۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

چالشِ اگر موسیقی فلان طعم یا آهنگ بود ...

چالش T_T : اولین بار تو وبلاگ حدیث با این چالش آشنا شدم . اون زمان تو دلم گفتم چه چالش خفن و صدالبته سختی!

خیلی از این چالش خوشم اومده بود اما خب چون وقت نداشتم ترجیح دادم بیشتر تماشاچیِ این چالش باشم ، اما  بعد از دعوت رُهام  نتونستم کنار بکشم گفتم منم یه امتحانی بکنم و بنویسم ...


       1. آهنگ نیستی _ آیدین یوسفی

زیر چتر تو چاله های پر از آب قدم برمیداره . اوایل دی ماهِ و سرما داره خودشو غالبِ هوا میکنه  و اون هنوز امیدی  داره برای برگشتِ اون همه حس و حال خوب و پرحرارتی که بینشون جریان داشته ، امیدِ واهی ... طعم لیموشیرین 

        2 . آهنگ همه چی آرومه _ حمید طالب زاده

بعد از کلی تنش هایی که پشت سر گذاشته شده بالاخره همه چی درست شده و همه چی اون چیزی شده که هردوتاشون میخواستن . بالاخره به هم رسیدن و دستاشون تو دست های هم هست. خوشبختیِ محض ... طعم توت فرنگی

        3 . آهنگ نگرانتم _ فرزاد فرزین

چشم به راه و نگران کسی که هرگز برنمی گرده ... طعم طالبی گَس

        4 . آهنگ باور نمی کردم _ منصور

بعد از کلی رویا پردازی و عاشقانه هایی که داشتن احساس کنن رسیدن به ته خط . مرگ آرزوها ... طعم خرمالو

        5 . آهنگ دقیقه های آخر _ مرتضی پاشایی 

لحظه ی فراق  ... 

        6 . آهنگ یکی بود یکی نبود _ سامی بیگی

وقتی داری با ناز برای یار قر میدی و براش این آهنگو میخونی . وصال  طعم انار 

       7 . آهنگ منو بارون _ بابک جهانبخش

بدون چتر زیرِ بارون ، زیرِ پنجره ی اتاقش ایستاده است و به چراغ خاموش توی اتاقش زل زده و توخاطرات شیرینِ دوتاییشون غرق شده ...  طعم پرتقال

       و در آخر آهنگ اعتراف _ فرزاد فرزین 

چشمای آبیِ مامانم :)  طعم گیلاس

پ.ن۱: نمی دونم چرا یهو اکثر آهنگ ها غمگین شدن ! 

پ.ن۲:سر این چالش با میم. ر حرفم شد !:|

پ.ن۳:ترجیح دادم از بین آهنگ های خارجی و فارسی ، فارسیُ انتخاب کنم

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۳۰ خرداد ۹۹

    بابونه

    مدت زیادی از شناخت من در رابطه با گیاه بابونه نمیگذره . اولین بار گل بابونهُ در نرم افزار پینترست ( pinterest ) دیدم . با یه نگاه عاشقش شدم . 

    بعداز مدتی مامان یه جاییُ بهم معرفی کرد که پر از بابونه بود . یه دشت بابونه برای منی که عاشق این گیاه شده بودم شور و اشتیاق وافری ایجاد کرد که مصمم کرده بود حتما به اونجا سر بزنم .اما نمی دونم چرا هربار که میخواستم به دیدن بابونه برم یه اتفاق بد میوفتاد و من نمیتونستم برم.

    دیگه خلاصه پنجشنبه  طلسم شکست و با خانواده رفتیم . بابونه تو منطقه ای که ما زندگی میکنیم سمت ییلاق های اطراف وجود داره و بیشتر بالای کوه ها دیده میشه .  

    اگه پنجشنبه نمیرفتم تا هفته ی دیگه بابونه  ها تموم می شدن و دیدن این منظره ی زیبا رو تا سال بعد از دست میدادم . تو مسیر به یه باغ موسیر هم برخوردیم که عکسشو براتون میذارم  

  • ۱۲
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۲۴ خرداد ۹۹

    حسرت نبودِ تو

    بزرگ ترین حسرت این روزهایم نبودِ توست

    نیستی تا آغوشت زندان ابدی من و چشمانت ستاره ی شب های من باشند .

    دلم لک زده است برای اینکه به چشمانت زل بزنم و بگویم که چقدر دوستت دارم محبوب من ...

    این روزها نبودنت کمرم را خم کرده است... 


    پ.ن : در پیرو پست ایران خودرو خیلی ها راجب جواب قرعه کشی پرسیدن خواستم بگم اسمم نیوفتاد 

  • ۱۷
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۲۲ خرداد ۹۹

    هسته ی میوه

    امروز به مامان لم داده بودم و داشتم آب پرتقالی که بابا برام گرفته بودو میخوردم که یهو هسته ی پرتقالی که توش بودو هم قورت دادم . با قیافه ی ناراحتی برگشتم و کِش دار مامان و صدا زدمو گفتم : هسته ی پرتقالو قورت دادم

    و این دلیلی شد بر اینکه مامان یه خاطره ی جالب برام تعریف کنه . مامان با ذوق برام تعریف کرد که : وقتی من بچه بودم و ناخواسته هسته ی میوه ای رو قورت میدادم و با حالت ناراحت پیش مامان میومدم، میگفتم مامان هستهَ شو قورت دادم ؛ الان تو شکمم درخت در میاد ؟ 

    مامانمم با خنده سربه سرم می گذاشت و میگفت آره و من کلی لب و لوچه ام آویزون میشد ! 

    پ.ن.1 : فکر کنم الان باید منتظر باشم تا درخت پرتقال  تو معده ام در بیاد ! 

    پ.ن.2 : عکسِ پست خیلی گودوعه 

     

  • ۱۴
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۱۷ خرداد ۹۹

    ایران خودرو

     تقریبا کل فامیل هم از قول بابام خبر دارن . بماند که چند نفری پیداشدن که هم من و هم بابا رو مسخره کردن  تقریبا کل فامیل هم از قول بابام خبر دارن . بماند که چند نفری پیداشدن که هم من و هم بابا رو مسخره کردن.

     دیروز بابا یهو بهم زنگ زد و گفت برم سایت ایران خودرو و تو قرعه کشی ثبت نام کنم. باور نمی شد با اینکه هنوز نتیجه معلوم نیست بابا برای ماشین دار شدنم قدم برداشته . با اینکه نتیجه ی این قرعه کشی اصلا معلوم نیست اما خیلی خوشحال شدم از قدمی که بابا برام برداشته . باید رو سفیدش کنم 

  • ۱۶
  • نظرات [ ۲۲ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۱۳ خرداد ۹۹

    امتحانات ترم خواهرجان

    روزهایی که خواهرم امتحان ترم داره اوضاع خونه بدین شرح می باشد : 

    خواهرم مثل گربه رو تخت لم میده

    مامانم دستش کتاب مربوطه است و مدام کتابُ مرور میکنه و تا من بخوام یه حرفی بزنم سریع داد میزنه میگه هیس دارم درس می خونم 

    ساعت که به ده صبح نزدیک تر میشه خواهرم یه خمیازه ای میکشه و میره تا برامون غذا بیاره

    ساعت خونه که راس ساعت ده دینگ دینگ میکنه مامان از تو اتاق داد میزنه یاسمن بیا کمک

    فقط دلم به حال اون معلم های ساده لوحی میسوزه که فکر می کنن خواهرم چقدر خوب تو این اوضاع قرنطینه پیشرفت کرده و همه ی امتحاناتش علی الخصوص امتحانات ترم دومشو بیست میشه و میان پی وی و هی از پیشرفت خواهرگرامیم تعریف میکنن

    پ.ن : چقدر لوکشینِ عکسِ پستُ دوست دارم  

     

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۱۱ خرداد ۹۹

    fernweh

    واژه ای هست در ادبیات آلمانی به اسم " fernweh "  

    به معنای "احساس دلتنگی برای جایی که هیچوقت نبودی و نرفتی " ...

    دقیقا الان توهمین حالتم  

  • ۲۱
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۹ خرداد ۹۹

    لمس

    فکر نمیکنم کسی توجهان به این فکر می کرد که یه روز امکان داره یه بیماری بیاد که حق کنار هم بودنو اَزمون بگیره و روزی برسه که دیگه لمس کردن و در آغوش کشیدن ممنوع شه ؛ چون علاوه بر  سلامتی خودت سلامتی عزیزی که تو بغلشی هم ممکنه دچار مشکل بشه .

    تابستون پارسال وقتی داشتم فیلم" پنج فوت فاصله" رو می دیدم کلی گریه کردم . حتی تا چند روز همچنان تو فکر اون فیلم و اون نوع از بیماری بودم . و اما حالا ....

    مامان عادت داره وقتی هر روز صبح بیدار میشم بیاد و بغلم کنه و بهم صبح بخیر بگه .از یه زمانی به بعد این کار مامان برام عادی شده بود از این کارش هیچ حسی بهم دست نمی داد. تا این که این فیلم و هم حس شدن با دختر و پسرِ توی فیلم منو به خودم آورد . از روز بعدش با عشق صبح ها مامانُ  بغلم می کردم و کلی از لمس دستاش لذت می بردم.

     نمی دونم چرا اما ما آدم ها تا زمانی که عزیزانمون کنارمون هستن کنارمون نفس می کشن راه میرن قد می کشن یا حتی خمیده میشن قدرشونو نمی دونیم اصلا انگار وجود ندارن انگار دوست داشتنمونُ فراموش می کنیم غرق دنیای خودمون می شیم غافل از اینکه اون ها هم جزئی از دنیای ما هستن . 

    این بیماری و فاصله ای که حالا باعث شده چندماهی از لمس کردن  دست های عزیزانم و نفس کشیدن تو آغوششون محروم بشم ؛ سخت اذیتم می کنه ...

    حالا لمس کردن دست ها و بغل کردن های از سر عشق برام آرزو شده ...

    خداکنه اوضاع هرچه زودتر به حالت قبلش بگرده ...

     

     

  • ۱۵
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۴ خرداد ۹۹
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده