۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روز نوشت» ثبت شده است

هفته پیش

از چهارشنبه در تلاش بودم که تنبلی رو کنار بزارم ، بیام اینجا و از هفته ام بنویسم. از جمعه گذشته تا جمعه ۳۱ فروردین اتفاقات زیادی افتاد. خبر خوب اینکه در کل هفته ی خوبی رو گذروندم. دانشگاه خیلی خوب بود و کلی با بچه ها خندیدیم. تازه فهمیدم چند روز قبل تر اسمم به طور غیر مستقیم تو کانال کراش دانشگاه اومده و من هفته پیش فهمیدم.  با متن پیام کلی مسخره بازی در آوردیم و خندیدیم . البته حدس می‌زنم کی این پیام رو گذاشته ولی اصلا برام مهم نیست.  

گروه کارآموزی ما جا به جا شده و هفته پیش خبری از بیمارستان نبود . و یه بار روانی شدیدی از روم برداشته شد . 

البته یه اتفاق ناراحت کننده هم افتاد که الان که دارم این رو مینویسم فقط بابتش احساس تاسف دارم . دوست صمیمیم مهدیه رو از زندگیم حذف کردم. داشتم به واکنشم نسبت به آدما فکر میکردم. فهمیدم چقدر حذف کردن آدما برام راحت شده . حتی بابت حذف مهدیه کمتر از یک ساعت سوگواری کردم . گاهی وقتا از این همه تغییرم تعجب می‌کنم.

 دیشب با اکیپ دانشگاه رفته بودم افتتاحیه کافه یکی از بچه های کلاس. خیلی خوش گذشت. خوبیه کافه اش اینه که فضای باز هم داره . احتمالا از این به بعد پاتوق جدیدمون محسوب میشه. 

الانم که تو کلاس ایمونولوژی نشستم و در تلاشم تمرکز‌کنم تا تو کلاس خوابم نبره :/

هوا چقدر تابستونی و خوبه . دانشگاه من کلا انگار تو جنگله :) عملا عشق میکنم از این طبیعت خوب و هوای خوب تر :)

  • ۲۳
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۱ ارديبهشت ۰۳

    میگذره

    همه چیز میگذره؛ 

    اولش شاید به نظر چیز بزرگی بیاد ولی وقتی همه چیز بگذره دیگه اهمیتی نداره! باورت نمی‌شه اما در آینده یه جوری در مورد این چیز ها حرف میزنی که انگار شوخی بودن.

    پس به "خودم" بگو نگران چیزی نباشم انتخاب های سختی قراره بکنم و برام سخت تر هم می‌شه.اما بعد از چند سال صبحی مثل امروز میاد که همه ی سختی هارو میشوره و میبره!

    به اون روز اعتماد کن و زنده بمون 

  • ۱۱
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۳۰ دی ۹۹

    قالب جدید

    سلام

    قالب وبلاگ عوض شده ^_^ در پی این اتفاق نمیدونم چه اتفاقی افتاد که قالب قبلی به فنا رفت. از اون بدترش این بود که هدر قالب قبلیُ ندارم. حتی عکس خام و بدون ادیتشُ هم ندارم متاسفانه :-|

    اگر یکی دیگه به جز میم بود کلی سرش داد و بیداد میکردم همین الان هم خیلی خودمو کنترل کردم و چیزی نگفتم. دارم سعی میکنم به خودم تلقین کنم"اتفاقِ دیگه... ممکنه برای هرکسی پیش بیاد" حالا شاید هم اشتباه از من بوده آخه اصلا نمیدونم چیشد که یهو قالب قبلی ناپدید شد! 

    آخه جالب اینجاست که بهش گفتم هدر قبلیُ ندارم حواست باشه به فنا نره :/

    حالا بیاین نظربدین ببینم قالب جدید خوب شده یانه؟

    پی‌نوشت(چهارشنبه/17دی/09:43) :عکس خام هدر قبلیُ یافتم :)) 

  • ۱۵
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۱۵ دی ۹۹

    آخرین خنده :)

    امروز صبح همین که کتاب ادبیات را باز کردم ناخداگاه یک سوال به ذهن خواب آلودم هجوم آورد. "آخرین باری که از ته دلت خندیدی کی بود؟"

    اولین جوابی که به ذهنم رسید هجده شهریور بود. آخرین باری که میم را دیده بودم.اما سعی کردم خاطرات پراکنده ی ذهنم را در کنار هم بچینم تا به جواب درست تری برسم.

    آخرین خنده ی از ته دلم مربوط به دیروز می شد.عقربه های ساعت تقریبا 10:30 صبح را نشانه گرفته بودند که من صدای میم را شنیدم. آن هم فقط از پشت تلفن! 

    اما همین هم کافی بود تا آرامش مهمان قلبم شود و بخندم. 

    راستی شما چطور؟ آخرین خنده ی از ته دل خودتان را به یاد می آورید؟ 

  • ۱۲
  • نظرات [ ۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۱۲ آذر ۹۹

    امروز روز من نیست

    شنیدین می گن امروز روز من نیست/ نبود ؟

    نمیدونم چرا امروز دقیقا ظهر به این نتیجه رسیدم که امروز روز من نیست .تازه حتی زمانی که می خواستم  شالِ دوست داشتنیمو بزارم به خواهرم گفتم مراقب باش امروز روز من نیست ، مراقب باش همینطوری الکی دستت بهش نخوره که نخ کِش بشه !

    نمی دونم چه اتفاقی می افته که یک روز کلا تمام ساز های دنیا برخلاف چیز هایی که میخوای و تصورشو میکردی زده میشه و کل روز داغون طوری می گذره ...

    امیدوارم این حسُ هیچوقت تجربه نکنید 

    پ.ن: باهم گوش کنیم  

  • ۱۱
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۵ تیر ۹۹

    اوج خورشیدی

    امروز اوج خورشیدی یا به عبارتی اول تیر ماه 1399 ست

    روزی که زمین در حداکثر فاصله ی خودش با خورشید (یعنی در فاصله ی 152 میلیون کیلومتری ) قرار داره و سرعت چرخشش به دور خورشید کندتر از هرزمان دیگه ای ست . 

    خورشید برمدار راس السرطان عمود می تابه ؛ بنابراین شاهد بلندترین روز و کوتاه ترین شب خواهیم بود. 

    اوج خورشیدیِ آخرین سال از قرنِ هزاروسیصد 

    اولین روز تیرماه 

    اولین یکشنبه تابستونی 

    و از همه مهم تر اولین روز تابستونُ بهتون تبریک می گم  

    پ.ن1: خواستم یکم متفاوت تر از بقیه ی آدمایی که هی یه سری کلماتو کپی پیست می کنن و تو صفحات مجازی قرار میدن تبریک بگم 

    پ.ن2: دیدِ تونو به زندگی متفاوت کنید 

  • ۱۷
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۱ تیر ۹۹

    هسته ی میوه

    امروز به مامان لم داده بودم و داشتم آب پرتقالی که بابا برام گرفته بودو میخوردم که یهو هسته ی پرتقالی که توش بودو هم قورت دادم . با قیافه ی ناراحتی برگشتم و کِش دار مامان و صدا زدمو گفتم : هسته ی پرتقالو قورت دادم

    و این دلیلی شد بر اینکه مامان یه خاطره ی جالب برام تعریف کنه . مامان با ذوق برام تعریف کرد که : وقتی من بچه بودم و ناخواسته هسته ی میوه ای رو قورت میدادم و با حالت ناراحت پیش مامان میومدم، میگفتم مامان هستهَ شو قورت دادم ؛ الان تو شکمم درخت در میاد ؟ 

    مامانمم با خنده سربه سرم می گذاشت و میگفت آره و من کلی لب و لوچه ام آویزون میشد ! 

    پ.ن.1 : فکر کنم الان باید منتظر باشم تا درخت پرتقال  تو معده ام در بیاد ! 

    پ.ن.2 : عکسِ پست خیلی گودوعه 

     

  • ۱۴
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۱۷ خرداد ۹۹

    امتحانات ترم خواهرجان

    روزهایی که خواهرم امتحان ترم داره اوضاع خونه بدین شرح می باشد : 

    خواهرم مثل گربه رو تخت لم میده

    مامانم دستش کتاب مربوطه است و مدام کتابُ مرور میکنه و تا من بخوام یه حرفی بزنم سریع داد میزنه میگه هیس دارم درس می خونم 

    ساعت که به ده صبح نزدیک تر میشه خواهرم یه خمیازه ای میکشه و میره تا برامون غذا بیاره

    ساعت خونه که راس ساعت ده دینگ دینگ میکنه مامان از تو اتاق داد میزنه یاسمن بیا کمک

    فقط دلم به حال اون معلم های ساده لوحی میسوزه که فکر می کنن خواهرم چقدر خوب تو این اوضاع قرنطینه پیشرفت کرده و همه ی امتحاناتش علی الخصوص امتحانات ترم دومشو بیست میشه و میان پی وی و هی از پیشرفت خواهرگرامیم تعریف میکنن

    پ.ن : چقدر لوکشینِ عکسِ پستُ دوست دارم  

     

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۱۱ خرداد ۹۹
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده