روزهایی لا به لای روزهای خوبمان سرک می‌کشند که نمی‌توان جز روزهای خوب به حساب آورد. از طرفی هم برخی معتقدند به روز های سخت و بد هم تعلق ندارند. انگار به نوبه ی خودشان سعی دارند خودشان را میان روزمرگی هایمان بچپانند. شاید هم واقعا متعلق به همان روزمرگی های ما هستند ولی ما به سادگی از کنارشان می‌گذریم!

آن روز ها برایمان به اندازه ی یک دنیا مسکن های بی حسی می آورند. به وجودمان تزریق می کنند و از ما می‌خواهند بدون توجه به گذر زمان و وقایع اطراف کمی بیخیال بر روی صندلی ننویی توی نشیمن بنشینیم و سرمان را به بالشت پشت سرمان تکیه دهیم و فقط به ریتم و ضرباهنگ حرکت صندلی بر روی سرامیک توجه کنیم و در رویاهای دور و نزدیک خود غرق شویم.