۲۲ مطلب با موضوع «گُلی» ثبت شده است

برای ۲۲ سالگی ام

سلام به گلی خانم.

یه سال دیگه هم گذشت و یک سال بزرگتر شدی.یه سالی که پر از اتفاقاتی بود که هیچوقت فکرشو نمیکردی یه روز مجبور باشی با اون مسائل دست و پنجه نرم کنی . غم های عمیقی رو تجربه کردی.غم تو چشمات حسابی جا خوش کرد و تو رو به آدم ساکت و آروم تبدیل کرد . یه جورایی که خودم یه وقتایی بهت میگم یاسمن چرا انقدر مظلوم شدی؟!یاسمن باورت میشه یه روزایی دلم برای بچگونه حرف زدنت و خنده های از ته دل و بدون غمت تنگ میشه؟ حتی همین الان دلم میخواد با خنده و از سر ذوق با لحن کلاه قرمزی بگی تولد عید شما مبارک :) ولی واقعا انگار زبونم برای بیانش نمی‌چرخه .

چهره ام اروم و سرد شده .یاسمنی که امروز ۲۲ ساله شده غم محکومش کرد به پخته شدن و صبور بودن . این یاسمن یاد گرفت از آدما انتظار نداشته باشه.یاد گرفت که چطوری روز و شب هاشو با تنهایی سر کنه و دلش نمیخواد تا ابد تو هیچ رابطه ای قدم بزاره .به قول معروف اندازه ی یه آه کشیدن هم غم و هم شادی میگذره.

امسال برخلاف سال های قبل که کادو برای خودم کتاب میخریدم اصلا حوصله ی کتاب رو نداشتم . به جاش یه تابلو ی شخصی سازی شده که با آی‌پد نقاشی شده به خودم هدیه دادم که هنر دست qanjshop هست.اون تابلو رو بالای پیانوم نصب کردم و با هر دیدنش لبخند میزنم .

امسال موقع فوت کردن شمع روی کیکم آرامش رو برای زندگیم آرزو میکنم . گلی خانم تولدت کلی مبارک:) 

با هر بار گوش دادن آهنگی که براتون آپلود کردم حس میکنم مخاطب این آهنگ منم . معنیش رو هم میتونین تو گوگل بزنین "معنی اهنگ مازندرانی تولد از جواد عباسی " وبخونین. یه جایی میگه فرفری مویی داشت :)) و اشاره ی مستقیم به یار مازندرانی میکنه :)) حتی میگه نمیدونم چه عطری زد ولی بوی خوبی داشت . با این بیتش پتانسیل اینو دارم که تو خاطرات محو شم :)

 

  • ۱۱
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۲۰ آذر ۰۱

    خیابان یاسمن

    امروز طبق روال هر روز داشتم پیاده روی صبحگاهیم رو انجام می دادم  و سعی می‌کردم تمرین " خوب دیدن" کاری که روان کاوم بهم آموزش داده رو انجام بدم که یهو این تابلو جلوی چشمم ظاهر شد !با هر بار دیدن اسم خودم روی یه کوچه یا یه خیابون یه لبخند تلخی رو لب هام جا خوش میکنه که فقط خودم معنی اون لبخندو میدونم و بس .واقعا نمیدونم چه فعل و انفعالاتی درونم در کسری از ثانیه رخ داد که چند قطره اشک روی گونه هام سُر خورد .به خودم اومدم و دیدم که دوباره میگرن چشمم سر و کله اش پیدا شده. بله درست خوندین . میگرن چشم :)

    تقریبا کمتر از یک ماهی میشه که با تشخیص چشم پزشک متوجه شدم که دچار میگرن چشم شدم . با اون چشم درد هایی که من از اواخر شهریور دچارش شده بودم انتظار داشتم بهم بگن که شماره چشمم بالا رفته ولی متاسفانه با توجه به علائمی که به دکتر گفتم و سردرد هایی که  دچارش شده بودم تشخیص بر این شد که من میگرن چشم گرفتم . من بهش میگم یادگار روزهای عاشقیم :) برام مهم نیست مامان بابت هر باری که قطره چشم برام میریزه کلی سرزنشم میکنه که دیدی بهت میگفتم بچسب به درست؟اون نمیاد نمیگیرتت؟گوش ندادی الکی خودتو نابود کردی. برام مهم نیست بابا بابت هرباری که قطره چشم برام میریزه با بغض بهم خیره میشه . دیگه انگار هیچی برام مهم نیست . خیلی وقته که با یه لبخند تلخ یا حتی بدون لبخند و با چشم های بسته از کنار حواشی و آدم های اطرافم میگذرم . هربار که سعی میکنم جلوی ریزش اشک هامو بگیرم بی فایده است .چون خود اون تلاش هم باعث میشه که دوباره دچار چشم درد وحشتناک بشم . زندگیه دیگه . هر کُنشی یه واکنشی داره و باید اینو پذیرفت که واکنش بدنم به گریه های ۶ ماه گذشته ام این بوده :)

    پ.ن: با تمام غروری که سلول به سلول رو وادار به مور مور می کنه ولی میدونی کجای این تصویری که از برلین منتشر شده غم انگیزه رفیق؟نه خشم آدم هاش،نه اتحادشون و نه شعار ها و آرزوهاشون برای آزادی...!بلکه تعداد این همه هموطنی که از تار و پود من و تو هستن و کشورشون اونجایی نبوده که بتونن توش زندگی کنن و حالا در به در دیار غربتن...

  • ۱۳
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۳۰ مهر ۰۱

    امیدوارم

    بعد از رفتنت روز های زیادی را با امیدواری می گذرانم.

    امید به اینکه همانند من هنوز دوستم داری. همانند من دلت برایم تنگ می‌شود. همانند من دلت برای صدایم تنگ می‌شود. همانند من دلت برای خنده هایم تنگ می‌شود. دلت برای صدای خنده هایمان که گوش فلک را کر می‌کرد تنگ می‌شود. همانند من دلت برای دیدن دوباره‌ ی من تنگ می‌شود. همانند من دلت برای شیرین زبانی هایم تنگ می‌شود. همانند من دلت برای قفل شدن دست هایمان در یکدیگر تنگ می‌شود. همانند من دلت برای آغوشم تنگ می‌شود. همانند من دلت تنگ می‌شود... 

    بعد از رفتنت روز های زیادی را با گفتن "امیدوارم" ها سرکرده ام.

    امیدوارم تا ابد مِهرم از دلت بیرون نرود. امیدوارم روزی در لابه لای روزمرگی هایت دلت برای یاسمنی که داشتی تنگ شود. امیدوارم بخاطر دوست داشتنی که از من در دلت باقی مانده و در کُنجی آن را پنهان کرده ای برگردی. امیدوارم آن روز من هنوز مشتاق بازگشتت باشم و امیدوارم روز دوباره سرنوشتمان با مِهر هم با نخی سرخ رنگ به هم گره بخورد.

    ولی هیچگاه به ترس هایم پر وبال نمی‌دهم.

    که نکند روزی برسد که دیگر دوستم نداشته باشی. که نکند بخواهی به من به چشم یک دوست معمولی نگاه کنی. که نکند یادت برود روزی در دیاری دور یاس و یاری دل به یکدیگر سپرده بودند. که نکند من همچنان عاشق باشم و تو نه...

    خوانش متن بالا با صدای خودم 

    پ.ن: بعد از نوشتن این متن و خوانشش حس کردم یه بار بزرگی از رو دوش هام برداشته شده و انگار همه چی رو سپردم به اون بالایی :) الان فقط دلم میخواد از ته دلم بگم آخیش آزادی :))

  • ۱۲
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۲۶ خرداد ۰۱

    تنهایی

    حرف های امروزم راجب استوری یکی از بلاگرهاست. اول پست اسکیرین شات هارو گذاشتم. با خوندن اون استوری ها ناخداگاه یه سوالی تو ذهنم شکل گرفت. آدم های میانگرا و برون گرا شاید بهتر حرفی که میخوام بزنم رو متوجه بشن. سوال من اینه :پس احساساتتون رو چیکار میکنین؟

    اون لحظه هایی که از یه اتفاق مثبت و خوب تو زندگیت پر از ذوقی دلت نمیخواد گوشیو برداری و با شادی به یکی زنگ بزنی تا باهاش به اشتراک بزاری؟ یا حتی زمانی که حالت بده و فقط دلت میخواد بی هدف با یکی از رنگ آسمون گرفته تا سفر به آفریقا حرف بزنی تا غصه هات یادت بره چطور؟ اون زمان ها چیکار میکنین ؟

    وقتی کسی رو نداری تنهائیت رو با کتاب و فیلم و موزیک پر میکنی ولی آخرش یه جاهایی دوست داری یکی باشه که راجب به کتابی که خوندی فیلمی که دیدی و آهنگی که گوش دادی ساعت ها باهاش حرف بزنی.

    این روزا خیلی دلم میخواد یکی باشه که ساعت ها پشت گوشی یا حتی رو در رو باهاش از تمام تناقض های توی ذهنم حرف بزنم و اونم به پر حرفی هام گوش بده، اما... :)

    از اونجایی که کسی رو ندارم دلم میخواد امروز و اینجا با شما حرف بزنم. اگر دوست دارین به حرفام گوش بدین 

    گوش کنید

    پ. ن:از وقتی که میم رفت حس میکنم قلبم مُرد. دیگه آنچنان از ته دلم از چیزی ذوق زده نمیشم. حتی منی که اکثر مواقع ناخن هام لاک داشت از بعد از عید دیگه لاک نزدم. این روزا تلاش برای زندگی کردن سخت تر از همیشه شده. حتی میتونم تصور کنم که اگه الان میم بود بهم میگفت سخت نگیر :) 

  • ۹
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۳۰ ارديبهشت ۰۱

    دومین سالگرد تولد گُلی

    گُلیِ من، متولد بهشتی ترین فصل سال یعنی اردیبهشتِ، و چی بهتر از این :)

    امروز دومین سالگرد گُلی _وبلاگم_هست. از اولین سالگرد گُلی تا امروز اتفاقات تلخ و شیرین زیادی افتاده که باعث شده تو این مدت احساسات زیادی رو تجربه کنم؛مثل :غم، شادی، خشم، آرامش و... با تمام این وجود خوشحالم که اینجا و دوستای خوبی مثل شما رو دارم و میتونم بدون ترس از قضاوت شدن حرف های دلمو به زبون بیارم.

    حضور گُلی تو زندگیم باعث دلگرمیه و من خوشحالم که شاهد دومین سالِ حضورش تو زندگیم هستم :) گُلیِ عزیزم دومین سال حضورت در کنار من مبارک. 

    پ. ن:عکس مربوط به tastyroom ( کافه ی صورتی خوشگل با دوتا شعبه تو تهران) هست. تو برنامه ی امسال تابستونم دیدن یکی از شعبه های این کافه ی خوشگل هست 💓

    پ. ن. 2:یکی منو به سرپرستی قبول کنه، تولد امسالمو اینطوری برگزار کنه  

  • ۱۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۲۶ ارديبهشت ۰۱

    برای21 سالگی ام

    امروز بیست و یک ساله شدم. تولدم چقدر بد موقع سر رسید. اگه دست من بود دلم میخواست آذر رو اونقدر کش بدم تا حال روحیم اوکی شه تا بتونم آب ته ته دلم شاد باشم. حیف شد... 

    از آذر پارسال تا آذر امسال اتفاق های زیادی افتاد. اتفاق خوب محدود میشه به دوتا مورد؛ اولی این که بالاخره توسط بابا به عنوان فردی که رانندگی‌‌ش خوبه به رسمیت شناخته شدم و دوم نقل مکان کردن به خونه ی جدید. اتفاق های بد به حدی زیاد بودن که با فکر کردن بهشون دلم میگیره و اشک از چشمام سرازیر میشه.

    از 18 سالگی تا همین امروز من تو زندگیم فقط درجا زدم و این وسط فقط زمان بوده که مثل برق و باد گذشته و سِنم بیشتر شده بدون اینکه هیچ دست آوردی تو این سال ها داشته باشم. فقط داشتم با خانواده ام می‌جنگیدم. انتخاب رشته ی دانشگاهی و شغل آینده انقدر برام سخت و اذیتت کننده شده که حد نداره. نه کاری رو شروع کردم و نه هدفی رو دنبال کردم و این برای من که پر از آرزو و امید بودم خیلی ناامید کننده است. انقدر اوضاع زندگیم خرابه که موقع فوت کردن شمع تولدم نمیدونم چه آرزویی بکنم، فقط امیدوارم آرامش به زندگیم برگرده.

    کادوی امسالم به خودم کتاب "حال کاملا استمراری" هست :) 

    تولدم مبارک :) 

  • ۱۴
  • نظرات [ ۱۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۲۰ آذر ۰۰

    اولین سالگرد تولد گُلی

    تقویم بیست و شش اردیبهشت یک هزار سیصد و نود و نه را نشان میداد که دست و ذهنم به تکاپو افتادن و نتیجه اش شد اینجا و " گُلی " و امروز سالگرد اون اتفاق زیباست :)

    تو این یک سالی که من این صفحه رو باز کردم لحظات زیادی از زندگیم رو اینجا ثبت کردم . روزهایی بود که حالم عالی بود و روز هایی هم بود که حالم بدِ بد بود . همه اشون گذَشتَن و شاید خیلی هاشون دیگه آنچنان اهمیت نداشته باشن ولی اون چه که مهم بود و هست اینه که من اینجا رو با تمام احساسم دوستش دارم و وقتی به صفحه ام نگاه میکنم پر از حس خوب غیر قابل وصف میشم. 

    من تو این یک سال با خیلی هاتون آشنا شدم ، خیلی هاتون راهنماییم کردین ، خیلی هاتون سعی کردین بهم دلداری بدین و حتی خیلی هاتون با خنده هام خندیدین و شاد شدین . از همتون بابت همراهیتون تشکر می کنم . 

    این صفحه یک جورایی حکم دفترچه ی خاطره ی باارزشی رو برام داره که همیشه روی میزم حضور داره :) که صدو هفتاد و اندی خواننده داره .

    مثل همیشه خواستم تو این حال خوب و اتفاق خوب با شما شریک بشم :) 

    اولین سالگرد گُلی مبارک :)

    پ.ن: به مناسبت سالگرد گلی لباس وبلاگ عوض شد :)

  • ۱۱
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۲۶ ارديبهشت ۰۰

    بیست روز تا بهار

    شکوفه ی آلوچه

    زندگی را ورق بزن 

    هر فصلش را خوب بخوان 

    با بهار برقص 

    با تابستان بچرخ 

    در پاییزش عاشقانه قدم بزن 

    با زمستانش بنشین و چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش 

    زندگی را باید زندگی کرد

    پ. ن:انقدر که این شکوفه ها دلبر بودن که گفتم شما هم بِبینینِشون:)

    شکوفه ی هلو

  • ۱۴
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۱۰ اسفند ۹۹

    برای 20 سالگی ام

    همیشه دلم می خواست بزرگ شوم. 18 سالگی برایم معنی لطیف و دوست داشتنی ای داشت. اما بلافاصله بعد از اینکه 18 ساله شدم نفهمیدم کی و چگونه روزها سپری شد و اکنون به پایان 20 سالگی رسیده ام.

    هیچوقت به ذهنم خطور نمی کرد که در پایان 20 سالگی من همچنان یک کنکوری باشم؛اما چه بخواهم و چه نخواهم این اتفاق افتاد.

    بیشتر از آنچه که تصور می کردم 18 تا 20 سالگی ام پستی وبلندی داشت. دره های عمیق و بلندی هایی با سنگلاخ های فراوان!

    امروز برخلاف روزهای دیگر گوشی ام را از سایلنت خارج میکنم و به آن چشم میدوزم تا محض رضای خدا دوستانم تماس بگیرند و تولدم را تبریک بگویند.حتی انتظار دارم بی هوا میم هم تماس بگیرد! شاید هم انتظار بی جایی باشد!

    امشب موقع فوت کردن شمع ها اولین آرزویم برای 21 سالگی ام دانشجوی رشته ی دل بخواهم درشهر دل بخواهم است و دومین آرزویم برگشتن آرامش به قلبم است.

    و در نهایت کادوی امسالم به خودم کتاب "کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم" است.

    این روزها آذر شاهد آخرین دلدادگی های پاییز به معشوقه اش است. 

    و من متولد بیستمین روز در میان کوچه ی دلدادگی ام 

    زادروزم فرخنده باد 

  • ۱۹
  • نظرات [ ۲۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۲۰ آذر ۹۹

    قابِ دلخواهِ من

    پشت هر عکسی یک داستانی خوابیده است . گاهی وقت ها با مرور عکس ها خاطره های خوش و گاهی وقت ها خاطره های تلخ زیادی مهمان قلبمان می شوند‌. 

    از وقتی که خودم راشناختم درآرزوی داشتن یک دوربین عکاسی حرفه ای به سر میبردم اما از آن جایی که قیمتش در تمام دوره ی سنی ام سربه فلک بود هیچوقت نتوانستم آن را  بخرم.

    اما این اتفاق باعث نشد که میل و علاقه ی من به عکاسی کم شود و تا به امروز با دوربین معمولی گوشی ام عکس های زیادی را به ثبت رسانده ام‌. و معمولا اکثرآن ها بدون ادیت هستند چون بر این باورم که هرچیز طبیعی اش زیباست.

    امروز خیلی اتفاقی با چالش  قابِ دلخواهِ خانه  من رو به رو شدم و هیجان زده دلم خواست که در آن شرکت کنم. درپوشه ام دنبال عکسی بودم که آن را به نمایش بگذارم که ناگهان چشمم به عکس پاییز پارسال افتاد.تاریخ دقیقش برای بیست و هفت آذر نودو هشت است. روزی که برای آخرین بار چهره ی میم را از نزدیک دیدم .

    روز پاییزی دلچسبی که دلم میخواهد بازهم برایم تکرار شود . 

    پ.ن:هرکسی که این پست را میخواند به این چالش دعوت است 

     

  • ۱۸
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۴ شهریور ۹۹
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده
    آرشیو مطالب