۸۰ مطلب با موضوع «روز نوشت» ثبت شده است

دوراهی

 یادمه دوتا از خانم های وبلاگ نویس بیان از طلاقشون تو وبلاگ هاشون نوشتن و روزنوشت هایی در اینباره داشتن. روز های سختی رو داشتن ولی به آینده امیدداشتن.

منم امروز و اینجا میخوام راجب رابطه ام بنویسم. من و میم بعد از 4 سال و 6 ماه و دو روز دوستی 22 اسفند تموم کردیم. خیلی منطقی فهمیدیم که زود باهم آشنا شدیم و راهمون جداست. خیلی منطقی برای هم دیگه آرزوی خوشبختی کردیم و با یه خداحافظی تمومش کردیم. اما برای من هنوز تموم نشده. یه بخشی از قلبم پیشش جا مونده. وقتی با دوستام حرف میزنم یهو اسمشو صدا میزنم. یا طبق عادت سعی میکنم موقع خداحافظی بگم تابعد اما جلوی خودمو میگیرم و به یه خدافز ختمش میکنم. رد حضورش بدجوری تو زندگیم پر رنگ بود.

هی دارم به این فکر میکنم و به خودم میگم که یاسمن تو یه رابطه ی منطقی میخواستی بیا تحویل بگیر. دقیقا انگار ویژگی هایی که تو ذهنم برای یه رابطه و یه آدم در نظر داشتم رو تجربه کردم ولی کاش به اینجا ختم نمیشد. زندگی پر از کاش هایی هست که هیچوقت محقق نمیشن.  داستان زندگی من و میم هم تا اینجاش فقط مشترک بود. از این به بعد هر کس راه خودش رو میره و چقدر دردناک... 

ط یه رویایی که نمیرسی به دستم

نمیشی سهمم اما من همیشه عاشقت هستم

  • ۴
  • نظرات [ ۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۲۵ اسفند ۰۰

    دردناک

    دوستت دارم هایی که با چشمای اشکی گفته میشن خیلی دردناکن.

  • ۷
  • نظرات [ ۲ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۱۱ اسفند ۰۰

    مدرسه!

    همین که دیروز مجبور نبودم طبق برنامه ی زوج و فرد به مدرسه برم،

    منت خدای را عزّوجلّ که طاعتش موجب قربتست و شکرش اندر مزید نعمت هر نفس که فرو می‌رود ممد حیاتست و چون برمی آید مفرح ذات :)

    پ. ن:بازگشایی مدارس بعد از یک سال و اندی مجازی! 

  • ۱۴
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۲ آذر ۰۰

    آخرِ آبان

    واقعا این آبانِ که داره عین اسب میتازه ؟:/

    من هنوز اجتماع طیف وسیعی از رنگ های نارنجی رو یک جا ندیدم چه برسه به اینکه حس کنم پاییز اومده و حالا داره به اندازه یک چشم بهم زدن میره! یا من زیادی درگیر مشکلات خودم هستم که یادم رفته زندگی یعنی چی و از بارون پاییزی غافل موندم یا زندگی واقعا رو دور تند خودش داره میچرخه. زندگی واقعا عجیبه! 

  • ۱۲
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۲۵ آبان ۰۰

    پیانو

    پیانو شده گوشه ی دنج و امن من،  کِلاویه هاش سقف شده و ستون پیانو شده دیواری که من بتونم بهش تکیه کنم. کنج پیانو زیر آوار حسرت ها و آرزو های دفن شده اشک میریزم و کسی نیست که صدای منو بشنوه...

    پ.ن :امسال بوی پاییز زودتر از خودِ پاییز سرو کله اش پیدا شد 🍂

  • ۱۵
  • نظرات [ ۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۱ مهر ۰۰

    شکنجه

    از لابه لای تمام خاطره های بد، ذهنم امروز بی هوا پرواز کرد به روز های تلخی که برای من حکم روز های اسیری رو دارن. 

    اولین باری که کلاس زبان افتادم ترم Run3بود. اون زمان کانون زبان میرفتم. معمولا هم ترم هایی که 3 داشت فاینال های سختی داشت. من اون موقع کلاس چهارم ابتدایی بودم. اون روز که جواب فاینال اومد و بابام فهمید که افتادم یه رفتار بسیار عجیب دیدم...

    بابا توخونه داد میزد و باهام دعوا می‌کرد. حتی گفت که دیگه بهم اجازه نمیده که کلاس زبان برم. حتی حتی حتی زنگ زد به خاله سمیه ام. اون موقع ها خاله ام یک دختر نوزاد داشت. بابا زنگ زده بود و به خاله ام میگفت کارگر نمیخوای یاسمن بیاد کهنه ی بچتو بشوره؟ حتی به مامانم میگفت ببین خواهرت الهام همیشه خونه اش کارگر هست، ببین یاسمن رو قبول نمیکنه به عنوان کارگر؟ اون شکنجه ی روحی، اون زخم عمیق، اون درد، هیچوقت از خاطر من نرفت فقط رو دلم موند کهنه شد. پدرم یه شکنجه گر ماهره... و من همیشه مورد عصابت گلوله های حرفاش بودم با اون ها رشد کردم و بزرگ شدم و رسیدم به سن بیست سالگی.

    حالا دقیقا این روز ها که من گفتم میخوام رشته معماری برم دوباره حرف ها شروع شده. دوباره اذیت ها از سر گرفته شده تا جایی که به هرچیزی که علاقه داشتم ازم گرفته شده. تمام این حرف ها و حرکت ها هیچوقت از یادم نمیره. مطمعنم زخم این حرف ها هیچوقت خوب شدنی نیست. اما من امروز به روح خودم، به یاسمن درون خودم قول میدم که آدم موفقی بشم. حداقل خودمو به خودم ثابت کنم. این جمله "همه ی آدم های موفق که دکتر نیستن" رو به خودم ثابت کنم.

    رو تک تک این زخم ها پا میزارم و اون ها رو میکنم پله های ترقی.

    به ماند به یادگار تا روزی که به سراغ این پست بیام و فریاد شادی سر بدم که من تونستم :) 

  • ۱۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۲۵ شهریور ۰۰

    آزادی قسمت همه

    سلام 

    باید حرفمو با یک جمله معروف شروع کنم ! : ایشالا آزادی قسمت همه :))

    کنکور با بد و خوبش تموم شد :) بماند قبل کنکور تجربی نزدیک بود پس بیوفتم و بزنم زیر گریه و حتی بعد کنکور تجربی زدم زیر گریه :! 

    جونم براتون بگه که کنکور هنر چرا انقدر آسون بود ؟! آقا اگه من میدونستم با یک بار خوندن کتاب ها میتونم رتبه بیارم بخدا حرف کسی رو گوش نمیدادم و میرفتم کتاب کنکور هنر میخریدم :/

    از سختی کنکور تجربی هم نگم براتون :/ فقط دینیش اندکی آسون بود !

    کنکور زبان هم برای اولین بار بعد سه سال ثبت نام کردن و غایب بودن طلسمو شکستم و شرکت کردم.چه جذاب بود :) شبیه فاینال زبان کانون بود :) یهو سر جلسه دلم واسه کانون و اون سختگیری های مزخرفش تنگ شد ! سوالات عمومیش که در حد تجربی بود اما سوالات تخصصیش به 5 پارت تقسیم شده بود. اولین پارت مخصوص گرامر پارت بعدی برای ووکب یا همون لغات پارت بعد برای جاهای خالی درون مکالمه و پارت بعدی و بعدترش هم مخصوص کلوز و ریدینگ ! چینش سوالات به صورتی بود که از آسون به سخت چیده شده بود . در کل باید بگم که اگر به جای پشت کنکور بودن یکی از این دوتا رشته رو برای خوندن انتخاب میکردم کم کمش الان دو ترم از دانشگاهم تموم شده بود. هر دانشگاهی هم نه هااااقطعا تهران . حالا زبان رو که دوست ندارم اما هنر قطعا گزینه ی اول من بود :)

    خلاصه که مثل چی از انتخابم پشیمونم :)) پشت این لبخندا هم کلی درد پنهانه .

    از من به شما نصیحت اگر عاشق تجربی هستین انتخابش کنین وگرنه قیدشو بزنین بخدا همه چی تو پزشک شدن نیست. انسانیت و آدم بودن رشته ی خاصی نمیخواد .

  • ۱۲
  • نظرات [ ۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۱۸ تیر ۰۰

    دو هفته تا کنکور

    همونطوری که در جریان هستین (شایدهم در جریان نباشین!) دو هفته ی دیگه کنکور هست. بخوام دقیق تر بگم دقیقا دوتا جمعه ی دیگه! البته بگم که کنکور هنر و زبان هم شرکت کردم. در نتیجه چهارشنبه اش(9 تیر) کنکور هنر دارم. جمعه اش (11 تیر) کنکور تجربی دارم و شنبه اش (12 تیر) کنکور زبان دارم. امسال خیلی متفاوت دارم پیش میرم! همیشه کنکور زبان ثبت نام میکردم اما نمی‌رفتم سر جلسه اما این بار میخوام سر سه تا جلسه کنکور برم!

    انقدر ذهنم آشفته اس که واقعا نمیتونم تو این دو هفته به امور وبلاگ رسیدگی کنم. کلی پیام ها مونده که هنوز نرسیدم تایید کنم و کلی چراغ روشن که نتونستم هیچکدومشونو ببینم. امیدوارم پیشاپیش از این بابت منو درک کنین.

    و اینکه لطفا منو از دعاهاتون محروم نکنین.

    همین الان تنها چیزی که تو ذهنم میچرخه اینه که کاش بشه رویامو زندگی کنم :) 

    ارادتمند یاسمن :) 

     

  • ۱۶
  • نظرات [ ۷ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۲۸ خرداد ۰۰

    عود

    چندوقتی میشه که به پیشنهاد روانشناسم توی ذهنم یک مجموعه لیستی از عواملی که با حضورشون به من آرامش هدیه میدن درست کردم. اسم اون لیست رو هم گذاشتم " آرامش بخش های من ". سر فرصت مفصل راجب این لیست براتون حرف میزنم. امروز میخوام به این لیست یه چیز جدید اضافه کنم :)

    عود ؛ تو روز های اخیر زندگیم بوی عود توی اتاقم به کَررات می پیچه.این که میگم اخیرا منظورم تقریبا یک سال متوالی میشه . عود جز اون دسته از چیزهایی هست که بی دلیل با حضورش حالمو خوب میکنه . یه جورایی مثل صدای پیانوست ، فقط در ابعاد کوچک تر !

    روزهایی که فکرم درگیره یا حالم بده روشنش می کنم و جلوی خودم قرارش میدم . به سوختنش خیره می شم که چطوری تبدیل به خاکستر میشه . به رقص دودی که حاصل از سوختن عود هست خیره می شم و تو دنیای خودم و غرقِ بی فکری می شم . یه جورایی انگار فکرمو خالی می کنه .

    عاشق رقص دودِ عود هستم. یه وقت هایی هم عود رو تو هوا می چرخونم و اسم یا اشکالی که تو ذهنم ول می چرخنُ میسازم و در همین حین به حرکت قبلی دستم خیره میشم که چطوری دود رقصان مفهومی به چشم ها میرسونه !

    یه وقت هایی هم از اینکه حالم خوبه روشنش می کنم و ریه هامو پر می کنم از بوی خوشِ رایحه اش و لبخندمیزنم . خلاصه که به همتون پیشنهاد میدم که امتحانش کنین :) در ضمن بگم که رایحه های تابستونی و زمستونی کاملا از هم مجزا هستن  و حتما قبل از خرید عود به آب و هوا دقت کنین . آب و هوا توی استشمام کردن بوی عود خیلی تاثیر گذار هست :)

  • ۸
  • نظرات [ ۲ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۲۶ خرداد ۰۰

    روز های باقی مانده تا کنکور

    کاش میتونستم به بابا بگم همیشه جوری مهربون باشه که انگار آخرین روز‌های باقی مانده تا کنکورم هست.

    کاش می تونستم به میم بگم همیشه جوری بمونه با من که انگار آخرین روز‌های باقی مانده تا کنکورم هست.

    کاش می تونستم به مامان بگم همیشه جوری مراعات حال منو بکنه که انگار آخرین روزهای باقی مانده تا کنکورم هست.

    اما کاش می تونستم به خواهرم بگم همیشه جوری فکر کنه که انگار کنکوری روی زمین وجود نداره.

    و به خودم بگم دنیا فانی تر از اونیه که بشینم و غصه ی روزهای آینده ای که نیومده رو بخورم.

    پ. ن:روز دختر مبارک :) 

  • ۱۵
  • نظرات [ ۲ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۲۲ خرداد ۰۰
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده