۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

1400

سفره هفت سین امسال بدون تُنگ ماهی و سنبل چیده شد.

و سال نو بدون حضور بابا و سه نفری تحویل شد.

میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست. لاعقل من که تمام زورمو زدم تا سر سفره لبخند به لب داشته باشم اما انگار لبم کش نمیومد. این ها رو نوشتم تا یادم بمونه سال جدید چطوری آغاز شد...

ایشالا گاوی که امسال سالمونو تحویل کرده از اون گاو مهربون هایی باشه برای هممون به اندازه ی وزنش برامون شادی و سلامتی و رزق و روزی بیاره.

کرونا به من یاد داد که اول‌ از همه برای همه آرزوی سلامتی بکنم پس ایشالا همیشه سین سلامتی تو خونتون باشه ❤️

سال نو مبارک :) 

  • ۱۳
  • نظرات [ ۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۳۰ اسفند ۹۹

    کاش میشد به عقب برگشت

    تو دوران ابتدایی یه دوستی داشتم به اسم "مرجان". مامان هامون باهم دوست شده بودن و رفت و آمد داشتیم. من شاگرد اول‌ کلاس بودم و مرجان شاگرد تنبل کلاس. با اون حال هیچ کدوممون درس خون بودن ملاک دوستیمون نبود. یه روزی از روز های خدا مامان من و مامان مرجان باهم میان مدرسه تا کارنامه ی نوبت اولمون رو بگیرن. ناظم تا چشمش به مامان من میوفته میگه خانم شما که مشکلی‌ نداری بچت همیشه نمره اش بیستِ. اونجا اولین جرقه ی حسادت تو دل مامان مرجان اتفاق میوفته و نمیدونم بعد از اون روز چه اتفاقی بین مرجان و مادرش افتاد که دیگه هیچوقت مرجان باهام مثل قبل نشد.

    سال ها از این ماجرا گذشت. سال دومی که پشت کنکور بودم تو یکی از مرکز مشاوره های شهر به مرجان برخوردم. باهم احوال پرسی کردیم و گرم گرفتیم باهم شماره رد و دل کردیم. وقتی از رشته ای که درس میخونه پرسیدم گفت عکاس شده و حالا تو دانشگاه هم عکاسی میخونه. تو اینستاگرام فالوش کردم. از روی عکس ها و استوری هایی که می‌گذاشت فهمیدم کارش حسابی گرفته و حسابی موفقِ.

    امروز مرجان تو حرفه ای که قدم گذاشته موفقیت رو بغل کرده و منی که همیشه شاگرد اول‌ کلاس بودم بعد از سه سال فارق التحصیل شدن از دبیرستان همچنان پست کنکوری محسوب میشم. 

    گاهی وقت ها فکر می‌کنم به اینکه کاش هیچوقت شاگرد اول‌ نبودم. کاش فرزند اول‌ خانواده نبودم. اون وقت هیچوقت انقدر روی من زوم نمیشد و راحت تر می تونستم زندگی کنم. الان که به اطرافم نگاه میکنم همه ی دوستام دانشجو شدن راهشونو انتخاب کردن و میدونن از زندگی چی میخوان اما من هنوز مردد هستم! نمیدونم با خودم چند چندم! و این واقعا مشکل بزرگیه تو سن 20 سالگی من هنوز نمیتونم با خودم و درمورد شغلی که میخوام در آینده داشتم باشم یا تحصیلات دانشگاهیم صادق باشم. شاید اگه موقع انتخاب رشته محکم می ایستادم جلوی خانواده ام الان هیچوقت انقدر تو زندگیم درجا نمیزدم و ناامید به کتاب های جلو روم نگاه نمیکردم...

    مقصر اصلی قطعا خودمم که این همه خودمو از زندگی عقب انداختم و کلی لطمه های روحی خوردم. کاش می‌شد به عقب برگشت...

  • ۱۴
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۲۰ اسفند ۹۹

    روز

    روزهایی لا به لای روزهای خوبمان سرک می‌کشند که نمی‌توان جز روزهای خوب به حساب آورد. از طرفی هم برخی معتقدند به روز های سخت و بد هم تعلق ندارند. انگار به نوبه ی خودشان سعی دارند خودشان را میان روزمرگی هایمان بچپانند. شاید هم واقعا متعلق به همان روزمرگی های ما هستند ولی ما به سادگی از کنارشان می‌گذریم!

    آن روز ها برایمان به اندازه ی یک دنیا مسکن های بی حسی می آورند. به وجودمان تزریق می کنند و از ما می‌خواهند بدون توجه به گذر زمان و وقایع اطراف کمی بیخیال بر روی صندلی ننویی توی نشیمن بنشینیم و سرمان را به بالشت پشت سرمان تکیه دهیم و فقط به ریتم و ضرباهنگ حرکت صندلی بر روی سرامیک توجه کنیم و در رویاهای دور و نزدیک خود غرق شویم.

  • ۱۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۱۶ اسفند ۹۹

    بیست روز تا بهار

    شکوفه ی آلوچه

    زندگی را ورق بزن 

    هر فصلش را خوب بخوان 

    با بهار برقص 

    با تابستان بچرخ 

    در پاییزش عاشقانه قدم بزن 

    با زمستانش بنشین و چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش 

    زندگی را باید زندگی کرد

    پ. ن:انقدر که این شکوفه ها دلبر بودن که گفتم شما هم بِبینینِشون:)

    شکوفه ی هلو

  • ۱۴
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۱۰ اسفند ۹۹
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده