روز

روزهایی لا به لای روزهای خوبمان سرک می‌کشند که نمی‌توان جز روزهای خوب به حساب آورد. از طرفی هم برخی معتقدند به روز های سخت و بد هم تعلق ندارند. انگار به نوبه ی خودشان سعی دارند خودشان را میان روزمرگی هایمان بچپانند. شاید هم واقعا متعلق به همان روزمرگی های ما هستند ولی ما به سادگی از کنارشان می‌گذریم!

آن روز ها برایمان به اندازه ی یک دنیا مسکن های بی حسی می آورند. به وجودمان تزریق می کنند و از ما می‌خواهند بدون توجه به گذر زمان و وقایع اطراف کمی بیخیال بر روی صندلی ننویی توی نشیمن بنشینیم و سرمان را به بالشت پشت سرمان تکیه دهیم و فقط به ریتم و ضرباهنگ حرکت صندلی بر روی سرامیک توجه کنیم و در رویاهای دور و نزدیک خود غرق شویم.

  • ۱۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۱۶ اسفند ۹۹

    بیست روز تا بهار

    شکوفه ی آلوچه

    زندگی را ورق بزن 

    هر فصلش را خوب بخوان 

    با بهار برقص 

    با تابستان بچرخ 

    در پاییزش عاشقانه قدم بزن 

    با زمستانش بنشین و چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش 

    زندگی را باید زندگی کرد

    پ. ن:انقدر که این شکوفه ها دلبر بودن که گفتم شما هم بِبینینِشون:)

    شکوفه ی هلو

  • ۱۴
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۱۰ اسفند ۹۹

    سوالی حیاتی

    اخیرا سریالی دیدم که ذهنمو خیلی درگیر خودش کرد. داستان راجب یک بازیگر و خواننده ی مطرحی بود که متوجه میشه مریضی سختی داره وتنها 3 ماه تا انتهای پایان زندگیش باقی مونده . اون شخص این موضوع رو از تمام افراد پنهان کرد. از اون پس سعی کرد جوری که دلش میخواد زندگی کنه و احساساتشُ بروز بده ؛ اما زندگی مثل همیشه فقط راه های هموار نداره و پر از چاله ها و تپه های سنگی بلند هم هست. این بازیگر به دلیل اینکه برخلاف عقیده ی مادرش دادستان نشد و شغل بازیگری رو در پیش گرفت مادرش نادیده اش گرفته بود و تردش کرده بود. صبح روزی که کنسرت داشت بلیط کنسرت رو برای مادرش میبره و میگه که ممکنه این تنها باری باشه که بتونی منو روی صحنه ببینی اما باز هم مادرش نادیده اش گرفت و هرگز به اون کنسرت نرفت . تو این سکانس به این فکر کردم که اگر مادرش میدونست که فرزندش مدت کوتاهی زنده است آیا بازهم این رفتارو میکرد یا نه .گاهی وقت ها ما آدم ها بدون در نظر گرفتنِ نتیجه، کارهایی رو انجام میدیم که ممکنه مدت طولانی حسرت روی دلمون بکاره .به این سوال فکر کردم که چرا ما آدم ها گاهی شرایط زندگی رو برای هم سخت می کنیم و خیلی سخت از گناهان هم میگذریم و به این فکر نمی کنیم که به جای این مدتی رو که از هم ناراحت هستیم میتونیم شاد تر در کنارهم زندگی کنیم .به خودم گوش زد کردم که ممکنه هر بار آخرین مکالمه ی من با یکی از عزیزانم باشه .ممکنه هیچوقت فرصت نشه جبران اون حالِ بدی که تو دلش میزارمو بُکنم و تا ابد به عنوان آخرین خاطره از من تو ذهنش حک بشه.

    داشتم به این فکر میکردم که اگر بیان و بهم بگن 3 ماه دیگه می میرم و تنها این سه ماه آتی ، باقی مانده ی عمرم هست چیکار میکردم .به کلی کارهایی که تا الان دوست داشتم انجام بدم ولی هنوز نتونستم بهشون جامع عمل بپوشونم فکر کردم . دلم میخواست از الان جوری زندگی کنم که انگار فردایی وجود نداره . اما متاسفانه شرایط زندگی این اجازه رو به آدم نمیده و انقدر رخداد های عجیبی اتفاق می افته که حتی ممکنه به ذهن ادم خطور نکنه. 

    تنها جوابی که از اون سوال به دست آوردم این بود که " با عشق زندگی کنیم " اینطوری کمتر حسرتی به دلمون میمونه و میتونیم از لحظات در حال سپری شدن زندگیمون لذت ببریم .

    عکس مربوط به فیلم "عشق بی پروا"

  • ۱۷
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۲۷ بهمن ۹۹

    یاسمن گُلی پاسخ میدهد :)

    1_ راست دستین یا چپ دست ؟

    راست دست، اما موقع تایپ با کیبورد لپ تاپ دو دست ام ! ( اصطلاحا "ده انگشتی" تایپ می کنم )

    2_نقاشی تون در چه حده؟

    تا اواسط دوره ی ابتدایی تابستون ها مامان منو به کلاس نقاشی می برد و نقاشیم خوب بود اما چون علاقه نداشتم ول کردم . این روزها برای سرگرمی با راپید و خودکار نوک نمدی طرح های کوچیک میکشم :)

    3_اسمتونو دوس دارین ؟

    من دو اسم دارم . اسم شناسنامه ای خودمو به هیچ وجه دوست ندارم . همیشه هم تو برنامم بود که به محض تولد 18 سالگیم اقدام به عوض کردن اسمم بکنم اما خب بعد از گذشت 2 سال از اون زمان هنوز موفق به این کار نشدم ولی حتما یه روزی این کارو میکنم :) اسم دومَم هم یاسمن هست که به شدت عاشقشم :)

    4_شیرینی یا فست فود ؟

    اول فست فود بعد شیرینی 

    5_دوست دارین قد همسر آیندتون تقریبا چند سانت باشه ؟( سانت )

    قد خودم تقریبا 165 هست. خب قطعا ترجیح میدم بلندتر از قد خودم باشه .

    6_عمو یا دایی؟

    چون نه عمو دارم نه دایی نمیدونم چه حسی داره عمو یا دایی داشتن . پس هیچکدوم !

    7_خاله یا عمه؟

    قطعا خاله . اصلا روایت داریم که عمه فامیل نمیشه !

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۲۴ بهمن ۹۹

    راهنمای مُردن با گیاهان دارویی

    نام کتاب : راهنمای مُردن با گیاهان دارویی 

    نویسنده : عطیه عطارزاده

    نشر چشمه

    تعداد صفحات : 117

    من این کتابُ از سایت کتابچی تهیه کردم. همانطور که در پشت جلد کتاب اشاره شده این کتاب از زبان یک دختر نابینا روایت می شود. دختری که انتظار می رود با توجه به عدم توانایی دیدن دنیایش محدود شود اما با کمک مادرش ذهنی خلاقی را پرورش داده است و ذهنی بدون محدودیت را به خود هدیه داده است . وی با کمک حس لامسه اش با مادرش مشغول درست کردن گیاهان دارویی است. فضای کتاب رازآلود است . این کتاب اولین کتاب خانم عطار زاده است و با توجه به این موضوع کتاب تقریبا قوی و خوبی است و لابه لای کتاب پر است از رقص واژه هایی که ذهن را به تحسین کردن وا میدارد.

    بخشی از صفحه 15 کتاب :

    تنهایی چیز پُری است هم زمان خالی !

    بخشی از صفحه 36 کتاب :

    آدم ها وقتی مینویسند چیزهای نادیدنی درونشان را هم می زنند و از دلشان چیزی در می آورند که قابل دیدن است .

    بخشی از صفحه 65 کتاب :

    من که تا به امروز ایمانی حقیقی داشتم که جهان کتاب عمیق ترین و واقعی ترین راه شناخت جهان است شروع می کنم به درد کشیدن. درد این که بوی کتان را هیچ جوره نمی شود در هیچ کتابی تجربه کرد .

    بخشی از صفحه ی 67 کتاب :

    زمین گرد نیست . مربعی دردناکی است با چهار ضلع جهنمی . این ماییم که در تلاشی تاریخی اضلاعش را می کشیم و سعی در گرد کردنش داریم.

    بخشی از صفحه 90 کتاب :

    همه چیز برای کسی که می داند چگونه صبر کند به موقع اتفاق می افتد.

    پ.ن:تقریبا دو روز پنل کاربری از کار افتاده بود ! بیان حتی یه بیانیه نداد و تنها سکوت کرد ! محض احتیاط بیاین اینجا !

  • ۱۴
  • نظرات [ ۹ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۱۳ بهمن ۹۹

    سکوت

    سکوت همیشه به این معنا نیست که حرفی برای گفتن نداری؛ 

    روز هایی میرسن که عمدا سکوت میکنی تا افکارت مثل فنر از جا نپرن و بیرون نریزن! 

  • ۱۷
  • نظرات [ ۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۹ بهمن ۹۹

    قلب یا دل

    در زبان ترکی نمیگن "دلتنگتم"

    میگن : اُیریم سَنی ایستییده...

    یعنی "قلبم تو رو میخواد" ! 

  • ۱۶
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۲ بهمن ۹۹

    میگذره

    همه چیز میگذره؛ 

    اولش شاید به نظر چیز بزرگی بیاد ولی وقتی همه چیز بگذره دیگه اهمیتی نداره! باورت نمی‌شه اما در آینده یه جوری در مورد این چیز ها حرف میزنی که انگار شوخی بودن.

    پس به "خودم" بگو نگران چیزی نباشم انتخاب های سختی قراره بکنم و برام سخت تر هم می‌شه.اما بعد از چند سال صبحی مثل امروز میاد که همه ی سختی هارو میشوره و میبره!

    به اون روز اعتماد کن و زنده بمون 

  • ۱۱
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۳۰ دی ۹۹

    آستینِ خیس

    شما هم وقتی بچه بودین حین شستن دست هاتون آستین تون خیس میشد؛ یا فقط تنها من اینطوری بودم؟!

    همیشه هم تو آب خوری مدرسه وقتی میخواستم آب بخورم آستینم خیس می شد :/

    پ‌ن:هشتگ دوران ابتدایی

  • ۸
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۲۷ دی ۹۹

    اصل دادن

    نمیدونم شما یادتون میاد یا نه؛ اما یه زمانی "اصل دادن" مُد شده بود!

    مثلا طرف پیام می‌داد می‌گفت : اصل میدی؟

    حالا اصل دادن شامل چه چیز هایی می‌شد؟

    °اسم + سن + شهر محل سکونت! 

  • ۱۴
  • نظرات [ ۲۹ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۲۲ دی ۹۹
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده