پشت هر عکسی یک داستانی خوابیده است . گاهی وقت ها با مرور عکس ها خاطره های خوش و گاهی وقت ها خاطره های تلخ زیادی مهمان قلبمان می شوند.
از وقتی که خودم راشناختم درآرزوی داشتن یک دوربین عکاسی حرفه ای به سر میبردم اما از آن جایی که قیمتش در تمام دوره ی سنی ام سربه فلک بود هیچوقت نتوانستم آن را بخرم.
اما این اتفاق باعث نشد که میل و علاقه ی من به عکاسی کم شود و تا به امروز با دوربین معمولی گوشی ام عکس های زیادی را به ثبت رسانده ام. و معمولا اکثرآن ها بدون ادیت هستند چون بر این باورم که هرچیز طبیعی اش زیباست.
امروز خیلی اتفاقی با چالش قابِ دلخواهِ خانه من رو به رو شدم و هیجان زده دلم خواست که در آن شرکت کنم. درپوشه ام دنبال عکسی بودم که آن را به نمایش بگذارم که ناگهان چشمم به عکس پاییز پارسال افتاد.تاریخ دقیقش برای بیست و هفت آذر نودو هشت است. روزی که برای آخرین بار چهره ی میم را از نزدیک دیدم .
روز پاییزی دلچسبی که دلم میخواهد بازهم برایم تکرار شود .
پ.ن:هرکسی که این پست را میخواند به این چالش دعوت است