هر آدمی وقتی وارد یه رابطه ی خوب و سالم میشه هیچوقت نباید دغدغه ی خیانت کردن و خیانت دیدن رو داشته باشه. برای من و میم هم همین قضیه صدق می‌کرد. هیچوقت به هم شک نکردیم یا شکی نداشتیم. من همیشه به رابطه ای که با میم داشتیم متعهد و بودم و از این تعهدم به شدت راضی بودم. خلاصه آدم وقتی چیزی رو قلبا بخواد این کار کوچک ترین کاریه که میتونه برای سلامتی روح خودش و حال خوبِ رابطه اش انجام بده. هروقت میدیدم کسی تو فضاهای مجازی قصد کرم ریختن یا مخ زدن داره بلافاصله بلاکش میکردم. حالا یه وقتایی هم میم رو در جریان میزاشتم و یه وقتایی هم بدون اینکه مطلع بشه اون آدم بلاک میشد. اما از وقتی که رابطه ام با میم تموم شد با خیلی از آدما حرف زدم ولی در نهایت همشون باز هم مثل سابق بلاک شدن. لابد میپرسیدن چرا؟ واقعیتش با صحبت کردن با پسرای مختلف یه سری چیزا دیدم که هرگز تصورش رو هم نمیکردم. صحبت هایی رو خواستن با من شروع کنن و به خودشون اجازه ی صحبت کردن راجب موضوعاتی رو دادن که من و میم تو این چند سال هیچوقت راجب این چیزا صبحت نکرده بودیم و حتی به خودمون اجازه نداده بودیم وارد این حریم ها بشیم. و من باید با افتخار سر بلند کنم و بگم آقا من از اوناش نیستم. دارین در خونه ی اشتباهی رو میزنین.

دلیل بعدی بلاک کردنم این بود که با توجه به این که من و میم خیلی به هم نزدیک بودیم و از زیر و بم زندگی هم خبر داشتیم و رویاهای زیادی برای آینده و کنارهم بودنمون داشتیم، در نهایت به جدایی ختم شد. آدمی که اون همه از لحاظ روحی به من نزدیک بود و با توجه به چیزایی که تا همین امروز متوجه شدم ولی بعد از این همه سال رفت و خب نخواست که برگرده و کلا قید منو زد چه اعتباری به بقیه هست؟یه جورایی انگار دلم ترسیده و تو تنهاییش داره با دوست داشتن یه طرفش دست و پنجه نرم میکنه تا بتونه باهاش کنار بیاد.

و دلیل بعدیم هم اینه که از هرگونه شنیدن جمله ی عاشقانه از آدمای دیگه به شدت بدم میاد. حتی به طور خیلی جدی دچار مور مور شدن میشم و احساس تهوع بهم دست میده! حس میکنم حتی تو خیالمم دارم به قلبم خیانت میکنم! 

من تصمیمم رو به طور جدی گرفتم و روی حرف و تصمیمم هم تا آخرش هستم.قبلا یه جمله ای من و میم داشتیم که به هم زیاد می‌گفتیم. "تا ابد باهمیم." "تا ابد کنارتم" ولی روزگار بهم نشون داد که این تا ابد فقط اندازه ی 4 سال و نیم عمر داشت. تو رابطه همه چیز دو طرفست و خب خوبی ها و بدی هامون باعث شد که کنارهم نمونیم ولی این تصمیمی که گرفتم هیچ ربطی به آدما ی دیگه نداره و تصمیمی هست که خودم شخصا بهش قراره پایبند باشم. پس این تا ابدی که تو جمله ای که میخوام ازش استفاده کنم واقعا میخوام بهش جامعه عمل بپوشونم. "زنده باد تا ابد تنهایی"

شاید بگین این جمله ات الان از روی احساسات و از این جور چیزاست ولی میتونم بگم که با تمام منطقی که من داشتم این تصمیم رو گرفتم.لابد بگین شاید بخاطر شرایط الانت این تصمیم رو گرفتی ولی میتونم قاطعانه بگم که درسته که شرایطم تو این تصمیم دخیل بوده ولی دخالت صد در صدی نداشته. و لابد سوالی که براتون پیش اومده اینه که به تمام جوانب این تصمیمت فکر کردی؟ و بازم من میتونم قاطعانه بگم که بله. من دیگه دلی ندارم که بخوام تقدیم کسی کنم و دیگه زبونی برای گفتن دوستت دارم ندارم. شاید با آدما معاشرت کنم و شاید با بعضی آدما بخوام برم بیرون ولی حواسم به دلم هست. نمیزارم دوباره راه گم کنه تو دل آدم دیگه ای و آواره شه.

نصیحت من از این به بعد به دخترای کم سن و سال تر از من اینه که تمام عشقی که دارین رو خرج آدما نکنین و برای خودتون هزینه کنین. تنهایی اصلا بد نیست. درسته شاید خیلی وقتا به آدم های دیگه که دستشون تو دست معشوقشون هست حسودی کنین. درسته شاید دلتون یه وقتایی بخواد با یه نفری یه مسری رو قدم بزنین ولی باور کنین بعدا که خدایی نکرده به حال و روز من دچار بشین ترجیح میدادین که بیشتر حواستون بود. خلاصه که حواستون خیلییی به دلتون باشه.

ما کُشته های بی نَبَردیم...