امروز وسط درس خوندن بی هوا فکرم حوالی کنکور سال قبل چرخید.
از سر جلسه که بیرون آمدم خوشحال بودم از اینکه بالاخره خلاص شده ام از شر کنکور و حاشیه های حوالی آن.
مامان میگفت دوستم میناوقتی از سرجلسه کنکور بیرون آمد قیافش زرد وزار بود و حالش خراب ؛
اما من شاد بودم و به همه گفته بودم که کنکورم را عالی داده ام.
نتیجه که آمد دوستم مینا پزشکی قبول شد و من پشت کنکور ماندم!
گاهی وقت ها اتفاقات فراتر از تصورِ ما رخ میدهد و این دقیقا همان لحظه بود.
بعداز تداعی شدن این خاطره ترجیحم سکوت بود. تلخ ترین آرامش دنیا سکوتی ست که می توان پشت آن هزاران حرف ، هزاران گله و شکایت و هزاران فریاد خاموش شده باشد.