۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ی خ» ثبت شده است

دست ها

آروم صِدا م کرد و گفت : چشماتو ببند دست هاتو بیار جلو .

چشماممو بستم و خیلی آهسته و با احتیاط دست هامو جلو آوردم و روی میز سرد کافه گذاشتم .

یه ثانیه یا شاید هم در کسری از ثانیه دست هام گرم شد ...

دستاشو گذاشته بود روی دست هام . باورم نمیشد . نمیدونم چند ثانیه گذشت اما طاقت نیاوردم و لرزون چشمامو باز کردم اولین چیزی که دیدم صورتش بود وبعد دست هایی توهم قفل شده بود . اولین بار بود که دست هام توی دست های یه نامحرم بود .از گرمای دستش دلم یه جوری شد. بهتره بگم انگار تُلوپی ریخت .

بهم گفت به خودش قول داده بوده تا وقتی که به احساسش و من مطمئن نشد دست هامونگیره و حالا امروز روزی بود که به من و احساسش مطمئن شده بود ...

یکمی که گذشت برام شروع کرد به لی لی لی حوضک خوندن   بعد از اینکه یکم از تو شوک بودن در اومدم به شوخی گفت خب خانم خانما یکم دستتو میاوردی جلوتر من که انگار رو میز خوابیدم.

خندم گرفته بود راست میگفت بیچاره بخاطر اینکه بتونه دست هامو بگیره مجبور شده بود روی میز خم شه. یکم دست هامو جلوتر بردم و آروم با انگشت شَستم انگشت های شَستِشو لمس کردم و نازشون کردم و از اعماق وجودم به چهره اش لبخند زدم .

پ.ن :به مناسبت سالگرد عاشقیمون 

پ.ن 2 : باهم گوش بدیم 

  • ۹
  • نظرات [ ۵ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۲۰ شهریور ۰۰

    برای 20 سالگی ام

    همیشه دلم می خواست بزرگ شوم. 18 سالگی برایم معنی لطیف و دوست داشتنی ای داشت. اما بلافاصله بعد از اینکه 18 ساله شدم نفهمیدم کی و چگونه روزها سپری شد و اکنون به پایان 20 سالگی رسیده ام.

    هیچوقت به ذهنم خطور نمی کرد که در پایان 20 سالگی من همچنان یک کنکوری باشم؛اما چه بخواهم و چه نخواهم این اتفاق افتاد.

    بیشتر از آنچه که تصور می کردم 18 تا 20 سالگی ام پستی وبلندی داشت. دره های عمیق و بلندی هایی با سنگلاخ های فراوان!

    امروز برخلاف روزهای دیگر گوشی ام را از سایلنت خارج میکنم و به آن چشم میدوزم تا محض رضای خدا دوستانم تماس بگیرند و تولدم را تبریک بگویند.حتی انتظار دارم بی هوا میم هم تماس بگیرد! شاید هم انتظار بی جایی باشد!

    امشب موقع فوت کردن شمع ها اولین آرزویم برای 21 سالگی ام دانشجوی رشته ی دل بخواهم درشهر دل بخواهم است و دومین آرزویم برگشتن آرامش به قلبم است.

    و در نهایت کادوی امسالم به خودم کتاب "کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم" است.

    این روزها آذر شاهد آخرین دلدادگی های پاییز به معشوقه اش است. 

    و من متولد بیستمین روز در میان کوچه ی دلدادگی ام 

    زادروزم فرخنده باد 

  • ۱۹
  • نظرات [ ۲۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۲۰ آذر ۹۹

    به وقت هفده ام

    شبیه آن بچه مدرسه ای هایی شده ام که مدیر قولِ اردوی هفته ی بعد را به آن ها داده است. 

    یک برگه از لابه لای برگه های دفترم بر می دارم و شروع می کنم به یادداشت لوازم مورد نیاز ، از برداشتن دفترخاطره گرفته تا خودکار آبی یا حتی اتود هندوانه ای جدیدم !

    بعد از 8 ماه و 22 روز فردا می توانم میم را ببینم .پراز شوق و ذوق ام از طرفی هم استرس شیرینی دارم که قابل توصیف نیست. به دلیل کرونا قصد داریم برای ناهار به رستوران نرویم و من غذا بپزم. حسِ بانمکی است . می شود اولین ناهار با دستپخت یاسمن 

    در کنار آن ذوق و استرس ، نگران هم هستم اما انقدر آن دو حس اول مرا درگیر خودشان کرده اند که نگرانی ام را به طور کامل فراموش کرده ام.

    خداکند فردا طلسم دیدار های دیر به دیرمان شکسته شود و من از این به بعد زودتر از پیش چهره ی دلربای میم را ببینم 

    تاریخ : به وقت هفده شهریور 1399

    پ.ن: دیروز دیدمش و امروز دوباره نیست... دیروز کجا بودیم و امروز کجا ...(19 شهریور )

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۱۹ شهریور ۹۹

    آرامش

    آرامش در لغت از مصدر آرمیدن به معنی سکون و آرام گرفتن است‌.

    آرامش "به یک حالت روحی و یک حالت روانی اطلاق می گردد که نتایج آن را می توان در بیرون از خود مشاهده کرد ." 

    به نظر من آرامش یه حس شخصی سازی شده است و برای هر فردی یه جنسی داره. 

    برای یکی نخیِ و برای یکی شانتون.

    و یا حتی ممکنه طعم دار باشه؛ مثلا طعم آلبالو بده !

    هرچی که هست مهم اینِ که تهش شخص به اون حسِ مطلوب و دلبخواهش برسه.

    آرامشِ من هم از جنس طُ عه، از جنس لطافت   

    آرامش شما از چه جنس یا طعمیِ؟

     زمین سبز و جوئی پر ز آب دید

    همه جای آرامش و خواب دید

    *فردوسی*

  • ۱۲
  • نظرات [ ۲۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۱۶ تیر ۹۹

    ویتامین کاف

    یکی از علایق من کتاب خوندنِ .وقتی کتاب میخونم خودمو جای تک تک شخصیت های داستان قرار میدم و به جای اون ها  فکر میکنم گاهی با رنج کشیدن شخصیت ها رنج می کشم و گاهی با حال خوبشون میخندم و شاد میشم .

    خلاصه که کتاب ها کلی ذهنمو به خودشون مشغول میکنن. علاوه بر اون به نظرم کتاب خوندن حداقل به من این اجازه و میده که بتونم به خیالم پرو بال بدم و چیز های زیادی یاد بگیرم . 

    همیشه دوست داشتم یه جاییو داشتم تا میتونستم راجب کتاب هایی که خوندم حرف بزنم و یه جایی ثبتشون کنم .

    چندروز پیش راجب این ایده ام با میم.ر حرف زدم و باهم به این نتیجه رسیدیم که در موضوعات وبلاگ یه موضوع به نام ویتامین کاف اضافه بشه و یه سربرگ هم در بالای وبلاگ به نام ویتامین کاف اضافه بشه . 

    حالا چرا دوتا مکان برای ویتامین کاف اختصاص داده بشه؟

    1.  خب اول اینکه  بعد از هر بار معرفی یک کتاب و گذاشتن پست ، سربرگ به روزرسانی میشه و اسم کتاب جدید به همراه توضیح کوتاه و آدرس لینک پست مربوط به اون در جلوی توضیح قرار داده میشه . 
    2.  دوم اینکه  موضوعی که در گوشه ی سمت چپ وبلاگ ایجاد میشه به راحتی میتونین به اونجا سر بزنین و یه توضیح نامه ی مفصل و بخش هایی از کتاب به همراه نقد و نظرات کاربرها دیده میشه 

    و اینطوری میتونین به راحتی یه کتاب متناسب با علایق خودتون پیدا کنید و بخونید 

    پ.ن: اگه کرونا نیومده بود امروز کنکور ریاضی ها و فردا کنکور تجربی ها بود ...!

  • ۱۶
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۱۲ تیر ۹۹

    روز نوشت ۹ تیر

    امروز صبح که از خواب بیدار شدم سردی هوا حالمو منقلب کرد و بهم یه حس آرامشی داد. بعداز صبح بخیر به مامان ، مامان برام تعریف کرد که دیشب بارون شدیدی اومده و خیابونا حسابی خیس شدن . با ذوق سرمو از پنجره ی اتاقم بیرون اوردم و به آسفالت تو ی خیابون خیره شدم . واقعا خیسِ خیس بود . چشممو که چرخوندم با جای خالی میم مواجه شدم . دفعه ی آخری که دیده بودمش پشت همین پنجره بود. 

    هوا هم دقیقا همون جوری بود که تابستون ها میمُ میدیدم با اینکه تابستون بود اما همیشه ۷ صبح که بیدار میشدم میدیدم زمین خیسه و هوا خنک ...

    انگار امروز قرار بود میمُ ببینم ...اما میمی نبود که من برای دیدنش ذوق کنم و بدو بدو لباس بپوشم و از هوای رطوبت گرفته و زمینِ خیس لذت ببرم.

    برخلاف دوسال پیش میمی نبود که با کلی استرس حاضر بشمو برم سر قرار...

    نمیدونم باید به فاصله ی کزایی لعنت بفرستم یا کرونا ... اما هرچی که هست من امروز ندارمش تا به روش لبخند بزنم و با انرژی سالگرد اولین دیدارمونُ تبریک بگم.

  • ۱۳
  • نظرات [ ۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۹ تیر ۹۹

    جذاب ترین چیز های زندگی در یک کادر

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۷ تیر ۹۹

    امروز روز من نیست

    شنیدین می گن امروز روز من نیست/ نبود ؟

    نمیدونم چرا امروز دقیقا ظهر به این نتیجه رسیدم که امروز روز من نیست .تازه حتی زمانی که می خواستم  شالِ دوست داشتنیمو بزارم به خواهرم گفتم مراقب باش امروز روز من نیست ، مراقب باش همینطوری الکی دستت بهش نخوره که نخ کِش بشه !

    نمی دونم چه اتفاقی می افته که یک روز کلا تمام ساز های دنیا برخلاف چیز هایی که میخوای و تصورشو میکردی زده میشه و کل روز داغون طوری می گذره ...

    امیدوارم این حسُ هیچوقت تجربه نکنید 

    پ.ن: باهم گوش کنیم  

  • ۱۱
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۵ تیر ۹۹

    اوج خورشیدی

    امروز اوج خورشیدی یا به عبارتی اول تیر ماه 1399 ست

    روزی که زمین در حداکثر فاصله ی خودش با خورشید (یعنی در فاصله ی 152 میلیون کیلومتری ) قرار داره و سرعت چرخشش به دور خورشید کندتر از هرزمان دیگه ای ست . 

    خورشید برمدار راس السرطان عمود می تابه ؛ بنابراین شاهد بلندترین روز و کوتاه ترین شب خواهیم بود. 

    اوج خورشیدیِ آخرین سال از قرنِ هزاروسیصد 

    اولین روز تیرماه 

    اولین یکشنبه تابستونی 

    و از همه مهم تر اولین روز تابستونُ بهتون تبریک می گم  

    پ.ن1: خواستم یکم متفاوت تر از بقیه ی آدمایی که هی یه سری کلماتو کپی پیست می کنن و تو صفحات مجازی قرار میدن تبریک بگم 

    پ.ن2: دیدِ تونو به زندگی متفاوت کنید 

  • ۱۷
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۱ تیر ۹۹

    چالشِ اگر موسیقی فلان طعم یا آهنگ بود ...

    چالش T_T : اولین بار تو وبلاگ حدیث با این چالش آشنا شدم . اون زمان تو دلم گفتم چه چالش خفن و صدالبته سختی!

    خیلی از این چالش خوشم اومده بود اما خب چون وقت نداشتم ترجیح دادم بیشتر تماشاچیِ این چالش باشم ، اما  بعد از دعوت رُهام  نتونستم کنار بکشم گفتم منم یه امتحانی بکنم و بنویسم ...


           1. آهنگ نیستی _ آیدین یوسفی

    زیر چتر تو چاله های پر از آب قدم برمیداره . اوایل دی ماهِ و سرما داره خودشو غالبِ هوا میکنه  و اون هنوز امیدی  داره برای برگشتِ اون همه حس و حال خوب و پرحرارتی که بینشون جریان داشته ، امیدِ واهی ... طعم لیموشیرین 

            2 . آهنگ همه چی آرومه _ حمید طالب زاده

    بعد از کلی تنش هایی که پشت سر گذاشته شده بالاخره همه چی درست شده و همه چی اون چیزی شده که هردوتاشون میخواستن . بالاخره به هم رسیدن و دستاشون تو دست های هم هست. خوشبختیِ محض ... طعم توت فرنگی

            3 . آهنگ نگرانتم _ فرزاد فرزین

    چشم به راه و نگران کسی که هرگز برنمی گرده ... طعم طالبی گَس

            4 . آهنگ باور نمی کردم _ منصور

    بعد از کلی رویا پردازی و عاشقانه هایی که داشتن احساس کنن رسیدن به ته خط . مرگ آرزوها ... طعم خرمالو

            5 . آهنگ دقیقه های آخر _ مرتضی پاشایی 

    لحظه ی فراق  ... 

            6 . آهنگ یکی بود یکی نبود _ سامی بیگی

    وقتی داری با ناز برای یار قر میدی و براش این آهنگو میخونی . وصال  طعم انار 

           7 . آهنگ منو بارون _ بابک جهانبخش

    بدون چتر زیرِ بارون ، زیرِ پنجره ی اتاقش ایستاده است و به چراغ خاموش توی اتاقش زل زده و توخاطرات شیرینِ دوتاییشون غرق شده ...  طعم پرتقال

           و در آخر آهنگ اعتراف _ فرزاد فرزین 

    چشمای آبیِ مامانم :)  طعم گیلاس

    پ.ن۱: نمی دونم چرا یهو اکثر آهنگ ها غمگین شدن ! 

    پ.ن۲:سر این چالش با میم. ر حرفم شد !:|

    پ.ن۳:ترجیح دادم از بین آهنگ های خارجی و فارسی ، فارسیُ انتخاب کنم

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۳۰ خرداد ۹۹
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده