قرار نیست کل زندگیمونو صرف این کنیم که به این و اون ثابت کنیم نه اینجوری نیست، اونجوریه ؛یا داره اشتباه فکر میکنه راجبمون یا اشتباه قضاوت میکنه .ما برای اینکه باب میل دیگران زندگی کنیم به دنیا نیومدیم ، برای اینکه همه دوستمون داشته باشن و یا همه رو راضی نگه داریم به دنیا نیومدیم ، پس بی هوا همونی باش که خودت میخوای و بزار فقط خودت بدونی چه خبره .مگه مهمه تو چشم بقیه چطوری دیده میشی ؟اونایی که باید ، میشناسن خود تو رو !
اونی که تو رو بخواد ازت توضیح میخواد ، نه اینکه یه طرفه به قاضی بره و نتیجه گیری کنه .
" تو" فقط خودت باش .
فکر میکنی پیدا کردن یه قطره آب تو بیابون چقدر سخت باشه؟ پیدا کردن یه دوست واقعی هم به همون اندازه سخته !
عمیقا متنفرم از این جمله که میگن "ضربه روحی از تو آدم قوی تری میسازه "
نه اصلا اینطور نیست .کاملا برعکسه.همون قدر خنده داره که بگن هر چقدر چشمت آسیب ببینه قوی تر میشه !
ضربه روحی مثل شکست تو کار و درس نیست که با تلاش و سختی بشه قوی تر شد.تروما و ضربه روحی باعث میشه که بی اعتماد بشی . افسرده بشی. با چشم باز کابوس ببینی . اضطراب دائم رو تجربه کنی. پس قطعا قرار نیست قوی ترت بکنه .ولی در مقابل میتونه باعث بشه که پخته تر بشی . محتاط تر بشی ، در نتیجه عاقل تر و بالغ تر بشی . چون دیگه انقدر قوی نیستی که تحمل تکرار سختی هارو داشته باشی.
بالغ تر شدن رو با قوی تر شدن اشتباه نگیریم .

قطعا تاحالا اسم کُرسی بار ها و بارها به گوشتون خورده . کُرسی های قدیمی که به راحتی تو خونه ی مامان بزرگ و بابابزرگ هامون پیدا میشدن . از همون کرسی چهارگوش قدیمی ها که مامان بزرگ با یه لحاف بزرگِ رنگی رنگی دورشو میپوشوند تا زیرش حسابی گرم بمونه .
احتمالا هم یه گوشه از اون چهار تا گوشه هاش به درخواست بابابزرگ هامون سماورِ ذغالی همیشه جوش بود تا هروقت سر و کله بچه ها و نوه ها پیداشون شد، چایی آتیشی تازه دم حاضر و آماده باشه.
زیر اون کرسی همیشه از سوز سرمای چله ی زمستون در امان بودیم. آخ که چه کیفی میداد.
کنار چایی آتیشی های مامان بزرگ تو نلبکی همیشه ی خدا چندتا دونه نبات بود.
به سر شب که نزدیک تر میشدیم جمعیت دورِ کُرسی بیشتر و بیشتر میشد تا جایی که ما کوچیک تر ها دورِ بابابزرگ و مامان بزرگ جمع میشدیم و منتظر داستان های تکراری اما شیرینشون بودیم ؛ داستان شنل قرمزی و روباه مکار یا داستان کدوقلقله زن که دلش برای نوه اش تنگ بوده .
حال و هوای اون روزا شیرین تر از هزارتا قند و شکر و نبات این روزهاست.
حالا امروز من و چند نفر از دوستان بیانی دور یه کُرسی بزرگ جمع شدیم و یه دورهمی راه انداختیم. قصد داریم تو این دورهمی پادکست های دوستانه ای در زمینه های مختلف منتشر کنیم و اطلاعات جذابی که از این دورهمی به دست میاد رو با شما به اشتراک بزاریم . یه دورهمی به گرمی همون کُرسی قدیمی خونه ی بابابزرگ هامون.
اگر شما هم به حضور در این دورهمی علاقه دارین ما در زمینه های زیر از حضور شما استقبال میکنیم.
1- تیم تولید محتوای متنی پادکست
2- تیم توسعه دهنده
3- تیم گوینده ی پادکست
4- تیم شبکه های اجتماعی پادکست
5- تیم تنظیم کننده و تدوین گر پادکست
6- تیم پشتیبانی و ارتباط پادکست
درصورت علاقه و شرکت در این کار گروهی میتونین از طریق راه های ارتباطی زیر با ما درتماس باشین : بصورت گذاشتن پیام در همین وبلاگ و ارسال پیام به نشانی : korsi.podcast@gmail.com
منتظر حضور گرمتون هستیم.
گروه هیات موسس: محمدرضا(آسمانم) ، امیرحسین ، فرهان ، یاسمن (خودم)
**زمان پیوستن به گروه به اتمام رسید**

اینستاگرام رو به هدف استوری گذاشتن یه فیلم از من و دوستم با موزیک پت و مت (به عنوان پس زمینه ی فیلم )باز کردم. یهو دیدم یکی از دوستام استوری گذاشته و عروسی کرده. یکی دیگه سالگردشون رو به عشقش تبریک گفته . اون یکی هم با نامزدش مسافرت تشریف برده. حقیقتا یه لحظه استپ کردم و حس کردم خیلی ضایع است . از تصمیمم منصرف شدم و نتو قطع کردم! ما با چی خوشیم اونا با چی . الان که فکر میکنم به این نتیجه رسیدم که حداقل باید استوری میزاشتم " ما مثل هم نیستیم " والا :/
پ.ن: بماند که عکس پروفایلِ بیشتر از نصفشون دو نفره اس ://