امروز صبح که از خواب بیدار شدم سردی هوا حالمو منقلب کرد و بهم یه حس آرامشی داد. بعداز صبح بخیر به مامان ، مامان برام تعریف کرد که دیشب بارون شدیدی اومده و خیابونا حسابی خیس شدن . با ذوق سرمو از پنجره ی اتاقم بیرون اوردم و به آسفالت تو ی خیابون خیره شدم . واقعا خیسِ خیس بود . چشممو که چرخوندم با جای خالی میم مواجه شدم . دفعه ی آخری که دیده بودمش پشت همین پنجره بود.
هوا هم دقیقا همون جوری بود که تابستون ها میمُ میدیدم با اینکه تابستون بود اما همیشه ۷ صبح که بیدار میشدم میدیدم زمین خیسه و هوا خنک ...
انگار امروز قرار بود میمُ ببینم ...اما میمی نبود که من برای دیدنش ذوق کنم و بدو بدو لباس بپوشم و از هوای رطوبت گرفته و زمینِ خیس لذت ببرم.
برخلاف دوسال پیش میمی نبود که با کلی استرس حاضر بشمو برم سر قرار...
نمیدونم باید به فاصله ی کزایی لعنت بفرستم یا کرونا ... اما هرچی که هست من امروز ندارمش تا به روش لبخند بزنم و با انرژی سالگرد اولین دیدارمونُ تبریک بگم.