و دیگه چشم انتظار نیستم. آدمی که بخاطر خودش از یه چیزی دست میکشه دیگه برای داشتن اون چیز تلاش نمیکنه. خدابه همرات. راستی الان به جای اون دریم کچر های روی دیوار اتاقت، عکس داریوش گذاشتی؟ عکس دوم رو یادته؟ حرفات چطور؟ من گریه نکنم همه چی درست میشه میمِ من؟ واقعا راضی هستی از رفتنت؟ پشیمون نشدی ؟نه خب اگه پشیمون میشدی برمیگشتی... 

    دریافت

  • ۸
  • نظرات [ ۵ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۱۷ ارديبهشت ۰۱
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده
    آرشیو مطالب