از وقتی که مصرف قرص هایی که روانپزشک تجویز کرده رو شروع کردم تو موقعیت هایی که همه ی اعضای خانواده عصبی میشن ، من هر هر میخندم :/
یاد یکی از فصل های پایتخت افتادم که هما (زن نقی ) قرص آرامبخش میخورد، تو موقعیت های حساسی که میخواست عصبی بشه یا بقیه عصبی بودن اون میزد زیر خنده :))
بابا که بهم میگه کاش زودتر قرص بیخیالی رو برات گرفته بودیم :)) و در همون حین رو میکنه به مامانمو میگه اکرم ، یاسمنُ ببین پخ کنی میخنده :)) میای امتحان کنیم؟:)) شبیه اسباب بازی شون شدم که حسابی از وضعیت روحیش راضی ن :)
برام مهم نیست شادی های امروزم وابسته به قرص شده، فقط میدونم که واقعا نیاز داشتم به این شادیِ غیر واقعی. دچار یه حس بی حسی نسبت به همه چی شدم و واقعا از این بابت از ته قلبم خوشحالم . به قول سارن : بیخیال غم اصن خلایق هرچی لایق ، یه امشبو جمع بشیم بریم سرزمین عجایب :) !