میگذره

همه چیز میگذره؛ 

اولش شاید به نظر چیز بزرگی بیاد ولی وقتی همه چیز بگذره دیگه اهمیتی نداره! باورت نمی‌شه اما در آینده یه جوری در مورد این چیز ها حرف میزنی که انگار شوخی بودن.

پس به "خودم" بگو نگران چیزی نباشم انتخاب های سختی قراره بکنم و برام سخت تر هم می‌شه.اما بعد از چند سال صبحی مثل امروز میاد که همه ی سختی هارو میشوره و میبره!

به اون روز اعتماد کن و زنده بمون 

  • ۱۱
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۳۰ دی ۹۹

    آستینِ خیس

    شما هم وقتی بچه بودین حین شستن دست هاتون آستین تون خیس میشد؛ یا فقط تنها من اینطوری بودم؟!

    همیشه هم تو آب خوری مدرسه وقتی میخواستم آب بخورم آستینم خیس می شد :/

    پ‌ن:هشتگ دوران ابتدایی

  • ۸
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۲۷ دی ۹۹

    اصل دادن

    نمیدونم شما یادتون میاد یا نه؛ اما یه زمانی "اصل دادن" مُد شده بود!

    مثلا طرف پیام می‌داد می‌گفت : اصل میدی؟

    حالا اصل دادن شامل چه چیز هایی می‌شد؟

    °اسم + سن + شهر محل سکونت! 

  • ۱۴
  • نظرات [ ۲۹ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۲۲ دی ۹۹

    نامه

    عاشقانه های لابه لای نامه ها که به جوهرِ آبیِ خودکارِ بیک آغشته شده بود رنگ و بوی اصیلی داشت. ترس دیدن برگه ها به دست بقیه هیچگاه لذت نگه داشتن نامه ها را کم نمی‌کرد. 

    آن نامه ها حکم سند امضاشده ای را داشت که در آن مالکیت قلبی را بیان می‌کرد که اکنون برای او می تپید. با هربار گرفتن نامه ای جدید گویی مُهر جدیدی برای تمدید این عاشقی بر روی کاغذ زده می‌شد و همین برای بال در آوردن و به پرواز در آمدن در رویا کافی بود. 

    رویایی که سر منشأ اش همان نامه نگاری های یواشکی اما پر از لذت بود. رویاها پر می‌شد از بودن ها، از "من" و "تو" هایی که به "ما" تبدیل می‌شد و عشق و سرخوشی را مهمان قلب ها می‌کرد. عاشقی با آن نامه‌ ها حال و هوای دیگری داشت. در آن پر بود از امید به آینده و دست در دست شدن عاشقان و قدم زدن هایی تا بی انتها.

    پی‌نوشت (23:39) :میخواستم جهت ابراز همدردی برای سالگرد سرنشینان هواپیمای اوکراینی این پستُ بردارم و در روز های بعدی منتشرش کنم اما جهت احترام به دوستانی که کامنت گذاشتن این کارو نکردم.

    پی‌نوشت : خطای انسانی ای که هرگز از خاطر ها پاک نمیشه... 🖤

  • ۱۴
  • نظرات [ ۹ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۱۷ دی ۹۹

    قالب جدید

    سلام

    قالب وبلاگ عوض شده ^_^ در پی این اتفاق نمیدونم چه اتفاقی افتاد که قالب قبلی به فنا رفت. از اون بدترش این بود که هدر قالب قبلیُ ندارم. حتی عکس خام و بدون ادیتشُ هم ندارم متاسفانه :-|

    اگر یکی دیگه به جز میم بود کلی سرش داد و بیداد میکردم همین الان هم خیلی خودمو کنترل کردم و چیزی نگفتم. دارم سعی میکنم به خودم تلقین کنم"اتفاقِ دیگه... ممکنه برای هرکسی پیش بیاد" حالا شاید هم اشتباه از من بوده آخه اصلا نمیدونم چیشد که یهو قالب قبلی ناپدید شد! 

    آخه جالب اینجاست که بهش گفتم هدر قبلیُ ندارم حواست باشه به فنا نره :/

    حالا بیاین نظربدین ببینم قالب جدید خوب شده یانه؟

    پی‌نوشت(چهارشنبه/17دی/09:43) :عکس خام هدر قبلیُ یافتم :)) 

  • ۱۵
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۱۵ دی ۹۹

    آینده در دستانِ من

    چندوقتی می‌شود به یاسمن درونم قول داده ام که در این مدت باقی مانده فیلم نبینم ؛ اما خب گاها ذهنم شیطنت می‌کند و از حرف هایم سرپیچی می‌کند!

    یکی از سکانس هایی که در فیلم جدیدی که دیدم بسیار جذبم کرد مربوط به گفت و گوی مادری 37 ساله با فرزند 12 ساله ی خود بود. این گفت و گو مانند زلزله ای 8 ریشتری به ناگاه تکانم داد. کلمات و جملات هوشمندانه چیده شده بودند. لاعقل برای من که این گونه بود!

    خلاصه ی حرف های آن مادر :

    کارم سخته. خیلی هم سخته؛ اما من تمام تلاشمو میکنم که تو کارم بهترین باشم و پیشرفت کنم نمیخوام روزی برسه که به من بگی نمیخوای مثل من باشی. یه روزی من هم به مادرم گفتم نمیخوام زندگیم مثل تو بشه و حالا امروز من نمیخوام این حرف رو از تو بشنوم. پس سخت تر تلاش می‌کنم تا برات الگوی خوبی بشم!

    واقعا تکان دهنده بود. مادری که سعی داشت الگوی فرزندش شود. این جملات برای من آشنا بودند. من بارها به مادرم گفته بودم که نمی‌خواهم مانند او زندگی کنم و برای اثبات این کار هم همه‌ی تلاشم را خواهم کرد. 

    امروز با شنیدن دوباره‌ی این حرف ها در ذهنم جرقه ای ایجاد شد. قدم اول برای اثبات این حرف بهترین بودن در درس است. نمی‌دانم چرا، اما این جرقه کافی بود تا به من انگیزه ای دوچندان برای درس خواندن بدهد.

    گاها با چرخاندن سرم به عقب و دیدن گذشته حالم بد می‌شود. روحم همچنان زخمی است و التیام نیافته است. اما با نگاه به آینده ای که قرار است با دستان خودم بسازمَش انگیزه می‌گیرم و به خودم قول‌ می‌دهم که من بهترین خودم خواهم شد. فقط کافی‌ست خودم را باور داشته باشم.

  • ۱۸
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۴ دی ۹۹

    یلدا

    شاید یلدا وقتِ اضافه ی دنیا به ما آدم هاست؛

    تا "دوستت دارم" هایی که روی دلمان مانده را

    به یکدیگر بگوییم. 

    پ. ن1:کی فکرشو می‌کرد یلدای پارسال با امسال انقدر متفاوت باشه. پارسال همه سعی داشتن تکنولوژیُ کنار بزارن و باهم خوش باشن اما امسال همه به وسیله ی این تکنولوژی ها باهم ملاقات میکنیم.

    پ.ن2:قدر ثانیه های زندگیمون رو بدونیم 

    پ.ن3:این گل نرگس زیبا تقدیم نگاهتون :) یلدا مبارک 

  • ۱۵
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۲۹ آذر ۹۹

    برای 20 سالگی ام

    همیشه دلم می خواست بزرگ شوم. 18 سالگی برایم معنی لطیف و دوست داشتنی ای داشت. اما بلافاصله بعد از اینکه 18 ساله شدم نفهمیدم کی و چگونه روزها سپری شد و اکنون به پایان 20 سالگی رسیده ام.

    هیچوقت به ذهنم خطور نمی کرد که در پایان 20 سالگی من همچنان یک کنکوری باشم؛اما چه بخواهم و چه نخواهم این اتفاق افتاد.

    بیشتر از آنچه که تصور می کردم 18 تا 20 سالگی ام پستی وبلندی داشت. دره های عمیق و بلندی هایی با سنگلاخ های فراوان!

    امروز برخلاف روزهای دیگر گوشی ام را از سایلنت خارج میکنم و به آن چشم میدوزم تا محض رضای خدا دوستانم تماس بگیرند و تولدم را تبریک بگویند.حتی انتظار دارم بی هوا میم هم تماس بگیرد! شاید هم انتظار بی جایی باشد!

    امشب موقع فوت کردن شمع ها اولین آرزویم برای 21 سالگی ام دانشجوی رشته ی دل بخواهم درشهر دل بخواهم است و دومین آرزویم برگشتن آرامش به قلبم است.

    و در نهایت کادوی امسالم به خودم کتاب "کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم" است.

    این روزها آذر شاهد آخرین دلدادگی های پاییز به معشوقه اش است. 

    و من متولد بیستمین روز در میان کوچه ی دلدادگی ام 

    زادروزم فرخنده باد 

  • ۱۹
  • نظرات [ ۲۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۲۰ آذر ۹۹

    Perfume

    زیبایی واقعیِ عطر در این واقعیت نهفته است که دیده نمیشود! 

    عطر تنها چیز زیباییست که حتی با چشم های بسته هم می‌شود حسَش کرد. این زیبایی نهان موهبت لذت بخش برای کسانی است که از این دنیا و آدم هایی که فقط به ظاهر توجه می کنند خسته اند. 

    به نظرم ما خوشبختیم که این زیبایی نهان را که به آن عطر میگوییم میتوانیم دوست داشته باشیم واز حضورش لذت ببریم.

    پ. ن:به معنی واقعی کلمه عاشق رایحه های متفاوت و لذت بخش عطر ها هستم. در آینده ای نچندان دور یکی از رایج ترین خرید هام قطعا مربوط به عطر و ادکلن هست

    شما حس و حالتون با رایحه ها چطوره؟ 

  • ۱۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۱۶ آذر ۹۹

    آخرین خنده :)

    امروز صبح همین که کتاب ادبیات را باز کردم ناخداگاه یک سوال به ذهن خواب آلودم هجوم آورد. "آخرین باری که از ته دلت خندیدی کی بود؟"

    اولین جوابی که به ذهنم رسید هجده شهریور بود. آخرین باری که میم را دیده بودم.اما سعی کردم خاطرات پراکنده ی ذهنم را در کنار هم بچینم تا به جواب درست تری برسم.

    آخرین خنده ی از ته دلم مربوط به دیروز می شد.عقربه های ساعت تقریبا 10:30 صبح را نشانه گرفته بودند که من صدای میم را شنیدم. آن هم فقط از پشت تلفن! 

    اما همین هم کافی بود تا آرامش مهمان قلبم شود و بخندم. 

    راستی شما چطور؟ آخرین خنده ی از ته دل خودتان را به یاد می آورید؟ 

  • ۱۲
  • نظرات [ ۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۱۲ آذر ۹۹
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده
    آرشیو مطالب