انقدر که ننوشتم نوشتن برام سخت شده ؛ یه جورایی شبیه شروع دوباره بود برام، اومدن به بیان و بعد از مدتها از همه عواطفی که سرکوبشون کردم و در درون خودم دفنشون کردم حرف بزنم. البته شاید واژه دفن کردن و یا سرکوب کردن مناسب نباشه...!
تابستونی که گذشت برام مثل همه ی سرازیرییها و سربلندیهای زندگی آدمهای دیگه بود.
کمی خندیدم، کمی گریه کردم و سعی کردم رشد کنم سعی کردم عادتهای جدیدی توی زندگیم بسازم عادتهای مفید و ضروری.
طی سالیانی که کتاب میخوندم آدمای متفاوتی بهم پیشنهاد دادن که چرا پیج کتاب نمیزنم و اونجا فعالیت نمیکنم. جواب من به همه اونها این بود که کلی پیج کتاب خون توی اینستاگرام وجود داره و حضور من یا عدم حضور من خیلی ضروری یا خیلی باعث رخ دادن اتفاق خاصی نمیشه. اما تابستونی که گذشت دل به دریا زدم و چنل تلگرام و پیج اینستاگرامم رو به صورت جدی راه اندازی کردم. درسته که خیلی حرفهای نیستم اما سعی میکنم از دلم از واقعیتهای کتابها اونجا بنویسم. من خیلی موافق بلاگر بودن نیستم به خاطر همین اونجا از روزمرگیهای اصلی زندگیم حرفی نمیزنم و صرفاً واژه به واژه اونجا پر از لغاتی هست که مربوط به کتاب میشه و بس. الان که این قدم رو برداشتم به این نتیجه رسیدم که شاید قبلاً به اون میزان پختگی نرسیده بودم که بخوام پیج کتابم رو راه اندازی بکنم حتی همین الانش هم پر از آزمون و خطا هستم اما الان به شدت از اینکه این مسیر رو شروع کردم خوشحال و راضیم این مسیر چیزیه که من بهش عشق میورزم.
تو قدم بعدی تلاش کردم که بیشتر کتاب بخونم و تو دنیای فانتزی اون ها غرق بشم. لذتی که کتاب خوندن و زندگی کردن تو دنیای اونها برام به ارمغان آورد وصف ناپذیره.
کلاسهای تیراندازی پایه ثابت تابستونم بود. آبان مسابقات کشوری دارم و امیدوارم که اونجا حداقل حرفی برای گفتن داشته باشم و نتیجه تلاشهام رو ببینم. تیراندازی کردن یکی از معدود کارهاییه که من توش آرامش دارم و باعث میشه که ذهنم رو از هر حاشیهای خالی کنم.
از خط به خط شوقم و تپش های قلبم سر کلاسهای پیانو و ذوق هر جلسه اش هرچیزی بگم بازم کمه.
البته از حق هم نگذریم بالاخره تونستم اواخر تابستون وقفهای که بین ورزش افتاده بود رو از بین ببرم و دوباره باشگاه ثبت نام کنم. حس و حال خوبی که حین تمرین دارم _و البته یه وقتاییم از زیر تمرینها در میرم_ هم خیلی خوبه.
اول بزنین به تحقیق و خبر بعدی رو بهتون بگم :دی!
بالاخره تونستم تایم دانشگاه با تایم کلاس زبانم رو یکی کنم و با افتخار یتونم بگم که چهارشنبه دومین جلسه کلاس زبانم رو رفتم:)) خیلی بابتش ذوق زده ام.
البته اینم بگم که از ۱۷ شهریور دوباره راهی دانشگاه شدم و کل هفته در مواجه با بی خوابی به سر میبردم:/ جالبیش اینجاست که اولین گروه کارآموزی بودم و اولین روز دانشگاه رو با بیمارستان وبخش ارتوپدی شروع کردم! یه بخش پر کار و خسته کننده ، پر از تعویض پانسمان و چرک های عفونی :/
الان بیشتر شبیه کسی هستم که دلش میخواد از هر شرایطی استفاده کنه و به هر چیزی چنگ بزنه بلکه برای آیندهاش مفید واقع بشه. به خاطر همین تقریباً دو هفته پیش کلاس نسخه خوانی هم شرکت کردم و امیدوارم اگر خواستم یه روزی مهاجرتو تحصیلی کنم این مدرک به عنوان رزومه کمک حالم بشه.گرچه همین الان هم بعد از گرفتن مدرک تصمیم دارم که به صورت پاره وقت جایی مشغول به کار شم.
از چالشم با خانواده ترجیح میدم چیزی نگم . خانواده ایرانی ومشکلات خاص خودش !
همه این قدمها برای اینه که یه روزی یه جایی که خیلی هم دیر و دور نیست به استقلال برسم و بتونم آینده و شغلی که خودم دلم میخواد رو برای خودم بسازم؛ نه اون آیندهای که خانواده برام در نظر گرفتن. برای همه اینها و برای شاد زندگی کردن باید هم مهارتم رو بالا ببرم و هم خودم رو قوی کنم. درسته یه روزایی تو این راه یادم میره که چطور باید زندگی کرد، که چطور میشه خندید، اما در نهایت ادامه میدم فقط برای اینکه یک روز زودتر به آزادی برسم.
تابستون شما چطور گذشت؟
پ.ن: آیدی چنل و پیج اینستاگرام کتابم Yasi_library