۴۴ مطلب با موضوع «مینیمال» ثبت شده است

دنیا خیلی کوچک است عزیزِ من

شاید یک روز در حوالی انقلاب در حالی که در تاکسی زرد رنگی نشسته‌ای و به حرکات انبوهی از عابران زل زده‌ای، دخترک مشکین مویی با مواج‌های دور شانه‌اش حواست را پرت کند. دلت بلرزد. بی معطلی کرایه‌ات را بدهی و باقیش را نگرفته از ماشین پیاده شوی و با فاصله چند متر دنبالش راه بیفتی.

حرکات دخترک را زیر نظر می‌گیری کوله ی بنفش رنگش و آن طرح میناکاری قدیمی تو را به سالیان دور پرت می‌کند اصفهان، یاس، کافه درام...

پس از مدت کوتاهی از همان کتاب فروشی همیشگی سر دربیاوری. چشم بچرخانی .دکور همان دکور همیشگی است. انگار تنها چیزی که گذر ایام رویش تاثیر نداشته است همان دکور کتاب فروشی است و بس. تلخ لبخند می‌زنی .اینجا پاتوق همیشگی‌تان بوده. بلاتکلیف جلوی در ورودی ایستاده‌ای دستت را در جیبت فرو می‌بری .از پشت ویترین نگاهش می‌کنی .از آخرین باری که دیده بودی اش لاغرتر شده است .لپ‌هایی که زمانی با خنده می‌کشیدی اش و می‌گفتی "حق نداری به آنها دست بزنی این‌ها صاحاب دارند" لاغر شدند اما هنوز گونه‌های خوش‌تراشی دارد و هنوز لپش جان می‌دهد برای گاز گرفتن!

این پا و آن پا می‌کنی. اما بالاخره وارد کتابفروشی می‌شوی .حواسش پرتِ نگاه کردن به پشت جلد کتاب است که سد راهش می‌شوی. سرش را بالا می‌آورد .نگاهتان در هم قفل می‌شود. نمی‌دانی چه بگویی موسیقیِ پخش شده از بلندگو عوض می‌شود و صدای علیرضا قربانی و آهنگ  حالم از شرح غمت افسانه‌ایست در کتاب فروشی طنین می‌اندازد.

از درون می‌لرزی .انگار تمام وجودت یخ کرده است. نگاهش پر از حرف‌های ناگفته است . پلک می‌زند مردمک چشمانش می‌لغزند. انگار چشمانش پر و خالی می‌شود از اشک‌هایی که نباید این وقت روز سر و کله‌شان پیدا شود.

می‌خواهی دهان باز کنی اما او زودتر از تو خودش را جمع و جور می‌کند و آرام از کنارت می‌گذرد. تو می‌مانی و هوایی که برای نفس کشیدن کم است.

از کتابفروشی بیرون می‌زنی و کنار در ورودی می ایستی. کارش که تمام شد پا تند می‌کند و از در ورودی می‌گذرد اما دقیقاً بعد از برداشتن دومین قدم تردید می‌کند. پایش را دوباره در همان جای قبلی می‌گذارد. مکث می‌کند. در میان هیاهوی رهگذران صدای نفس کشیدنش را می شنوی که عمیق و با فشار هوا را با ریه هایش می بلعد و پر التهاب و لرزان هوا را به بیرون می‌راند. حتی به اندازه ی ثانیه‌ای پلک زدن چشم از او بر نمی‌داری .منتظری حرفی بزند. کاری بکند .سرش را پایین می‌اندازد و آرام زمزمه می‌کند دنیا خیلی کوچک است عزیز من و از تو دور می‌شود.

تمرین نوشتن در تاریخ بیست شهریور ۱۴۰۲

  • ۲۹
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۲۰ شهریور ۰۲

    احتمالا اگر!

    احتمالا اگر به این نتیجه برسیم که" اون تصمیم بهترین تصمیمی بود که میتونستم در اون شرایط بگیرم" آرامش بیشتری تو زندگی تجربه می‌کنیم.

  • ۲۴
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۶ شهریور ۰۲

    رنگو!

    احتمالا امید باید شکل رنگویی باشه که تو دل بیابون دنبال چند قطره آبه!

  • ۲۲
  • نظرات [ ۷ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۳ شهریور ۰۲

    دوست واقعی

    فکر میکنی پیدا کردن یه قطره آب تو بیابون چقدر سخت باشه؟ پیدا کردن یه دوست واقعی هم به همون اندازه سخته !

  • ۲۷
  • نظرات [ ۲۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۱۱ تیر ۰۲

    یه حرفی بزن

    میگم نکنه یکی بیاد برات بهتر از من بنویسه منو یادت بره ؟هوم؟

    نکنه بلدتر باشه تو رو؟ نکنه قشنگ باشه دلت بلرزه؟ بیاد دستاتُ محکم بگیره خلاص شی از فکر و خیالم؟ نکنه اصلا منو یادت رفته؟نکنه بری بغلش بعد دستات یخ کنه بری قایمش کنی تو دستای یکی دیگه؟ نکنه بیشتر از من برات ضعف بره ؟ نکنه دستاتُ باز کنی و اون مدلی بغل بخوای ازش؟ نکنه مژه هاتُ بیشتر از من دوست داشته باشه؟ نکنه بیاد خل و چل نباشه مثل من ؟ مثل وقتایی که شبیه کلاه قرمزی برات "تفلد عید شما مبارک" میخوندم. همچین موقر و درست و حسابی و جدی باشه.  همونجوری که دوست داشتی و عاشقش بشی! میگم نکنه بقیه راست میگن؟ نکنه اصلا یادت نیست؟ ننداخته باشی دور اون دیوونه بازی هارو ؟ یادته اصلا زمانهایی که تو بغلت بودمو؟ نکنه بقیه راست میگن؟ یه حرفی بزن ...

  • ۵
  • نظرات [ ۷ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۱۵ ارديبهشت ۰۲

    تغییر

    آدما رو همونجوری که هستن دوست داشته باشید، 

    نه با تغییراتی که دلتون میخواد داشته باشن...! 

  • ۵
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۷ ارديبهشت ۰۲

    خاطره

    امروز داشتم به این فکر میکردم که خاطره ها فقط مختص به گذشته نیست. همه ی ما یه مشت خاطره از آینده هم داریم ؛ مثلا همه ی اون سفر هاو دست تو دست گذشتن های تو جاده ، انتخاب موزیک تو جاده .حرف اینکه سه تا پوشه موزیک باید درست کنیم. یه پوشه مختص من . یکی مختص تو . یکی دیگه هم علاقه ی مشترکمون. قدم زدن هامون تو شمال و بارونی که هیچوقت نبارید.

    هرکاری که دلمون میخواست انجام بدیم و رویاشو تو سرمون می پروروندیم اما هیچوقت فرصتش پیش نیومد. هرکاری که تو ذهنمون شد و تو واقعیت نشد.

    یه مشت زخم که روی مغزمون نقش بست و نشد ...

    پ.ن: آهنگ کامل" گُلی" کسری زاهدی اومده:)) دریافت

  • ۵
  • نظرات [ ۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۲۸ فروردين ۰۲

    منو برگردون به روزای قبل از اومدنت

    به بعضی آدم ها هم باید گفت ببین درسته که میخوای بری نمونی ولی قبلش منو برگردون به روزای قبل از بودنت . حافظمو ازم بگیر جوری که نه خاطره ای ازت به یاد داشته باشم و نه علاقه ای به تلاش جهت یادآوریشون . علاقم بهت رو از ذهنم پاک کن. عکاسمونو بسوزون . یادگاری ها و نامه هامونو از بین ببر . ولی خواهشا قبل از رفتنت منو برگردون به روزای قبل از اومدنت ‌. منو رها نکن تو دنیای بی کسی که یادم نیاد قبل از اومدنت چطوری زندگی میکردم ...

    متن عکس : اگر نمی‌توانید آفتاب زندگی دیگری باشید؛ بر ابرهای سیاهش نیفزایید...

    تو رفته ای و در سرم نمانده جز هوای تو ...

  • ۹
  • نظرات [ ۲ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۲۴ اسفند ۰۱

    دلِ تنگ

    گفت از دلتنگی بگو. گفتم دلتنگی یعنی دلی که از فراق یار بی تاب و بی قرار است. دلتنگی یعنی در واژه ها صدای محبوبت را بشنوی، روی برگردانی و کسی آنجا نباشد. دلتنگی یعنی فکرت پیش کسی باشد که فکرش پیش تو نیست و خودت جایی باشی که او آنجا نیست :) 

    جانِ بی قرارم را ببین.گویی نفس برای ادامه راه کم آورده است. همه از رفتنت می گویند. تو بیا و خلافش را ثابت کن.

    دلم برایت خیلی تنگ شده است.دلم برایت خیلی زیاد تنگ شده است. دلم برایت خیلی خیلی زیاد تنگ شده است. با معرفت من دلم برای تو این‌چنین تنگ است. دلتنگ تو ام که به داد دلم برسی...

    نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی 

    گذری کن که خیالی شدم از تنهایی...

    عراقی

    پ.ن:باورم نمیشه یه سال گذشت ... عمرِ که گذشت .این متن رو نمیدونم کی نوشتم فقط یادمه روزی که خیلی دلتنگ بودم نوشته بودم.هربار که میخواستم منتشرش کنم به یه بهانه ای این کارو نمیکردم ولی امروز دلو به دریا زدم.

    پ.ن:پسردایی پدرم خواستگارمه و پدرم موافقه .جنگ جهانی سوم تو خونه راه افتاده ...خستم از جنگیدن ...کاش یکم بدون دغدغه میشد زندگی کرد ...

  • ۶
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۲۲ اسفند ۰۱

    دریغ نکنین

    من همیشه به یه دیدگاهی تو ذهنم پایبند بودم و هستم ولی کمتر زمانی و کمتر آدم آشنایی تو زندگی روزمره این تفکر رو از من شنیده و اونم اینه "اگر آدمی رو دوست دارین محبتتون رو ازش دریغ نکنین".

    واژه ی ساعت و تاریخ یک محدودیتی بزرگ به ما تحمیل کرده به اسم "زمان". چه خوشمون بیاد و چه خوشمون نیاد عمر محدودی داریم. زمان محدودی برای زندگی کردن در اختیار ماست. پس نباید از کنار حتی ثانیه های کوچیک عمرمون بی تفاوت بگذریم.

    نباید خیلی از چیزهای مهم زندگیمون رو به دست سرنوشت بسپاریم. نمیتونیم از دوست داشتنی های زندگیمون به انتخاب خودمون دست بکشیم و اسمشو بزاریم تقدیر و سرنوشت. تقدیر و سرنوشت ما شاید کمتر از 5 درصد زندگیمون رو در بر بگیرن و 95 درصد دیگه ی زندگی به دست ما ساخته میشه.

    زمانِ محدود همیشه باعث میشه حسرت های ریز و درشتی رو دلمون بمونه. یکی از اون حسرت ها از دست دادن آدم های دوست داشتنیِ زندگیمون هستن که یه وقت هایی ساده از کنارشون می‌گذریم. یهو به خودمون میایم و تو سن 40-50 سالگی می‌بینیم که اون عشق تو دهه ی 20 سالگی زندگیمون، اون آدمی که ما رو یه طور خاص دوست داشت، تکرار نشدنی بوده و بعد از اون دیگه هیچکس اونطور که باید و شاید با تمام خوبی و بدی هامون دوستمون نداشته و نداره. یهو اون آدم میشه حسرت بزرگ. یه بغضِ گنده رو گلو که با هر نفسِ عمیق سعی می‌کنیم پنهانش کنیم.

    قدر لحظه لحظه های کنار کسی که عاشق هستین رو بدونین.احساساتتون رو در برابر کسی که عاشق هستین نادیده نگیرین. نزارین یادتون بره خنده های معشوقتون چطوریه. دوسِت دارم هاتونو از آدم های مهم زندگیتون دریغ نکنین.چون اون دوستت دارم ها مخصوص همون زمان هستن. چون ممکنه تو سن 50 سالگی بابت همون یه دونه دوستت دارم که نگفتین اون آدم دیگه کنارتون نباشه تا براتون آرامش به ارمغان بیاره. چون زمان به تندی میگذره و قبل از اینکه به خودتون بیاین و بجنبین میبینین که اون آدم رو برای همیشه از دست دادین. آدم هارو حسرت به دل برای یه دوستت دارم ساده که میتونه یه جهان رو برای همه زیبا کنه رها نکنین. مگه آدما چند بار عاشق میشن؟!

    یادتون نره که وسط شلوغی های روزمرتون به دلدار تون پیام بدین و بگین که دوستش دارین. باور کنین اگه میدونستین یه دوستت دارم ساده چه کارهایی میتونست انجام بده هیچوقت خسیس بازی در نمیاوردین! یادتون نره خیلی زود دیر میشه.

    دریافت
    توضیحات: گوش بدین :)

  • ۶
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۶ دی ۰۱
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده
    آرشیو مطالب