شبیه آن بچه مدرسه ای هایی شده ام که مدیر قولِ اردوی هفته ی بعد را به آن ها داده است.
یک برگه از لابه لای برگه های دفترم بر می دارم و شروع می کنم به یادداشت لوازم مورد نیاز ، از برداشتن دفترخاطره گرفته تا خودکار آبی یا حتی اتود هندوانه ای جدیدم !
بعد از 8 ماه و 22 روز فردا می توانم میم را ببینم .پراز شوق و ذوق ام از طرفی هم استرس شیرینی دارم که قابل توصیف نیست. به دلیل کرونا قصد داریم برای ناهار به رستوران نرویم و من غذا بپزم. حسِ بانمکی است . می شود اولین ناهار با دستپخت یاسمن
در کنار آن ذوق و استرس ، نگران هم هستم اما انقدر آن دو حس اول مرا درگیر خودشان کرده اند که نگرانی ام را به طور کامل فراموش کرده ام.
خداکند فردا طلسم دیدار های دیر به دیرمان شکسته شود و من از این به بعد زودتر از پیش چهره ی دلربای میم را ببینم
تاریخ : به وقت هفده شهریور 1399
پ.ن: دیروز دیدمش و امروز دوباره نیست... دیروز کجا بودیم و امروز کجا ...(19 شهریور )