تغییر فصل

از زمانی که اولین بادِ گرم بهاری گونه هامو قلقلک داده، همش به این فکر میکنم که پاییز و زمستونی که گذشت چقدر طولانی بود. به حدی سرمای زمستون تو دلم کولاک به پا کرده بود که یادم رفته بود بهار و تابستونی هم هست. انگار این تغییر فصل تلنگر خوبی برای من بود تا یاد وعده ی خدا بیوفتم:

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿۵﴾ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿۶﴾

پس بعد از هر سختی آسانی هست. 

بهارتون سرشار از آرامش 🦋

پ. ن:ممنونم بابت تمام دلداری ها و راهکارهاتون. بابت تک تک پیام های عمومی و  خصوصی و ناشناس، واقعا ممنونم. چقدر خوبه که دارمتون :) حتی یه دوست ناشناس عزیز تو دوتا پست قبل تر ازم خواست به یه نحوی آدرس وبلاگم رو از طریق ایشون به میم برسونم تا بلکه با خوندن این حرفا نظرش عوض شه :)) چقدر شماها مهربونین❤️

پ.ن:"دلم برات تنگ شده. نمیشه برگردی؟ :( " احتمالا این جمله مظلومانه ترین جمله ای هست که یه عاشق میتونه بگه. 

  • ۵
  • نظرات [ ۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۲۲ فروردين ۰۱

    من هنوز سوگوارم

    طبق معمول بازم همه جا من محکوم شدم

    که چرا هنوز نتونستم با رفتن میم کنار بیام 

    که چرا هنوز دارم خودمو اذیت میکنم 

    که چرا هنوز مثل قبل دوستش دارم 

    نیلو میگفت وقتی بشینی فکر کنی میبینی که تو اونو بیشتر دوست داشتی، اون تو رو نخواست، اون ولت کرد، میگفت وقتی اینطوری فکر کنی اون آدم تو ذهنت کم کم ارزششو از دست میده، کم کم دیگه برات مهم نیست، میگفت پس اون آدماییه اون همه سال با هم زندگی میکنن ولی یهو طلاق میگیرن چی؟ یاسمن تو که بدتر از اونا نیستی.

    نکیسا_مربی فیتنسم_ میگفت اگه یه آدمی دوستت داشته باشه بخاطر دانشگاه و اینجور چیزا ولت نمیکنه. الان مگه خواهرت میاد بگه چون یاسمن دانشجو نشده دیگه خواهر من نیست؟ نه. پس اون نمی‌خواست بمونه، بقیه حرفاش همش بهانه بود، یاسمن قیدشو بزن. پسرا تا یه چیزیو به دست نیاوردن برای به دست آوردنش کلی تلاش میکنن ولی کافیه که بدونن بدستت آوردن دیگه خیالشون راحت میشه بیخیالت میشن. نکیسا میگفت بهت میخوره آدم حساسی باشی. گفتم آره. گفت پس چطور تونستی 4 سال دووم بیاری؟ روی لبم یه تلخ لبخندی جا، خوش کرد و سکوت کردم اما دلم رو سرم فریاد کشید عاشق بودم. 

    چی میتونم بگم؟ هیچ دفاعی ندارم که از خودم ب کنم.من چهارسال و نیم جلوی تمام حرفا ایستادم. ازحرفای مامان بگیر که می‌گفت اون نمیاد تو رو نمیگیره چرا انقدر احمقی، تا حرفای دوستام. چون فکر میکردم عشق بین من و میم بحثش فرق داره با تمام مثال های روی کره ی زمین. چون مطمعن بودم به بودن میم، شاید من خیلی احمق بودم و بقیه راست میگفتن. من فقط خیلی دوسش داشتم و دارم. من فقط دلم براش تنگ میشه.من فقط دلم برای صداش و برای یاسمنم گفتناش تنگ میشه. من فقط آدمی ام که هنوز داره درد میکشه و میدونه که باید سرپا بشه و به زندگیش سر و سامون بده... 

    همش به خودم میگم این رسمش نبود تو دقیقه های آخر خداحافظی دست فروکنه تو زخم قدیمی و کهنه ی من. زخمی که داشتم جون میکندم تا باکمک مشاور ببندمش. من دانشگاه قبول میشم اما هیچوقت قلبی که شکست ترمیم نمیشه. به قول صبا :

    یه جایی خونده بودم :تو اولویت بودن از دوست داشتن مهم تره. هر کی که اینو گفته راست میگه. نمونه اش خودِ من. من اولویت زندگیش نبودم. چقدر ناراحت کننده.

    من حتی توسط میم هم مورد انتقاد قرار گرفتم که چرا بر نمیگردم به زندگی. که چرا انقدر بهش فکر میکنم. حالا دیگه دلیل فکر کردنم این نیست که دلم براش تنگ میشه، اینه که زخمی که عمیقا بازش کرده درد میکنه... دوست داشتن میم برام خیلی گرون تموم شد. دیگه هیچوقت هیچ تلاشی برای برگشتنش نمیکنم.

    هر وقت که اشکام سرازیر میشن میگم چرا رفت؟ عشق من برای بودنش کافی نبود؟ مگه دوستم نداشت؟ پس چرا ترکم کرد؟ و همش حرف های میم تو سرم میاد که می‌گفت دوست داشتن کافی نیست... 

    خدایا مگه چقدر عاشقش بودم که دارم این همه عذاب میکشم؟ 

    با همه ی این ها میخواین وقتی حالمو میپرسین چی بگم؟ همونی که میخواین رو از این به بعد میگم، من عالی ام وبه زندگی برگشتم :) 

    این رسمش نبود که عاشق کنی و نمونی پیشم...

    هوروش بند 

  • ۷
  • نظرات [ ۹ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۱۷ فروردين ۰۱

    درد و دل

    چقدر بد که اولین پست امسال رو با درد و دل و حال بد شروع میکنم. نمیدونم چطوری با این درد فراق کنار بیام. فقط کار هر روزم شده خوندن دست خط های میم. دفتر کوچولویی که ما صداش میکردیم دفتر دیدار پر از دست خط هاشه یا اون پوشه ای که پر از نامه هاشه. وقتی میخونمش حس میکنم میم این حرفا رو همین الان و تو این لحظه داره بهم میگه. حس میکنم کنارمه. البته ناگفته نماند که یه وقتایی هم بغض بدی سراغم میاد.یه وقتایی هم ویس هایی که ازش برام به جا مونده رو گوش میدم و بی هوا بغضم میترکه. دارم سعی میکنم افکارمو کنترل کنم. دیگه راجب اینکه میم تو زندگیم نیست فکر نمی‌کنم چون هرچی بیشتر این واقعیت رو با خودم تکرار میکردم بیشتر درد می‌کشیدم.چون اصلا نیاز به فکر کردن نداره قلبم میدونه که بدون یار شده. الان درواقع اصلا به چیزی فکر نمی‌کنم. نه به اینکه دیگه نیست، دیگه دوستم نداره، دیگه این نامه ها و نوشته‌ها نباید برام معنی داشته باشه. وقتی میبینمشون یه بغض و لبخندی تو صورتم جا خوش میکنه.ولی باید حواسم باشه که دلتنگی به اوج خودش نرسه، وگرنه مهم نیست کجام دارم چیکار میکنم یهو بغضم میترکه، عین امروز وسط صبحانه یهو زدم زیر گریه:) همه مونده بودن چرا اینطوری شدم...

    داغونم اما باید بلند شم، اگه به خودم نجنبم از خیلی چیزا عقب میوفتم، از زندگیم عقب میوفتم. درسته اون یه روزی زندگیم بود اما الان راهمون جداست پس باید حواسم به زندگی خودم باشه. نباید کم بیارم. الان وقت کم آوردن نیست. الان وقت گریه وزاری نیست. الان وقت سوگواری نیست. باید خودمو جمع کنم هرچند میدونم بعدا این روزا عین یه غده سرطانی تو دلم میمونه اما باید جمع کنم خودمو. نباید کم بیارم...

    دوباره آسمم شدید برگشته:( شب ها و روزایی هست که از فرط گریه چشمام باز نمیشه ،هی صفحه ی گوشی رو باز میکنم هی میرم رو شماره اش، هی میرم که بنویسم دلم برات تنگ شده، نوشتن هم مینویسما اما به خودم میگم نگاه کن از میم یاد بگیر، رو تصمیمش مونده داره خودشو مدیریت میکنه، چرا تو نتونی؟ به خودم میگم یاسمن حتی از درد قلبت نفست به شماره هم افتاد حق نداری بهش پیام بدی و این میشه که با گریه میخوابم بدون اینکه به میم پیام بدم. حتی خیلی وقت ها به این فکر میکنم که به خواهر میم پیام بدم و حالشو بپرسم اما نهایتا به حرف نیلوفر _دوستم میرسم و دست از پا دراز تر دور خودم میچرخم و تو تنهایی هام گریه میکنم. (3.فروردین)

    اصلا شاید میم الان حالش خوبه، مگه نه؟ میگن پسرا کمتر از دخترا عاطفی هستن راحت تر با این جور مسائل کنار میان، شاید تا الان اصلا کنار اومده با این قضیه، مگه نه؟ شاید الان حالش خوب شده و با نبودنم کنار اومده و به زندگی برگشته :)چقدر راحت بود براش گذشتن از من و دوست داشتنم :) لعنت به دلم... دلم براش تنگ شده، عین یه روح سرگردون همش دور خودم میچرخم از دلتنگی...آقا باورم نمیشه خواهر میم پیام داد! (4.فروردین)

    چرا یهو این حجم از خواستگار برام پیدا شده؟ انگار از در و دیوار برام خواستگار میریزه :/ حتی یه خانواده که بابام قبلا دور از چشم من جواب منفی داده بود به بهانه ی عید دیدنی با دسته گل و شیرینی اومدن خونمون :/ خدایا بسه دیگه واقعا کشش این یکی مسخره بازی رو ندارم. تو این جور موقع ها دخترا چیکار میکن؟ زنگ میزنن به دوست پسرشون؟ یا به کسی که دوسش دارن فکر میکنن؟ من زنگ زدم، زنگ زدم به میم. نمیخواستم چیزی راجب قضیه خواستگارا بگم فقط میخواستم باهاش حرف بزنم. میخواستم به آخرین طنابی که جلو دستمه چنگ بزنم، آخرین امیدم علاقم نبست بهش هست. ولی جواب نداد، بعد از 35 دقیقه بعدکه دوباره زنگ زدم تلفنش اشغال بود. منه پررو دلم بازم طاقت نیاورد بعد از چند دقیقه دوباره زنگ زدم اما بازم جواب نداد. این یعنی که دیگه نمیخواد جوابمو بده. دیگه نمیخواد صدامو بشنوه... :) داری بد تا میکنی با قلبم...

    آپدیت 14:45:27زنگ زد، گفت جایی بود و نمیتونست صحبت کنه.خوبه که هنوز خنده هاشو داشت، اما اون طنابی که میخواستم بهش چنگ بزنم و سعی کنم رابطه رو درست کنم پاره شد... (5. فروردین) 

  • ۱۰
  • نظرات [ ۹ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۵ فروردين ۰۱

    سالی که گذشت

    امسال اتفاقات زیادی افتاد. من تو کنکور شکست خوردم. درگیری شدیدی با خانواده سر انتخاب رشته و دانشگاه داشتم. دچار حال بد روحی شدم. و در نهایت تسلیم خواسته ی اونا شدم و باز هم پشت کنکور موندم. رابطه ام با میم کم کم رو به خراب شدن و داغون شدن پیش رفت. و در نهایتا یک بار اونم تو آذر کات کردیم. ولی چون میم دلیلی برای رفتن نداشت برگشت. باهم به مشاوره رفتیم تا رابطه مون رو درست کنیم ولی نهایتا فهمیدیم که معیار هامون به هم نمیخوره و این شد دلیل محکم برای رفتن میم :) 

    با چندین ساعت وقت گذاشتن و خوندن چت هامون و گوش دادن به ویس ها تو واتساپ و تلگرام به این نتیجه رسیدم که میم خیلی وقت بود که می‌خواست بره، فقط دلیلی برای رفتن پیدا نمی‌کرد، که این بار با کمک مشاور دلیلشو پیدا کرد. اگه یه دلیل مشترک تو رفتن هاش بخوام بیارم این بود که دیگه دلش نمی‌خواست تو این رابطه باشه و این تنها چیزیه که من بهش باور دارم. اون این رابطه رو با این شرایط نمی‌خواست و نمیشه این واقعیت رو کتمان کرد. من هم این شرایط رو نمیخواستم اما خب دلمم به رفتن نبود. 

    احساس میکنم تنها خوبی مشاوره رفتنم این بود که باعث شد به خودم بیام و دوباره بشم همون یاسمنی که دلم براش تنگ شده بود. 

    حالا تو دقایق آخر امسال این "من" برای خودم موندم و بس. بعد از 4 تا عیدی که کنار میم تجربه کردم امسال بدون حضور میم تو زندگیم عیدِ 1401 رو در پیش دارم :)

    زندگی همینه، یه سریا میان، یه سریا میرن و در نهایت این خودمونیم که برای خودمون میمونیم و بس.

    هدف گذاری های نیم سال اول 1401 رو هم نوشتم، باشد که رستگار شویم.

    پیشاپیش سال نو مبارک ❤️

  • ۷
  • نظرات [ ۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۲۹ اسفند ۰۰

    هورمون

    بعد از 4 سال و نیمی که این همه عشق به پاش ریختم بهم گفت اینا همه از سر هورمون و هوسه. بعدا که عقلمون بیاد سرجاش ومنطقمون بیاد بالا از انتخاب هم پشیمون میشیم. اینه جواب عشقی که من به پاش ریختم؟! گفت یه مدت از هم دور بمونیم این هوس از سرمون میوفته.درصورتی که من هر جای رابطه رو میبینم منطق هم کنار رفتار هامون بوده و همیشه خودمون اینو بیان میکردیم حتی سعی میکردیم خیلی منطقی با اشتباهاتون مواجه بشیم. 

    اگه کسی عاشقتونه با این حرفا دلشو نشکونین. رفتنتون به اندازه ی کافی عذاب آور هست. با این حرفا بیشتر دلشو خورد میکنین. 

  • ۸
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۲۷ اسفند ۰۰

    اینستاگرام میم

    همین چند دقیقه ی پیش از روی دلتنگی به صفحه ی اینستاگرام میم سر زدم. همین که باز کردم چشمم به بیو روی صفحه افتاد. من و میم یه نماد داشتیم یه اسم "مریخ". دیگه رو صفحه اش نبود. همین کافی بود تا دوباره. تپش قلب بیاد سراغمو بغضم بترکه :(

    منم با گریه مریخ روی بیو اینستاگرام خودمو پاک کردم :(

    یه جا خوندم مگه ما چند بار به دنیا میایم که این همه می‌میریم؟ :(

    کاش میشد دیگه دوستش نداشت :(

  • ۹
  • نظرات [ ۲ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۲۶ اسفند ۰۰

    از مجموعه فکر های دردناک

    چقدر دردناکه فکر کردن به اینکه کسی که الان دوسش داری و دوستت داره، ممکنه یه روزی برسه که دیگه دوستت نداشته باشه...

    و این فکر تو این لحظه دردناک ترین فکریه که میتونه قلبمو به درد بیاره

    من حتی پذیرفتم که دیگه ندارمش و این پذیرش به روی درد های قبلیم بار اضافه ای هست که مجبورم تحملش کنم

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۲۵ اسفند ۰۰

    دوراهی

     یادمه دوتا از خانم های وبلاگ نویس بیان از طلاقشون تو وبلاگ هاشون نوشتن و روزنوشت هایی در اینباره داشتن. روز های سختی رو داشتن ولی به آینده امیدداشتن.

    منم امروز و اینجا میخوام راجب رابطه ام بنویسم. من و میم بعد از 4 سال و 6 ماه و دو روز دوستی 22 اسفند تموم کردیم. خیلی منطقی فهمیدیم که زود باهم آشنا شدیم و راهمون جداست. خیلی منطقی برای هم دیگه آرزوی خوشبختی کردیم و با یه خداحافظی تمومش کردیم. اما برای من هنوز تموم نشده. یه بخشی از قلبم پیشش جا مونده. وقتی با دوستام حرف میزنم یهو اسمشو صدا میزنم. یا طبق عادت سعی میکنم موقع خداحافظی بگم تابعد اما جلوی خودمو میگیرم و به یه خدافز ختمش میکنم. رد حضورش بدجوری تو زندگیم پر رنگ بود.

    هی دارم به این فکر میکنم و به خودم میگم که یاسمن تو یه رابطه ی منطقی میخواستی بیا تحویل بگیر. دقیقا انگار ویژگی هایی که تو ذهنم برای یه رابطه و یه آدم در نظر داشتم رو تجربه کردم ولی کاش به اینجا ختم نمیشد. زندگی پر از کاش هایی هست که هیچوقت محقق نمیشن.  داستان زندگی من و میم هم تا اینجاش فقط مشترک بود. از این به بعد هر کس راه خودش رو میره و چقدر دردناک... 

    ط یه رویایی که نمیرسی به دستم

    نمیشی سهمم اما من همیشه عاشقت هستم

  • ۴
  • نظرات [ ۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۲۵ اسفند ۰۰

    زمان مناسب

    امیدوارم تو بازه زمانی درست آدم درست زندگیتونو پیدا کنین ، خیلی مهمه که زمان مناسبش برسه... 

  • ۷
  • نظرات [ ۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۲۳ اسفند ۰۰

    بدون عنوان

    کاش همه ی مشکلات با یه دوستت دارم حل میشد! 

  • ۵
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۲۲ اسفند ۰۰
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده