یه روزایی هم به خودت اینطوری دلداری میدی و میگی : تنها خاصیت روزا اینه که میگذره، صبح میره شب میاد ، پس این روزای بد هم میگذره ، باز میشه این در ، صبح
میشه این شب ، صبر داشته باش!
یه روزایی هم به خودت اینطوری دلداری میدی و میگی : تنها خاصیت روزا اینه که میگذره، صبح میره شب میاد ، پس این روزای بد هم میگذره ، باز میشه این در ، صبح
میشه این شب ، صبر داشته باش!
این عکس رو _باتمام بی کیفیت بودنش _ گذاشتم تا یادم نره برای رسیدن به این نقطه از زندگی ، چه سختی هایی کشیدم و چه چیزایی رو تحمل کردم .
اینا رو مینویسم تا اگه یه روزی دوباره شرایط سخت و بد شد ، جا نزنم. تنبلی نکنم . پا پس نکشم . چون اینجا و کار کردن با آدمایی به این خفنی همیشه آرزوم بوده. چون آموزش دیدن از این استاد حتی به فکرمم خطور نمیکرده.
برای شادی این لحظه، برای از نزدیک دیدن آقای آرمان سلطان زاده و برای شوق دیدن این محیط و ...
الان تو این نقطه از زندگیم ، میتونم بگم همهی اون سختی ها ارزشش رو داشت :)
شاید زندگی سختی خودشو داشته باشه اما از قشنگها و خوبیهاش نمیشه چشم پوشی کرد :)
دو هفته هست که شادیِ زیر پوستی بابت ثبت نام تو کلاس گویندگی همراهمه. میپرسین مدرسش کیه؟ آرمان سلطان زاده . یه گوینده ی کتاب صوتی خفنه. این کلاس گویندگی تو استودیو رسمی آوانامه برگزار میشه که باعث شده بیشتر از قبل ذوق زده بشم.
زندگی روزای تکرار و خسته کننده زیادی داره اما همین که شاهد نتیجه تلاشهام برای رسیدن به آرزو ها و رویاهام هستم، شادم :)
تو بخشی از کتاب فرار از هودینی ، نویسنده معتقده : " بزرگترین شعبده دنیا رویا پردازی بی حد و مرز است. رویاها پدیدهای شگرفاند. البته که همه قابلیتش را دارند که سر بر بالین بگذارند و خیال پردازی کنند. اما بی حد و مرز و بیتردید؟! این بحث دیگری است. رویاها بیشکلند و بیحصار. خیالات هر فرد است که به آنها قالب و قدرت میبخشد، آرزو هستند."
پس قدرت آرزو کردن و رویا پردازی رو دست کم نگیرین. و برای خواسته هاتون تلاش کنین.
دلتون شاد :)
میدونی ، به نظرم یلدا 🍭
یعنی تو نفس های آخر پاییز به یادتم و تو سختی های زندگی، فردا و فردا ها کنارتم 👩🏻❤️👨🏻
امشب رو در کنارت جشن میگیرم و تو آغوش میگیرمت تا بهت بگم تو سرمای زمستون پیشِ رو هیچوقت تنهات نمیزارم🫂
و تمام تلاشمو میکنم تا سرما به قلبامون رسوخ نکنه.❤️🔥
یلداتون مبارک ❤️🍉
یاسمن امروز پر از خواستن و تلاش و قدمهای رو به جلوعه. یاسمن امروز پر از تلاش برای ساختن لحظههای آرامش بخش زندگیه. یاسمن امروز در تلاش برای ساختن یه ورژن بهتر از خودشه . شبیه علامت مثبت توی بورسه! خلاصه که عاشق این یاسمن امروزم.
عزیزدلم؛ برای خنده هات ، برای شادی هات، برای گریه هات ، برای جا نزدنت، برای تلاش هات، برای رسیدن به آرزوهات، برای عاشق شدنت، برای ساختن خوشبختی و برای بودنت ازت ممنونم.
تولدت مبارکمون منِ عزیزم
آپلود اون لحظه ای که از پیشش برمیگردی خونه و لباست بوی عطرش رو گرفته ...
دلم میخواد از هفتهای که گذشت بنویسم...
هفته گذشته، برام هفته ای به شدت پرمشغله بود. از ۶ صبح که بیدار میشدم و میرفتم بیرون تا ۸،۹ شب بیرون بودم. یه روزایی شیفت صبح بیمارستان بودم و بعد از ظهر برای کلاسهای تئوری باید دانشگاه میرفتم. یه روزایی همین این پروسه برعکس بود. یعنی صبح دانشگاه بودم و شیفت عصر بیمارستان.
خوبی دانشگاه من اینه که بیمارستان خیلی نزدیک دانشگاهه و مجبور نیستم این مسیر رو با ماشین رفت و آمد کنم.
گرچه تقریباً دو ، سه هفتهای هست که از شر پول اسنپ دادن خلاص شدم و مسافت خونه _تا دوتا شهر بعدترش_ تا دانشگاه رو خودم با ماشین رانندگی میکنم و میرم و برمیگردم.
چهارشنبه یکی از اون روزهای خسته کنندهای بود که صبح تا دو و نیم بعد از ظهر کلاس داشتم و بعدش شیفت عصر بیمارستان بودم.
صبحش ماشین رو تو پارکینگ دانشگاه پارک کرده بودم و زمانی که شیفتم تموم شد و از بیمارستان بیرون اومدم، هوا عملاً تاریک بود. چهارشنبه اولین شبی بود که دانشگاه رو اونقدر تاریک و مخوف میدیدم؛ اما در عین حال پر از سکوت و آرامش بود. خیلی تجربه جالبو دوست داشتنی بود.
تصور کن با این برنامه فشرده، کلاس پیانو، تمرینات تیراندازی و کلاس زبان هم باید گنجونده میشد. عملا شب یک جسم خسته به خونه میرسید.
جمعه[۸/۱۷] مسابقه ی تیراندازی استانی به صورت آزاد و انفرادی برگزار شد. به توصیه استادم تو این مسابقه شرکت کردم و برخلاف انتظارم نفر سوم، رشته ی تفنگ بادی تو رده جوانان شدم.
اینکه میگم برخلاف انتظارم به خاطر این بود که اصلاً انتظار اینو نداشتم که رتبهای بیارم و همش تصور میکردم که ممکنه نفر پنجم یا ششم بشم. آخه یکی از سیبل هامو خراب کرده بودم. در کل برام تجربه خوبی بود.
البته تو پرانتز بگم که خواهرم تو رشته تپانچه تو رده نوجوانان نفر اول شد و مدال طلا گرفت.
و خب الان که به سختیهای هفته پیش فکر میکنم به خودم میگم که ارزشش رو داشت و چی بهتر از این که تلاش هات، خستگیهات به ثمر بشینه و از دیدنشون غرق لذت بشی.
کاش به خودمون حق بدیم یه روزایی دلتنگ باشیم ، حتی از روی دلتنگی بغض کنیم و رو تخت مچاله شیم . کاش به خودمون حس عذاب وجدان و گناه کار بودن هدیه ندیم!
کاش رها کردن و رفتن انقدر سخت نبود. یه وقتایی حس میکنم حتی اگه کل جهان رو زیر پام طی کنم هیچکس ط نمیشه، اعتراف سخت و سنگینیه! دلم برای ط تنگ شده. ولی هر بار به خودم میگم کلید داستان تو رها کردنه، یاسمن قوی باش و رها کن. ولی یه روزایی هم آدم خسته اس حال نداره نقاب بزنه و رها کنه. دلم برات تنگ شده، همین.
ولی خوبم :) دنبال کارای ارشدم، امروز با استاد مشاورم صحبت کردم که چطور بدون اینکه طرح رو برم مستقیم برم ارشد و طرحم رو بندازم برای بعد از ارشد. حتی راجب استاد دانشگاه شدن هم صحبت کردم . آرزو دارم ، به فکر آینده ام ، براش تلاش میکنم، یه جاهایی میجنگم و حتی زخمی هم میشم ، اما انگار گذشت زمان هیچی رو درست نمیکنه فقط باعث میشه غم نبودنت روی لایه های مشکلات جدید زندگی دفن شه .
احساس میکنم اصلا طبیعی نیستم، آخه بعد از این همه سال؟! بعد از این همه باری که غرورم خُرد و له شده؟!