امروز به مامان لم داده بودم و داشتم آب پرتقالی که بابا برام گرفته بودو میخوردم که یهو هسته ی پرتقالی که توش بودو هم قورت دادم . با قیافه ی ناراحتی برگشتم و کِش دار مامان و صدا زدمو گفتم : هسته ی پرتقالو قورت دادم
و این دلیلی شد بر اینکه مامان یه خاطره ی جالب برام تعریف کنه . مامان با ذوق برام تعریف کرد که : وقتی من بچه بودم و ناخواسته هسته ی میوه ای رو قورت میدادم و با حالت ناراحت پیش مامان میومدم، میگفتم مامان هستهَ شو قورت دادم ؛ الان تو شکمم درخت در میاد ؟
مامانمم با خنده سربه سرم می گذاشت و میگفت آره و من کلی لب و لوچه ام آویزون میشد !
پ.ن.1 : فکر کنم الان باید منتظر باشم تا درخت پرتقال تو معده ام در بیاد !
پ.ن.2 : عکسِ پست خیلی گودوعه