۲۰ مطلب با موضوع «گُلی» ثبت شده است

برای ۲۳ سالگی ام

امروز ۲۳ ساله شدم. سنی که برام غیر قابل لمس بود. اگر بخوام از یک سال گذشته حرف بزنم می‌تونم اون رو به دو نیمه تبدیل کنم و فقط سه ماه پایانی تا روز تولدم برام خوب و شیرین بود. به طوری که آذر امسال حسابی برام دلنشین و قشنگ بوده و امیدوارم که ۱۰ روز باقی مونده هم همینطوری سپری شه و با لبی خندون به استقبال زمستون برم.

۱۵ آذر بود که دلم می‌خواست از احساس شادی و حال خوبم توی ۱۵ روز گذشته ام براتون بنویسم اما تو یک صدم ثانیه بعدترش ترسیدم از اینکه شادیمو جار بزنم. می‌ترسیدم همش صرفاً یک خواب شیرین بوده و یا بعد از اون همه چی خراب شه.

هجده ام آذر دوستام محبت کردن و به واسطه اون ها دو تا تولد سوپرایزطور داشتم. و کلی بهم خوش گذشت. فردا هم یک گروه دیگه از دوستام می‌خوان برام تولد بگیرن و من باید وانمود کنم که سوپرایز شدم ولی با تمام این حرف‌ها ذوق فردارو دارم.تولدی که خانواده آخر هفته می‌گیرن هم جای خودشو داره. کلاً سال پرت تولدی داشتم و دارم. به جرات می‌تونم بگم بابت زندگی جدیدی که برای خودم ساختم راضی و خوشحالم و از تغییرات به وجود اومده تو زندگیم واقعاً شادم.

من از تولد پارسالم تو ذهنم بود که برای تولدم، خودم به خودم کالیمبا هدیه بدم. اما یه اتفاق جالبی که افتاد این بود که یکی از عزیزانم به طور اتفاقی برام کالیمبا خرید و من کلی از این هدیه خفن ذوق زده شدم. خیلی دوسش دارم. خیلی خفن و خوش دسته.

یاسمنِ امسال دانشجوی رشته پرستاریه! کُلی پلن برای آینده‌اش داره .پر از آرزوهای جون گرفته و جوونه زده تو دل سرمازدش هست. از همه مهم تر سبک و استایل زندگیش رو همونطور که می‌خواست پِی‌ریزی کرده و دلش میخواد کم کم به تمام برنامه ها و هدف هاش برسه . از حاشیه دور شده و با لبی خندون به استقبال ۲۳ سالگی اومده :) تازشم دوتا از موهای خوشگل روی سرش سفید شده که این نشون میده چقدر پخته و جا افتاده شده ؛ عین قرمه سبزی :)

یاسمنِ عزیزم ، تو تنها کسی بودی که عین بیست و سه سال زندگی رو پا به پام اومدی و پشتمو خالی نکردی. عاشقتم و اولویت زندگیم تیمار کردنت هست. منِ عزیزم ، تولدت کُلی مبارکمونheart

پ.ن: عکس کیک هم برای یکی از سوپرایز ها بود.

  • ۱۶
  • نظرات [ ۲۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۲۰ آذر ۰۲

    جا مانده از تابستان های دهه شصت

    هشت سالته و تابستونه ، بیرون باد گرم و خشکی در حال وزیدنه و تو توی خونه روی قالی گُلی سِفت کف خونه ، زیر باد خنک کولر پنجره ایی قدیمی نشستی و با تمام وجود سرگرم تلویزیونی .. نه میدونی قسط وام چیه ، نه پول خونه چیه .. نه نه نه .. زندگی خوبه و تو یخچال هم بستنی هست

    امشب ته کوچه عروسیه دختر این یکی همسایتون با پسر اون‌یکی همسایه تونه و مامان همون یه دست لباس مَجلسیتو شسته و رو بند انداخته و حقیقتش تو اصلا تو فکر این نیستی که چی بپوشی.. چون وقتی یه سفره بزرگ میندازن رو زمین و همه دورش جمع میشن ، مهم اینه که تو رو به روی دوستت نشسته باشی و نوشابه شیشه ایی هاتون یه رنگ باشه .. نه لباست قشنگتر باشه

    به پیشنهاد شروین متن بالا که نوشته ی خودش هست رو خوانش کردم. میتونین با لینک زیر بشنوین. تو پرانتز بگم که ادیت من و شروین متفاوت هست که لینک هر دوش رو میزارم تا هر دوتاش رو بشنوین .

    لینک پست شروین و پست خوانش متن

    خوانش متن با ادیت گُلی

    خوانش متن با ادیت شروین 

    +چون خیلی دوستش داشتم،گفتم یه بار دیگه باهم گوش بدیم

  • ۲۱
  • نظرات [ ۲۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۲۸ خرداد ۰۲

    دخترک و دریا

    عکس ساحل بوشهر. فروردین ۱۴۰۲

    روی آخرین پله سنگی ایستاد. سر خم کرد ، نگاهی به صندل های سفیدش انداخت و بعد خونسرد نگاه به سمت دریا برد و روی شن های نرم ساحل قدم گذاشت. 

    از آخرین باری که بدون ترس از شنی شدن لباس‌هایش در ساحل قدم گذاشته بود سالیان زیادی می گذشت. شاید آخرین بار ۱۱ ساله بود که با چالاکی روی شن ها دویده بود و از شادی خنده ای مستانه سر داده بود. و حالا بعد از سالیان سال، دوباره شنی شدن لباس هایش ،اولین تجربه جوانی اش محسوب می شد.

    پیراهن چین دارش با باد همسو شده بود و به سمت مشرق میرقصید. موهای فرفری اش که تنها با کش موی آبی ساده بسته شده بودند، در باد مانند موج های مواج دریای آبی پیش رویش خودنمایی می کردند. باد همچون دست نوازشگری در لابه لای موهایش سُر میخورد ونرم نرمک در کنار گوشش زمزمه های دلفریبی سر می داد. آسمان که تنها نظاره گر این زیبایی بود، خدا را حمد و ستایش می کرد.

    بند پیراهن سفیدش که‌بی تعلق خاطر در باد رها بودند را گرفت. در پشت کمرش با طرح پاپیون گره زد .در نزدیکترین خط فرضی که میشد بین آبِ دریا و شن ها در نظر گرفت را، انتخاب کرد و قدم زنان از دیده پنهان گشت .

    پ.ن: تمرین جزئیات نویسی

  • ۹
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۱۵ خرداد ۰۲

    یعنی دلت تنگ نمیشه؟!

    همیشه واسم سوال بود که یعنی واقعاً تو دلت تنگ نشد واسم؟ یعنی صبح ها وقتی پا شدی گوشیت چک کردی منتظر پیامم نبودی ؟دلت نمیخواست شبا بری تو تخت و فقط با من حرف بزنی؟ وقتایی که میرفتی بیرون منتظر "مراقب خودت باش"از طرف من نبودی؟گوشیت زنگ می‌خورد قلبت نمیریخت پایین که ممکنه من باشم؟ بالاخره یکیمون کم میاره یا تو کم میاری و برمیگردی .یا من از فکر کردن بهت دست میکشمُ میرم مثل بقیه به زندگیم میرسم.نمیدونم اگه بودی چی میخواستم یا چمیدونم اگه بودی چیکار میکردم. خسته شدم از بس گفتم اگه بودی اینطوری میشد اونطوری میشد.تو رو نمیدونم ولی من خیلی دلم واست تنگ شده .یعنی واقعا نمیخوای برگردی؟هیچ راهی نداره؟

    پ.ن: خوانش این متن توسط خودم و خیلی دلی طور :) دریافت

  • ۷
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۲۹ ارديبهشت ۰۲

    سومین سالگرد تولد گُلی

    در آستانه ی سومین سالگرد تولد "گُلی" هستیم . از اولین روزی که "گُلی" تو ذهنم شکل و رنگ گرفت تا همین امروز همدم همیشگی من بوده و هست. "گُلی" به من این اجازه رو داد که خودم باشم و در کنار شما از درونم بنویسم. (گاهی با بی رحمی ادما رو متهم کردم و گاهی هم در مظلوم ترین حالت خودم بودم.)

    خوشحالم که اول از همه "گُلی " و بعد شما رو در کنارم دارم . 

    به سلامتیِ عشقم وخونه ی خودم "گُلی"! 

    بوسیدمش در شهر بعد از خوردن شلاق :)

  • ۱۱
  • نظرات [ ۹ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۲۶ ارديبهشت ۰۲

    شازند اراک

    ذوق اولین باری که دشت بابونه رو دیدم هیچوقت فراموش نمیکنم . اون حجم از زیبایی از نگاه من واقعا منو به وجد آورده بود و باعث شده بود خاطره اون روز به همراه عکس های جذابش رو توی وبلاگ ثبت کنم. 

    امروز هم قصد اینو دارم که آسمون " شازند، اراک " رو ثبت کنم . یه روزی اصلا نمیدونستم شهری به اسم شازند وجود داره . و یه روزی هم بعد از فهمیدنش برای رفتن به اون شهر بارها رویا پردازی کرده بودم. حالا اون روز رسید.ابر های شازند امروز اونقدر زیبا بود که باعث شد یه لبخند که ترکیبی از تلخی و شیرینی بود روی لب هام جا خوش کنه . 

    این شما و این عکس ابر ها :)

    پ.ن:آهنگ اگه میموندی اشوان رو گوش دادین؟دیشب اومد. فوق العاده اس. یه تیکه اش میگه " روزای سختی که نیازم بودی رو هیچ موقع نبودی دورم.قد  تموم روزای عمرم قد یه دنیا پُرم . شاید باورش سخته ولی این دفعه رو قسم میخورم .

  • ۴
  • نظرات [ ۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۲۶ اسفند ۰۱

    منو برگردون به روزای قبل از اومدنت

    به بعضی آدم ها هم باید گفت ببین درسته که میخوای بری نمونی ولی قبلش منو برگردون به روزای قبل از بودنت . حافظمو ازم بگیر جوری که نه خاطره ای ازت به یاد داشته باشم و نه علاقه ای به تلاش جهت یادآوریشون . علاقم بهت رو از ذهنم پاک کن. عکاسمونو بسوزون . یادگاری ها و نامه هامونو از بین ببر . ولی خواهشا قبل از رفتنت منو برگردون به روزای قبل از اومدنت ‌. منو رها نکن تو دنیای بی کسی که یادم نیاد قبل از اومدنت چطوری زندگی میکردم ...

    متن عکس : اگر نمی‌توانید آفتاب زندگی دیگری باشید؛ بر ابرهای سیاهش نیفزایید...

    تو رفته ای و در سرم نمانده جز هوای تو ...

  • ۹
  • نظرات [ ۲ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۲۴ اسفند ۰۱

    تلخ آرومم

    یادمه وقتی تو رابطه بودم یه سری از تاریخ ها برام مهم بودن
    مثلا اینکه فلان روز آخرین جمعه ی پاییزیه
    ولی الان دارم به این فکر میکنم که دیروز با اینکه میدونستم آخرین جمعه ی پاییزه اماهیچ حسی بهش نداشتم انگار واژه ها احساسشون رو از دست دادن معنی واقعی خودشون رو از دست دادن شاید هنوزم همون معنی رو بدن اما من اون آدم سابق نیستم
    یه جورایی انگار شوق زندگی عطر عاشقی یه جورایی انگار همه چی پریده
    یه جورایی انگار تلخ ارومم 

    خوانش متن توسط خودم :)

    پ.ن:دلی خوندمش:)

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۲۶ آذر ۰۱

    برای ۲۲ سالگی ام

    سلام به گلی خانم.

    یه سال دیگه هم گذشت و یک سال بزرگتر شدی.یه سالی که پر از اتفاقاتی بود که هیچوقت فکرشو نمیکردی یه روز مجبور باشی با اون مسائل دست و پنجه نرم کنی . غم های عمیقی رو تجربه کردی.غم تو چشمات حسابی جا خوش کرد و تو رو به آدم ساکت و آروم تبدیل کرد . یه جورایی که خودم یه وقتایی بهت میگم یاسمن چرا انقدر مظلوم شدی؟!یاسمن باورت میشه یه روزایی دلم برای بچگونه حرف زدنت و خنده های از ته دل و بدون غمت تنگ میشه؟ حتی همین الان دلم میخواد با خنده و از سر ذوق با لحن کلاه قرمزی بگی تولد عید شما مبارک :) ولی واقعا انگار زبونم برای بیانش نمی‌چرخه .

    چهره ام اروم و سرد شده .یاسمنی که امروز ۲۲ ساله شده غم محکومش کرد به پخته شدن و صبور بودن . این یاسمن یاد گرفت از آدما انتظار نداشته باشه.یاد گرفت که چطوری روز و شب هاشو با تنهایی سر کنه و دلش نمیخواد تا ابد تو هیچ رابطه ای قدم بزاره .به قول معروف اندازه ی یه آه کشیدن هم غم و هم شادی میگذره.

    امسال برخلاف سال های قبل که کادو برای خودم کتاب میخریدم اصلا حوصله ی کتاب رو نداشتم . به جاش یه تابلو ی شخصی سازی شده که با آی‌پد نقاشی شده به خودم هدیه دادم که هنر دست qanjshop هست.اون تابلو رو بالای پیانوم نصب کردم و با هر دیدنش لبخند میزنم .

    امسال موقع فوت کردن شمع روی کیکم آرامش رو برای زندگیم آرزو میکنم . گلی خانم تولدت کلی مبارک:) 

    با هر بار گوش دادن آهنگی که براتون آپلود کردم حس میکنم مخاطب این آهنگ منم . معنیش رو هم میتونین تو گوگل بزنین "معنی اهنگ مازندرانی تولد از جواد عباسی " وبخونین. یه جایی میگه فرفری مویی داشت :)) و اشاره ی مستقیم به یار مازندرانی میکنه :)) حتی میگه نمیدونم چه عطری زد ولی بوی خوبی داشت . با این بیتش پتانسیل اینو دارم که تو خاطرات محو شم :)

     

  • ۱۱
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۲۰ آذر ۰۱

    خیابان یاسمن

    امروز طبق روال هر روز داشتم پیاده روی صبحگاهیم رو انجام می دادم  و سعی می‌کردم تمرین " خوب دیدن" کاری که روان کاوم بهم آموزش داده رو انجام بدم که یهو این تابلو جلوی چشمم ظاهر شد !با هر بار دیدن اسم خودم روی یه کوچه یا یه خیابون یه لبخند تلخی رو لب هام جا خوش میکنه که فقط خودم معنی اون لبخندو میدونم و بس .واقعا نمیدونم چه فعل و انفعالاتی درونم در کسری از ثانیه رخ داد که چند قطره اشک روی گونه هام سُر خورد .به خودم اومدم و دیدم که دوباره میگرن چشمم سر و کله اش پیدا شده. بله درست خوندین . میگرن چشم :)

    تقریبا کمتر از یک ماهی میشه که با تشخیص چشم پزشک متوجه شدم که دچار میگرن چشم شدم . با اون چشم درد هایی که من از اواخر شهریور دچارش شده بودم انتظار داشتم بهم بگن که شماره چشمم بالا رفته ولی متاسفانه با توجه به علائمی که به دکتر گفتم و سردرد هایی که  دچارش شده بودم تشخیص بر این شد که من میگرن چشم گرفتم . من بهش میگم یادگار روزهای عاشقیم :) برام مهم نیست مامان بابت هر باری که قطره چشم برام میریزه کلی سرزنشم میکنه که دیدی بهت میگفتم بچسب به درست؟اون نمیاد نمیگیرتت؟گوش ندادی الکی خودتو نابود کردی. برام مهم نیست بابا بابت هرباری که قطره چشم برام میریزه با بغض بهم خیره میشه . دیگه انگار هیچی برام مهم نیست . خیلی وقته که با یه لبخند تلخ یا حتی بدون لبخند و با چشم های بسته از کنار حواشی و آدم های اطرافم میگذرم . هربار که سعی میکنم جلوی ریزش اشک هامو بگیرم بی فایده است .چون خود اون تلاش هم باعث میشه که دوباره دچار چشم درد وحشتناک بشم . زندگیه دیگه . هر کُنشی یه واکنشی داره و باید اینو پذیرفت که واکنش بدنم به گریه های ۶ ماه گذشته ام این بوده :)

    پ.ن: با تمام غروری که سلول به سلول رو وادار به مور مور می کنه ولی میدونی کجای این تصویری که از برلین منتشر شده غم انگیزه رفیق؟نه خشم آدم هاش،نه اتحادشون و نه شعار ها و آرزوهاشون برای آزادی...!بلکه تعداد این همه هموطنی که از تار و پود من و تو هستن و کشورشون اونجایی نبوده که بتونن توش زندگی کنن و حالا در به در دیار غربتن...

  • ۱۳
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۳۰ مهر ۰۱
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده