ترکیب بستنی و آدم امن زندگیت

دیروز وقتی از مطب دکتر اومدم بیرون خسته و کوفته بودم یه حال نزاری داشتم که بیا و ببین! کنار مجتمعی که من کار داشتم ، یه بستنی فروشی بزرگ با بستنی های برجی خوشمزه قرار داره . همین که چشمم به بستنی‌های برجی که دست بقیه بود افتاد دل از کف دادم و حسابی دلم هوس بستنی کرد. با کلی دردی که به واسطه کاری که مطب دکتر انجام داده بودم همراهم بود و گلودردی که به واسطه سرماخوردگی هفته پیش همچنان همراه من بود، پاهام سست شد و یه بستنی قیفی سفارش دادم. بماند که چقدر با ذوق و شوق رفتم سراغ بستنیم و فارغ از دنیا همینطوری که تو خیابون قدم می‌زدم و به سمت خونه می‌رفتم خوردمش.

تو همین اثنا که داشتم تنهایی قدم میزدم به این فکر می‌کردم که اگه یه نفرو داشته باشی که کنارش بتونی فارغ از دنیا بستنی تو لیس بزنی و نگران کثیف شدن دور لبت نباشی یا اینکه وقتی بستنی آب میشه و دور انگشتات می‌ریزه نگران خراب شدن و کثیف شدن استایلت نباشی قطعاً خیلی خوشبختی! قطعاً اون آدم اونقدر حس امنیت بهتون تزریق کرده که کنارش بتونین خودتون باشین.

شما تو زندگیتون آدمی رو دارین که بتونین با خیال راحت کنارش بستنی بخورین و به سختی های دنیا بخندین؟

  • ۱۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۲۱ خرداد ۰۳

    رانندگی در تابستان !

    به لحظات ملکوتیِ 

    یکی از باگ های رانندگی تو تابستون اینه که پوست دست چپت آفریقاییه و پوست دستت اروپایی !!!

    نزدیک می‌شویم!!!!

  • ۹
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۱۹ خرداد ۰۳

    چهارمین تولد گُلی جآنم

    گُلی مهربونم، رفیق شفیقم، تویی که به شدت عاشقتم ، مرسی بابت حضورت تو زندگیم. مرسی که شدی خونه ی امنم، نقطه ی امن زندگیم . جایی که هروقت دلم گرفت، هر وقت خندیدم به یادش بودم. جایی‌ ‌که اجازه داد خودم باشم. تو یی که بهم این اجازه رو دادی تا سالیان دراز دست به قلم بمونم و از چیز های زیادی بنویسم. حضورت قوت قلب زندگیِ منه. ممنونم بابت همه چیز. خواستم بهت بگم خیلییی خوشحالم بابت داشتنتheart تولدت کلی مبارکمون بهشتِ منangel

    پ.ن: امروز چهارمین سال تولد گُلی عزیزم _وبلاگم _هست.

    پ.ن.۲: کیو دیدین که انقدر عاشق وبلاگش باشه؟wink

  • ۲۰
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت ۰۳

    ورزش و دیگر هیچ!

    اون کیه که امشب باشگاه تمرین پا داشته و فردا بیمارستان شیفت لانگ داره و باید تا غروب سر پا باشه ؟! :/

  • ۱۱
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۲۵ ارديبهشت ۰۳

    بیا داستان بنویسیم، چالش

    صفحه روشن لپ‌تاپ روی میز کافه دهن کجی میکرد اما خسته از تر از آن بودم که بخواهم پمفلتم را به پایان برسانم . بی‌هدف به رفت و آمدهای عابران در پیاده رو چشم دوخته بودم. از آخرین باری که او را در همین کافه دیده بودم چند سالی می‌گذشت اما هنوز این کافه پاتوق همیشگی و جای دنج و امن من محسوب می‌شد.

    یک روز صبح چشم باز کردم و دیدم دیگر نیست. خسته شده بود و رفته بود. به راحتیِ گفتنش و لابد به جان کَندنِ بعدش!

    از همان روزها به همین کافه می‌آمدم و تنها در کُنجی می‌نشستم . در آن سرمای اسفند ماه آیس کافی سفارش می‌دادم و بعد به عبور رهگذران چشم می‌دوختم .حرف‌هایم در دو جمله خلاصه می‌شد: در پی خنده‌هایم گریه بود و در پی گریه‌هایم گریه!

    با صدای گارسون به اکنون بازگشتم : _ چیزی لازم دارین براتون بیارم؟

    به سختی صدای خودم را شنیدم : + نه ممنونم .

    سر چرخاندم و به صفحه لپ‌تاپ نگاهی انداختم. دیرم شده بود. با عجله لپ تاپ را بستم و از جا برخاستم. برداشتن کیفم با صدای به هم خوردن فنجان و بشقاب یکی شد. به فنجان خالی از آمریکانو چشم دوختم. به این اندیشیدم که آمریکانو ی ریخته شده جمع نمی‌ شود! ۲

    از کافه خارج شدم . پا تند کردم و با جمعیت همراه شدم تا بلکه همهمه ی آدم ها باعث کاسته شدن هیاهوی ذهنم شود !

    پ.ن: از امیر حسین عزیز ممنونم بابت دعوت من به این چالش:) 

    هرکسی که این پست رو میخونه ، بله دقیقا همین خودِ تو ، به این چالش دعوتی :)

    پ.ن.۲: آب ریخته شده جمع نمی‌شود!

  • ۱۱
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۲۱ ارديبهشت ۰۳

    کابوس

    انگار تمام زندگیم شده یه کابوس تلخ ...

  • ۱۶
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۱۱ ارديبهشت ۰۳

    هفته پیش

    از چهارشنبه در تلاش بودم که تنبلی رو کنار بزارم ، بیام اینجا و از هفته ام بنویسم. از جمعه گذشته تا جمعه ۳۱ فروردین اتفاقات زیادی افتاد. خبر خوب اینکه در کل هفته ی خوبی رو گذروندم. دانشگاه خیلی خوب بود و کلی با بچه ها خندیدیم. تازه فهمیدم چند روز قبل تر اسمم به طور غیر مستقیم تو کانال کراش دانشگاه اومده و من هفته پیش فهمیدم.  با متن پیام کلی مسخره بازی در آوردیم و خندیدیم . البته حدس می‌زنم کی این پیام رو گذاشته ولی اصلا برام مهم نیست.  

    گروه کارآموزی ما جا به جا شده و هفته پیش خبری از بیمارستان نبود . و یه بار روانی شدیدی از روم برداشته شد . 

    البته یه اتفاق ناراحت کننده هم افتاد که الان که دارم این رو مینویسم فقط بابتش احساس تاسف دارم . دوست صمیمیم مهدیه رو از زندگیم حذف کردم. داشتم به واکنشم نسبت به آدما فکر میکردم. فهمیدم چقدر حذف کردن آدما برام راحت شده . حتی بابت حذف مهدیه کمتر از یک ساعت سوگواری کردم . گاهی وقتا از این همه تغییرم تعجب می‌کنم.

     دیشب با اکیپ دانشگاه رفته بودم افتتاحیه کافه یکی از بچه های کلاس. خیلی خوش گذشت. خوبیه کافه اش اینه که فضای باز هم داره . احتمالا از این به بعد پاتوق جدیدمون محسوب میشه. 

    الانم که تو کلاس ایمونولوژی نشستم و در تلاشم تمرکز‌کنم تا تو کلاس خوابم نبره :/

    هوا چقدر تابستونی و خوبه . دانشگاه من کلا انگار تو جنگله :) عملا عشق میکنم از این طبیعت خوب و هوای خوب تر :)

  • ۲۳
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۱ ارديبهشت ۰۳

    سال جدید و شروع کلاسای دانشگاه

    کلاس‌های دانشگاه از شنبه شروع میشه و من از یک هفته پیش داشتم غصه شنبه‌ای رو می‌خوردم که قراره ۶ صبح سحرخیز طور بیدار شم و به دانشگاه برم :/

    سه‌شنبه ۲۸ فروردین هم اولین روز کارآموزی امسالم تو بیمارستان ر تو شهر ب محسوب میشه! کلی نگرانی بابت کارآموزی و محیط بیمارستان دارم. کلی دغدغه های جدی که امیدوارم بتونم از پسشون بر بیام. از هفته دیگه عملاً هفته ای سه روز سه‌شنبه چهارشنبه و پنجشنبه‌ها از صبح تا ظهر باید بیمارستان باشم و یکم برام ترسناکه! خوبیش اینه که این روند فقط ۳ هفته ادامه داره و بعد از اون پرقدرت باید سراغ امتحانات ترم برم. 

    یه کوچولو برام انرژی مثبت بفرستین که شدیداً برای این هفته بهش لازم دارم :)

    حتماً بعد از گذشت سه شنبه میام و از تجربه کارآموزی امسالم براتون می‌نویسم.

  • ۲۷
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۲۳ فروردين ۰۳

    Yasi_library

    من هم مثل خیلی از وبلاگ نویس‌های دیگه به ساخت چنل توی تلگرام آلوده شدم!

    کتابخانه یاسی عنوانی که برای چنلم در نظر گرفتم و از این به بعد قراره تو اون چنل راجع به کتاب‌ها حرف بزنم.

    محتوای این چنل قراره حاوی برش‌های از کتاب‌ها ، عکس‌هایی از کتاب ها و معرفی‌های کوتاه و کاربردی راجع به کتاب‌ها باشه. در آینده فضایی از اون چنل رو هم برای ارتباط و تعامل با اعضای چنل در نظر میگیرم . 

    تو این چنل قراره کلی دانش و اطلاعاتمون رو راجب کتابا بالا ببریم. 

    اگر شما هم به کتاب‌خواندن علاقه دارین عضو این چنل بشین تا بیشتر باهم در ارتباط باشیم .

    آیدی چنل Yasi_library 

  • ۱۵
  • نظرات [ ۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۱۶ فروردين ۰۳

    ساعات پایانی سال

    برای ثبت آخرین خاطره امسال در دقایق پایان سال می‌تونم به گردشم در بوتیک‌های مردونه اشاره کنم! به لطف خواهر کوچیکه و درخواستش برای خرید شلوار کارگو ۸ جیب(!) چند روز پایانی سال تو بوتیک‌های مردانه در حال گشت و گذار بودم و می‌تونم بگم که به شدت فان بود .از طرفی هم تجربه جالبی بود.

    مورد بعدی عمو نوروزهای توی خیابون‌ها بودن . با دیدن بچه‌های کاری که قد و نیم قد مجبور میشن لباس قرمز تنشون کنن ، صورتشونو سیاه کنن و تو خیابون‌ها دور بزنن و برقصن عمیقا ناراحت میشم.‌ امروز با دیدن این صحنه‌ها به شدت بغض کردم . برای یه بار هم که شده به جای اینکه از خودم  بپرسم چرا من؟! پرسیدم چرا اون‌ها؟! برای مقدار کمی پول باید تمام روز رو تو خیابون‌ها پرسه بزنن...

    و دلم می‌خواست از ذوق امروزم بابت خرید ماهی آکواریومی بنفش رنگم بنویسم. آخه من عاشق رنگ بنفشم و امسال بعد از سال‌های زیاد خودم ماهی خریدم . شبیه دختر کوچولوها ذوق زده شده بودم و قیافه ام حسابی دیدنی شده بود heart

    آخرین ساعات پایانی سال برای شما چطوره؟

    پ.ن: دوم فروردین ۱۴۰۳ _ بدنم با کوشش فراوان شب سال نو برام خاطره سازی کرد و راهی بیمارستان شدم و آخرین سِرُم سال ۱۴۰۲ رو میل کردم !

  • ۱۸
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۲۹ اسفند ۰۲
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده
    آرشیو مطالب