احساس بدبختی همچنان از قبل از کنکور همراه منه! حس اینکه بالاخره قراره چه رشته ای بخونم یا اینکه میتونم تهران درس بخونم یا نه. اگر تهران نخونم باز هم با میم فاصله ی درازی دارم. آیا اصلا این رابطه از اولش درست بود که شروع بشه با توجه به این دوری؟ دلم تنگه و هیچ درمانی براش نیست. من میخوام کنارش باشم از درد این دوری بشدت بد حالم.
از طرفی مشکلات توی خونه و اختلاف نظرات بی داد میکنه. از طرف دیگه باز بابام فیلش یاد هندوستان کرده و بچه ی پسر میخواد. من نمیدونم چرا قدیمی ها اینطوری فکر میکردن که فقط بچه ی پسر آدمه و ما دخترا آدم نیستیم. بابا به هر نحوی داره سعی میکنه به همه بگه که مامان از هر لحاظ تو این خونه براش کم گذاشته و علنا داره هر روز اعلام میکنه که من میخوام زن بگیرم. یه وقت هایی فکر میکنم واقعا خجالت نمیکشه با پنجاه سال سن هنوز هم از این حرفا میزنه. خجالت نمیکشه که دختر بزرگش الان بیست سالشه و چند صباحی دیگه باید با خواستگار های دخترش مواجهه بشه اون وقت میخواد خودش ازدواج کنه؟! واقعا پسر دار شدن انقدر خوشبختش میکنه که من یا خواهرم نمیتونیم؟ همیشه ی خدا از داشتن ما ها نالیده همیشه گفته مایه ی عذابش بودیم. من حتی امیدوار نیستم بتونم اونو به آرزوش برسونم و پزشک بشم. بهش حق میدم. تو تموم این سال ها فقط برامون هزینه کرده ما هیچ فایده ای براش نداشتیم. مثل درخت بدون میوه ای که باغبون فقط بهش آب میده و میوه ای در کار نیست.
بابا پرخاشگر تر شده یا شاید باید اینطوری بگم که زبون نفهم تر شده.
هنوز رفتار زنندش با استاد پیانو تو ذهنمه و از بابت داشتن چنین پدری واقعا شرمنده ام. یه وقت هایی میگم کاش بابا منو فارغ از هوش و استعدادی که دارم دوست داشت. کاش انقدر سختگیر نبود و هزاران کاش دیگه...
این روز ها شاید دیگه مثل روز های کنکوری روتین نباشه اما عین روز های کنکور حال بد همراهمه. شاید میتونم با دوست هام برم بیرون ماشین بابا رو بگیرم و برم دور بزنم کارهاییه دلم میخواد و انجام بدم و مجبور نباشم درس های مزخرف بخونم بلند بخندم اما پشتش یه درد مهلک دارم که از یه زخم عفونی نشأت میگیره. درسته که دارم سعی میکنم زندگی کنم اما پشت زندگی کردنم یه بخشی از من افسرده و داغونه. اگه الان میم اینارو بخونه شاید بازم متهم بشم به اینکه دارم همه چیو زیادی بزرگ میکنم یا شاید هم دارم سخت میگیرم اما خودم که اینطوری فکر نمیکنم. حتی دلخوشی خونه ی جدید دقیق میوفته وسط گرفتن جواب انتخاب رشته و اگر رشته دلبخواه نباشه اون دلخوشی هم دود میشه میره هوا...
نمیدونم چرا این حرفارو دارم اینجا میزنم. فقط میدونم اگه نمیگفتم واقعا یه جا این همه ناراحتی رو با خشم بروز میدادم و من اینو نمیخواستم.