یادمه دوتا از خانم های وبلاگ نویس بیان از طلاقشون تو وبلاگ هاشون نوشتن و روزنوشت هایی در اینباره داشتن. روز های سختی رو داشتن ولی به آینده امیدداشتن.

منم امروز و اینجا میخوام راجب رابطه ام بنویسم. من و میم بعد از 4 سال و 6 ماه و دو روز دوستی 22 اسفند تموم کردیم. خیلی منطقی فهمیدیم که زود باهم آشنا شدیم و راهمون جداست. خیلی منطقی برای هم دیگه آرزوی خوشبختی کردیم و با یه خداحافظی تمومش کردیم. اما برای من هنوز تموم نشده. یه بخشی از قلبم پیشش جا مونده. وقتی با دوستام حرف میزنم یهو اسمشو صدا میزنم. یا طبق عادت سعی میکنم موقع خداحافظی بگم تابعد اما جلوی خودمو میگیرم و به یه خدافز ختمش میکنم. رد حضورش بدجوری تو زندگیم پر رنگ بود.

هی دارم به این فکر میکنم و به خودم میگم که یاسمن تو یه رابطه ی منطقی میخواستی بیا تحویل بگیر. دقیقا انگار ویژگی هایی که تو ذهنم برای یه رابطه و یه آدم در نظر داشتم رو تجربه کردم ولی کاش به اینجا ختم نمیشد. زندگی پر از کاش هایی هست که هیچوقت محقق نمیشن.  داستان زندگی من و میم هم تا اینجاش فقط مشترک بود. از این به بعد هر کس راه خودش رو میره و چقدر دردناک... 

ط یه رویایی که نمیرسی به دستم

نمیشی سهمم اما من همیشه عاشقت هستم