۸۰ مطلب با موضوع «روز نوشت» ثبت شده است

هفته پیش

از چهارشنبه در تلاش بودم که تنبلی رو کنار بزارم ، بیام اینجا و از هفته ام بنویسم. از جمعه گذشته تا جمعه ۳۱ فروردین اتفاقات زیادی افتاد. خبر خوب اینکه در کل هفته ی خوبی رو گذروندم. دانشگاه خیلی خوب بود و کلی با بچه ها خندیدیم. تازه فهمیدم چند روز قبل تر اسمم به طور غیر مستقیم تو کانال کراش دانشگاه اومده و من هفته پیش فهمیدم.  با متن پیام کلی مسخره بازی در آوردیم و خندیدیم . البته حدس می‌زنم کی این پیام رو گذاشته ولی اصلا برام مهم نیست.  

گروه کارآموزی ما جا به جا شده و هفته پیش خبری از بیمارستان نبود . و یه بار روانی شدیدی از روم برداشته شد . 

البته یه اتفاق ناراحت کننده هم افتاد که الان که دارم این رو مینویسم فقط بابتش احساس تاسف دارم . دوست صمیمیم مهدیه رو از زندگیم حذف کردم. داشتم به واکنشم نسبت به آدما فکر میکردم. فهمیدم چقدر حذف کردن آدما برام راحت شده . حتی بابت حذف مهدیه کمتر از یک ساعت سوگواری کردم . گاهی وقتا از این همه تغییرم تعجب می‌کنم.

 دیشب با اکیپ دانشگاه رفته بودم افتتاحیه کافه یکی از بچه های کلاس. خیلی خوش گذشت. خوبیه کافه اش اینه که فضای باز هم داره . احتمالا از این به بعد پاتوق جدیدمون محسوب میشه. 

الانم که تو کلاس ایمونولوژی نشستم و در تلاشم تمرکز‌کنم تا تو کلاس خوابم نبره :/

هوا چقدر تابستونی و خوبه . دانشگاه من کلا انگار تو جنگله :) عملا عشق میکنم از این طبیعت خوب و هوای خوب تر :)

  • ۲۳
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۱ ارديبهشت ۰۳

    سال جدید و شروع کلاسای دانشگاه

    کلاس‌های دانشگاه از شنبه شروع میشه و من از یک هفته پیش داشتم غصه شنبه‌ای رو می‌خوردم که قراره ۶ صبح سحرخیز طور بیدار شم و به دانشگاه برم :/

    سه‌شنبه ۲۸ فروردین هم اولین روز کارآموزی امسالم تو بیمارستان ر تو شهر ب محسوب میشه! کلی نگرانی بابت کارآموزی و محیط بیمارستان دارم. کلی دغدغه های جدی که امیدوارم بتونم از پسشون بر بیام. از هفته دیگه عملاً هفته ای سه روز سه‌شنبه چهارشنبه و پنجشنبه‌ها از صبح تا ظهر باید بیمارستان باشم و یکم برام ترسناکه! خوبیش اینه که این روند فقط ۳ هفته ادامه داره و بعد از اون پرقدرت باید سراغ امتحانات ترم برم. 

    یه کوچولو برام انرژی مثبت بفرستین که شدیداً برای این هفته بهش لازم دارم :)

    حتماً بعد از گذشت سه شنبه میام و از تجربه کارآموزی امسالم براتون می‌نویسم.

  • ۲۷
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۲۳ فروردين ۰۳

    کنسرت

    از لحاظ روحی احتیاج دارم برم کنسرت ابی اون بگه : “ منو حالا نوازش کن همین حالا که تب کردم"
    من این طرف داد بزنم : "شاید این آخرین باره که این احساس زیبا هست"
    برم کنسرت معین اون بگه : "اگه صد دفعه باز به دنیا بیام"
    من این طرف داد بزنم‌ : "میدونم تو رو انتخاب میکنم"
    برم کنسرت تتلو اون بگه : "دیدی دلشوره هام بی جا نبودن چقدر خالیه اینجا جات پهلو من"
    من از این طرف داد بزنم : "دیدی صورت من چقدر شکسته چه بغضهای غریبی تو گلومن"
    برم کنسرت کوروش اون بگه : "روی بوم خونه صورتت نقاشی میمونه"
    من این طرف داد بزنم : "چشمات کاری کرد باهام که فقط ساقی میدونه"
    برم کنسرت ایهام اون بگه : "مثل برگم تو دست بی رحم باد"
    من این طرف داد بزنم : "اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد"
    برم کنسرت علیرضا قربانی اون بگه :‌"بغض منی، آه منی"
    من این طرف داد بزنم : "حسرت دلخواه منی"
    برم کنسرت شادمهر اون بگه : "لعنت به اون شب که تو گفتی من دیگه برنمیگردم"
    من این طرف داد بزنم : "لعنت به اون شب که تا صبح گریه میکردم".
    برم کنسرت داریوش بگه: “ اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد”‌

    من این طرف داد بزنم:‌‌ “تا قیامت دل من گریه می خواد”

    برم کنسرت آرمان گرشاسبی اون بگه : "یک روز می‌آیی که من دیگر دچارت نیستم"

    من این طرف داد بزنم : " از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم "

    همیشه‌ به این فکر میکردم که نکنه نتونم به موقع شرایطی به دست بیارم تا به کنسرت خواننده های مورد علاقه ام برم؟(بیشتر فوکوسم روی خواننده های خارج از کشوره ، وگرنه میشه خلاصه آدم خودشو به در و دیوار بزنه تا کنسرت خواننده های مورد علاقه اش رو که تو ایران برگزار میکنن بره)

    شادمهر ، داریوش ، اِبی ، معین ، سامی بیگی ، حسین تُهی و ...

    شنیدین که فرامرز اصلانی بخاطر بیماریش با دنیای خوانندگی خداحافظی کرده؟ 

  • ۱۱
  • نظرات [ ۷ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۲۱ اسفند ۰۲

    آناتومی و حواشی

    خبر بد اینکه از اونجایی که استاد درس آناتومی با کلاس ما سرلج افتاده بود امتحان رو سخت‌ طرح کرد. خبر خوب هم اینکه من با ۱۰.۵ قبول شدم :)))

    پ.ن ۲۰ بهمن : نیم نمره به همه داد و با افتخار با ۱۱ پاس شدم :))

  • ۲۱
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۱۸ بهمن ۰۲

    برف بازی و آناتومی

    امروز همه تشریف مبارکشون رو بردن برف بازی بعد من عین اسکولا نشستم تو خونه دارم برای امتحان آناتومی فردا درس میخونم :/

  • ۱۸
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۱۳ بهمن ۰۲

    ریسه

    امشب بعد از قرنی متوجه شدم رنگ ریسه ی دور کتابخونه دیواریم یکی درمیون آفتابی و مهتابیه . بخاطر همینه که رنگش انقدر ملایم‌و خوشگله ... ! :)

    با من بخوان تا در هوای تو شب را سحر کنم ...

  • ۲۱
  • نظرات [ ۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۱۲ بهمن ۰۲

    همایون

    فیلم های منتشر شده از کنسرت همایون شجریان رو دیدین؟ با استاد انوشیروان روحانی کنسرت مشترک گذاشتن و آهنگ هایده "ای یار من ای یار من ... "رو خوندن.

    شوقِ رفتنِ این کنسرت رو شدیدا خواهانم...

  • ۳۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۲۵ دی ۰۲

    ۸صبح

    صبح رو با ذکر " دیگه غلط بکنم از ترم بعد ساعت ۸ صبح کلاس بردارم" شروع می‌کنیم !

    یکی از انگیزه های بیدار شدن امروز صبح زود ، ناهار قرمه سبزیِ سلفه! حداقلش مثل بعضی دانشگاه ها نیست که چمن دانشگاه رو بچینن با آب قاطی کنن تحویل دانشجو های مملکت بدن !

  • ۲۵
  • نظرات [ ۲۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۲۵ مهر ۰۲

    بینائی یا نابینائی

    سلامت چشم های من تهدید شدن!

    از اولین باری که فهمیدم به بیماری میگرن چشم مبتلا شدم تا به امروز نزدیک به یک سال می‌گذره.

    با تشدید شدن دوباره ی دردها، برای بررسی مجدد و تعویض احتمالی قطره های چشمم که مدت ها بود دیگه ازشون استفاده نمیکردم به چشم پزشک مراجعه کردم . پزشک با یه جمله به قول معروف آب پاکی رو ریخت رو دستم. بهم گفت میگرن چشم به مرور باعث میشه بیناییت رو از دست بدی. 

    از مطب دکتر که بیرون اومدم گیج و منگ بودم. من؟ یاسمن؟به مرور نابینا میشم؟

    پذیرش این موضوع مساوی بود با اضافه کردن یک بار سنگین دیگه، روی دوش هام.

    از این موضوع هیچکس اطلاعی نداره؛ به جز شما. دلم نمیخواست با گفتن این موضوع به خانواده باز هم سرکوفت بشنوم. اخه اصلا توجهی ندارن به این موضوع که درسته محیط و عوامل زندگی باعث بروز این بیماری شده اما عوامل ژنتیکی هم که از پدرم به ارث بردم هم بی تقصیر نبوده . 

    وارد خیابون اصلی شدم .باد سرد پاییزی با شدت زیادی به صورتم خورد. چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم.

    به رنگ ها فکر کردم . رنگ سفید شکوفه های الوچه و رنگ صورتی گلبرگ های هلو توی بهار. به رنگ سبزی که جنگل های مازندران توی تابستون به تن داره . به رنگ زرد و نارنجی برگ ها تو پاییز که جنگل ها رو زیبا و عاشقانه میکنه . به رنگ سفید و آبی لباس پوشیده شده ی کوه ها توی زمستون . به رنگ غروبِ دریا که عاشقانه می پرستمش. به رنگ سیاهِ قلم برای نوشتن نت های پیانو. 

    و من یه روزی ممکنه دیگه هیچ کدوم از این ها رو نبینم . یاد این جمله از کتاب "یادت نرود که ..." افتادم :

    گاهی غصه از قلب می آید و می رسد به گلو و درست وسط گلوی آدم گیر میکند. درچنین مواقعی نفس ادم بند می‌آید، به هر دری میزند تا نفسش باز شود ، اما نمی‌شود. غم همان جا می ماند و جا خوش می‌کند.

    پ.ن: بچه ها نگران نباشین،تازمانی که به چشم هام فشار نیارم مشکلی نیست .دکتر میگفت اگر شیوه ی زندگیم بر اساس گریه های ممتد و استفاده طولانی مدت از گوشی و لپتاپ باشه احتمال پیشروی بیماری و نابینایی هست . شما ها که بیشتر از من دارین غصه میخورین :))

  • ۱۶
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۱۸ مهر ۰۲

    خانم سعادت

    خانم سعادت ، معاون مدرسه ی دبیرستانم بود. یک خانم قدکوتاه و خنده رو. خانم سعادت یک دختر و یک پسر داشت. دخترش هم سن من بود و اتفاقا از قضا همکلاسی من هم بود . وقتی امروز چشمامو بستم برای اینکه تلاش کنم دختر خانم سعادت رو به یاد بیارم ۳ تا ویژگیش برام بُلد بود. سفید رو ، قد کوتاه عین خانم سعادت و ساکت . دختر خانم سعادت خیلی مظلوم و ساکت بود. درس خون هم بود . همیشه عالی نبود اما به هر ترتیبی که بود تلاش می‌کرد که جز خوب ها باشه. اون روزها همیشه پس ذهنم این فکر پرورش پیدا کرده بود که خانم سعادت خیلی برای درسِ دخترش سخت گیری می کنه. اخه یه بار روی رفتار های مادر و دختر زوم کرده بودم و اینطوری نتیجه گیری کرده بودم.

    جدیدا خواهر کوچیکه می گفت خانم سعادت معاون مدرسه شون شده . 

    گذشت و گذشت تا امروز، مامان مدرسه خواهرم رفته بود. وقتی برگشت حالش یکم نرمال نبود. بعداز اینکه رفت دست و صورتش رو بشوره ، خواهر کوچیکه گفت یاسمن،خانم سعادت معاون مدرسه شما بود رو یادته؟ گفتم اره . گفت دخترش چی؟ حقیقتا یکم باید به مغزم فشار می آوردم تا چهره دخترخانم سعادت رو به یاد بیارم. یکم که گذشت گفتم چطور؟ گفت مرد! گفتم کی؟کِی؟گفت دختر خانم سعادت.اونم عین تو چندسال پشت کنکوری بود. میخواست پزشکی قبول شه. امسال هم کنکور داده بود. از استرس ایست قلبی کرد . مراسم تشییع جنازه اش امروز برگزار می شه . حقیقتا بیان توصیف حالم با واژه ها غیر ممکن بود .

    هیچکس نمیدونست که تو خونه چقدر تحت فشار بوده . چقدر تو این سال ها سختی کشیده و یا چقدر تو تمام این سال ها بابت دانشگاه نرفتنش به بقیه دروغ گفته . هیچکس نمیدونست که چه بار سنگینی رو دوشش بوده .

    پدرم بعد از فهمیدن این موضوع جوری که من بشنوم گفت به این میگن دختر با غیرت!

    داشتم فکر میکردم که چه حرف بی پایه و اساسی زده . یعنی اگه من پزشکی قبول میشدم در عوضِ تموم شدن نفس های زندگیم ، براش ارزشمند تر بود؟

    به نظرتون کجای این سیستم دیکتاتوری که تو خونه برقراره غلطه که اینجوری جوون هامون پر پر میشن؟ اصلا این خونه ، واقعا خونه است؟ 

    ضمیمه : پست امیرحسین رو درباره مطالب من در اینجا بخونین .

    امیرحسین
    امیرحسین
  • ۲۵
  • نظرات [ ۲۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۵ مهر ۰۲
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده