قبل از اینکه دیر بشه

وقتایی که کنارت بودم دلم می‌خواست خوشبختیمو جار بزنم. انگار تو اون لحظات آدم‌های دیگه که اطرافمون بودن برام بی‌اهمیت‌ترین چیز ممکن می‌شدن. صدام بالا می‌رفت. بلند می‌خندیدم و احتمالاً باید برقی هم تو نگاهم موج میزد . البته اینو تو باید بگی. به نظرت چشمام از خوشی برق می‌زد؟

الان چی ؟ کسی رو تو زندگیت داری که از حضورت اینطوری ذوق کنه و به وجد بیاد؟ حس می‌کنم هر چقدر هم که زمان بگذره، اون حس، اون لحظات، هر چیزی که مربوط به اون موقع‌هاست، برام کهنه نمی‌شه. ته احساس الانم برای اون لحظات یک لبخند تلخه.

راستی سر همون کوچه‌ای که آخرین بار دیدمت کافه کوچولوی خوشگلی باز کردن. روی دیوارش نقاشی کشیدن تا از اون حالت بیروحیش خارج بشه اما هیچکس به اندازه من و تو نمی‌دونه که چقدر غم پشت اون دیوار جا مونده.

اعتراف می‌کنم هر بار که به گذشته فکر کردم از خودم بدم اومده؛ به خاطر کارایی که کردم تا نگهت دارم. به خاطر دست و پا زدن‌های آخرم ، باعث شده به این نتیجه برسم که چقدر بد بودم و حتی خودم هم متوجهش نبودم. گاهی فکر می‌کنم کاش فرصت داشتم تا بهتر رفتار کنم. تا کمتر دست و پا بزنم برای نرفتنت. کاش برای رفتنت انقدر غمگین نمی‌شدم که بهت زنگ بزنم و از نبودنت بگم . که کلی دروغ به هم ببافم تا برگردی. کاش اصلاً همه چیز یه طور دیگه بود. کاش اصلاً مجبور نبودی که بری ...

به قول خودت کاش زودتر از کنارم رد بشی و برگردی قبل از اینکه به بوی عطر پیراهن یکی دیگه عادت کنی ، قبل از اینکه به ریتم تند قلب یکی دیگه عادت کنی، کاش برگردی... کاش...

  • ۱۷
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۱۹ تیر ۰۳

    پایان امتحانات

    خب امتحانات با موفقیت به پایان رسید . همه ی درسا رو هم پاس شدم و الان بسی بسیار خرسند هستم.معدلم بر خلاف تصورم که فکر میکردم قراره خیلی داغون باشه فراتر از تصورم شد و ۱۵ شد :)

    حالا با افتخار پیش به سوی برنامه های تابستان :) پیانو و ورزش و کار کردن تو بهداری کنار خونه و فیلم و کتاب :) ایشالا که تعطیلات خوبی از آب در بیاد :)

    شما چطورین؟ 

    پ.ن: تمرینات هر روزه ی تیراندازی رو از قلم انداختم. آخه اواخر مهر مسابقات شروع میشه.

  • ۱۱
  • نظرات [ ۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۱۹ تیر ۰۳

    برای تو و بیشتر از همه برای خودم!

    خاطراتمان تمام آن چیزی خواهد بود که می‌توانم از تو داشته باشم. ما دیگر هیچ آینده‌ای با هم نداریم که چشم انتظارش باشیم . به اشتراک گذاشتن خاطرات ،زمانی که با تو گذرانده بودم؛ از طریق واژه و کلمات و در نهایت نوشتن داستان‌های کوتاه ، بخشی از زنده نگه داشتن است ! اگر چه خاطرات نمی‌تواند غم را از بین ببرد یا کسی را که از دست رفته بازگرداند .

  • ۱۲
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۱۵ تیر ۰۳

    امتحان ترم پرقدرت پا برجاست!

    الان دقیقا تو مرحله ای هستم که هر ترم میگم هر کی از ترم بعد تو طول ترم درس نخونه ، خره ! اما ترم بعد باز هم همین اش و همین کاسه اس :/

    خب طبق این پست فارما با نمره ۱۱ پاس شدم. الان فقط دارم خدا خدا میکنم که معدلم بالای ۱۴ بشه :(

  • ۱۱
  • نظرات [ ۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۹ تیر ۰۳

    هپی تابستون

    تابستون برای من مزه توت فرنگی محلی میده؛ از اون شیرین خوشمزه‌ها که وقتی می‌ذاری تو دهنت از مزه اش ته دلت قنج میره.

    تابستون طعم قاچ های لبخندون هندونه مامانُ میده.

    طعم آب طالبی های تگری بابا که تو چله گرما ته وجود آدمو خنک می‌کنه .

    تابستون طعم یه سبد بزرگ پر از میوه‌های رنگارنگ تو باغ بابابزرگ رو میده .

    طعم توت فرنگی ، گیلاس ، آلبالو، هلو ،شلیل و آلوچه که تو آب دارن خیس میخورن .

    طعم یه بشقاب پر از توت وحشی بنفش و توت موزیِ روی دیوار چین ته باغ رو می‌ده. 

    خلاصه که تابستون واقعا خوشمزه است!

    تابستون مبارک heart

  • ۱۷
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۱ تیر ۰۳

    فارماکولوژی

    ترم قبل یادتونه چقدر استرس امتحان آناتومی رو داشتم؟! خب شاید شما یادتون نیاد ولی من که یادمه ! اینجا . آخرشم که با نمره ۱۱ پاس شدم ! اینجا

    الان به شدت استرس امتحان فارما شنبه رو دارم. لعنتی یه طوریه که هرچی اسم دارو میخونی باز از ذهنت میپره. ترم قبل از کلاس ۴۰ نفره، بیست نفر پاس شدن!!!

    ولی جدی یه وقتایی فکر میکنم کاش دغدغه ها فقط درس و دانشگاه باشه ، نه چیزای بزرگتر و مشکلات بزرگ تر ! 

  • ۱۶
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۲۴ خرداد ۰۳

    ترکیب بستنی و آدم امن زندگیت

    دیروز وقتی از مطب دکتر اومدم بیرون خسته و کوفته بودم یه حال نزاری داشتم که بیا و ببین! کنار مجتمعی که من کار داشتم ، یه بستنی فروشی بزرگ با بستنی های برجی خوشمزه قرار داره . همین که چشمم به بستنی‌های برجی که دست بقیه بود افتاد دل از کف دادم و حسابی دلم هوس بستنی کرد. با کلی دردی که به واسطه کاری که مطب دکتر انجام داده بودم همراهم بود و گلودردی که به واسطه سرماخوردگی هفته پیش همچنان همراه من بود، پاهام سست شد و یه بستنی قیفی سفارش دادم. بماند که چقدر با ذوق و شوق رفتم سراغ بستنیم و فارغ از دنیا همینطوری که تو خیابون قدم می‌زدم و به سمت خونه می‌رفتم خوردمش.

    تو همین اثنا که داشتم تنهایی قدم میزدم به این فکر می‌کردم که اگه یه نفرو داشته باشی که کنارش بتونی فارغ از دنیا بستنی تو لیس بزنی و نگران کثیف شدن دور لبت نباشی یا اینکه وقتی بستنی آب میشه و دور انگشتات می‌ریزه نگران خراب شدن و کثیف شدن استایلت نباشی قطعاً خیلی خوشبختی! قطعاً اون آدم اونقدر حس امنیت بهتون تزریق کرده که کنارش بتونین خودتون باشین.

    شما تو زندگیتون آدمی رو دارین که بتونین با خیال راحت کنارش بستنی بخورین و به سختی های دنیا بخندین؟

  • ۱۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۲۱ خرداد ۰۳

    رانندگی در تابستان !

    به لحظات ملکوتیِ 

    یکی از باگ های رانندگی تو تابستون اینه که پوست دست چپت آفریقاییه و پوست دستت اروپایی !!!

    نزدیک می‌شویم!!!!

  • ۹
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۱۹ خرداد ۰۳

    چهارمین تولد گُلی جآنم

    گُلی مهربونم، رفیق شفیقم، تویی که به شدت عاشقتم ، مرسی بابت حضورت تو زندگیم. مرسی که شدی خونه ی امنم، نقطه ی امن زندگیم . جایی که هروقت دلم گرفت، هر وقت خندیدم به یادش بودم. جایی‌ ‌که اجازه داد خودم باشم. تو یی که بهم این اجازه رو دادی تا سالیان دراز دست به قلم بمونم و از چیز های زیادی بنویسم. حضورت قوت قلب زندگیِ منه. ممنونم بابت همه چیز. خواستم بهت بگم خیلییی خوشحالم بابت داشتنتheart تولدت کلی مبارکمون بهشتِ منangel

    پ.ن: امروز چهارمین سال تولد گُلی عزیزم _وبلاگم _هست.

    پ.ن.۲: کیو دیدین که انقدر عاشق وبلاگش باشه؟wink

  • ۲۰
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت ۰۳

    ورزش و دیگر هیچ!

    اون کیه که امشب باشگاه تمرین پا داشته و فردا بیمارستان شیفت لانگ داره و باید تا غروب سر پا باشه ؟! :/

  • ۱۱
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۲۵ ارديبهشت ۰۳
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده