۴۷ مطلب با موضوع «مینیمال» ثبت شده است

غریبه آشنا

آشناست...

یه غریبه‌ی آشنا.

کسی که یه زمانی تمام دنیام بود، حالا یه اسم معمولیه تو لیست مخاطب‌هام. یه اسم که قلبم هنوزم با دیدنش یه لحظه از تپیدن می‌ایسته...

بهم بگو، به چی باید اعتراف کنم؟

به اینکه هنوز، هر روز، بی‌هیچ دلیل خاصی، عکس پروفایلت رو چک می‌کنم؟

به اینکه زل می‌زنم به همون لبخند نصفه‌کاره‌ات، به چشم‌هایی که یه روزی توشون خونه داشتم، و بعد چشم‌هامو می‌بندم تا مطمئن شم هنوزم اجزای صورتتو از حفظم؟

به اینکه هنوز، گاهی وقتا دلم برات تنگ میشه؟ بی‌دعوت، بی‌خبر، درست وسط یه روز شلوغ یا یه شب ساکت؟

به اینکه با همه‌ی زخمایی که رو دلم گذاشتی، با همه‌ی حرفای نگفته، هنوزم گاهی آرزو می‌کنم ای کاش یه بار دیگه... فقط یه بار دیگه ببینمت؟

یا شاید باید اعتراف کنم که تو رفتی، ولی چیزی ازت توی من جا مونده. یه تکه‌ی حل‌نشده. یه صدای آشنا تو ذهنم، یه نگاه نصفه‌کاره توی خاطره‌هام.

غریبه شدی... ولی نه برای دلم. نه برای اون تکه‌ای از من که هنوزم هر بار اسمت رو می‌شنوه، یه جوری می‌لرزه...

تو غریبه‌ای، اما از اون غریبه‌هایی که آدم هنوزم ته دلش می‌دونه یه روزی، یه جایی، یه جور دیگه دوستشون داشت.

  • ۹
  • نظرات [ ۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۲۲ خرداد ۰۴

    نخی نقره ای

    امشب، در آرامش بی‌خبر آینه، دست کشیدم بر موهایم. همان گیسوانی که همیشه برایم نشان جوانی بود، نشانی از شور، از فصل‌های روشنِ امید. اما انگار زمان، بی‌آن‌که در بزند، مهمان تاریکیِ گیسوانم شده بود. در لابه‌لای انبوهشان، نخی نقره‌ای آرام گرفته بود؛ اولین تار موی سفیدم، در سن ۲۴ سالگی.

    برای چند لحظه، گویی همه چیز ایستاد. دلم لرزید، نه از پیری، که از غافلگیریِ ناگهانیِ گذر زمان. حس عجیبی بود—هم ترس، هم حیرت، هم اندکی اندوه. شبیه دیدن پرنده‌ای در قفس آینه، که بی‌صدا یادآوری‌ات می‌کند: "تو در حرکت هستی... تو در حال شدن هستی."
    اما مگر نه اینکه نقره‌ای شدن یک تار، شاید حکایت یک اندیشه‌ی عمیق باشد؟ نشانی از شب‌هایی که در سکوت گذشت، از فکرهایی که خاموش گفته شدند، از لبخندهایی که بی‌صدا گریستند؟
    شاید این سفیدی، سپیدیِ تجربه‌ای‌ست که آهسته بر تاریکی مو نشسته، نه نشانه‌ی ضعف، که جلوه‌ای از بلوغ، از فهمیدن، از لمس زندگی با نگاهی نرم‌تر.
    و من، ایستاده در برابر آینه، آن تار مو را نمی‌چینم. می‌گذارم بماند؛ بماند تا روایت کند قصه‌ی زنی که زیسته، احساس کرده، و هنوز زیباست...
    با یک نخ نقره‌ای در میان شب‌موهایش.

  • ۱۶
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۱۰ خرداد ۰۴

    هیاهوی شهر

    سرم شلوغ‌تر از همیشه است.انگار درونم، شهری بیدار مانده؛ شهری که هیچ‌وقت نمی‌خوابد.

    صدای افکار مثل بوق ماشین‌هایی‌ست که بی‌وقفه می‌گذرند، بی‌آن‌که منتظر چراغ سبز بمانند. آدم‌هایی در ذهنم قدم می‌زنند، بعضی آشنا، بعضی غریبه؛ یکی فریاد می‌زند، یکی می‌خندد، یکی می‌گرید، و یکی آرام در گوشم نجوا می‌کند که: "کمی سکوت لازم است..."

    اما کجاست این سکوت؟

    می‌گردم دنبالش بین کوچه‌پس‌کوچه‌های مغزم، اما هر بار، قبل از آن‌که پیدایش کنم، یک فکر تازه مثل رهگذری عجول، راه را می‌بندد. من در این شهرِ بی‌نظم و پرهیاهو گیر کرده‌ام؛ شهری که خیابان‌هایش را فکرها سنگ‌فرش کرده‌اند و دیوارهایش پر است از خاطراتی که مثل پوسترهای قدیمی هنوز کنده نشده‌اند...

    شاید وقت آن رسیده کمی بایستم. در یکی از میدان‌های همین شهر ذهنم، نفس بکشم، چشم ببندم، و اجازه دهم حتی برای چند لحظه، سکوت از راه برسد...

  • ۸
  • نظرات [ ۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۹ خرداد ۰۴

    امن

    وجود آدمی که بتونی دردِ دلت رو بدون نگرانی بهش بگی موهبته؛ در کنارش آدمی که بتونی کنارش بخندی هم قشنگه، آرامشِ زندگی اونجاییه که بتونی تو آغوش یکی آروم بگیری؛ حضور آدمی که بتونی امنیت رو تو وجودش پیدا کنی باعث شادیه و زیبایی زمانی تکمیل میشه که همه ی این ویژگی ها تو یه آدم وجود داشته باشه.✨️

  • ۱۴
  • نظرات [ ۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۲ ارديبهشت ۰۴

    عطر

    آپلود اون لحظه ای که از پیشش برمیگردی خونه و لباست بوی عطرش رو گرفته ...

  • ۲۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۱۲ آذر ۰۳

    قبل از اینکه دیر بشه

    وقتایی که کنارت بودم دلم می‌خواست خوشبختیمو جار بزنم. انگار تو اون لحظات آدم‌های دیگه که اطرافمون بودن برام بی‌اهمیت‌ترین چیز ممکن می‌شدن. صدام بالا می‌رفت. بلند می‌خندیدم و احتمالاً باید برقی هم تو نگاهم موج میزد . البته اینو تو باید بگی. به نظرت چشمام از خوشی برق می‌زد؟

    الان چی ؟ کسی رو تو زندگیت داری که از حضورت اینطوری ذوق کنه و به وجد بیاد؟ حس می‌کنم هر چقدر هم که زمان بگذره، اون حس، اون لحظات، هر چیزی که مربوط به اون موقع‌هاست، برام کهنه نمی‌شه. ته احساس الانم برای اون لحظات یک لبخند تلخه.

    راستی سر همون کوچه‌ای که آخرین بار دیدمت کافه کوچولوی خوشگلی باز کردن. روی دیوارش نقاشی کشیدن تا از اون حالت بیروحیش خارج بشه اما هیچکس به اندازه من و تو نمی‌دونه که چقدر غم پشت اون دیوار جا مونده.

    اعتراف می‌کنم هر بار که به گذشته فکر کردم از خودم بدم اومده؛ به خاطر کارایی که کردم تا نگهت دارم. به خاطر دست و پا زدن‌های آخرم ، باعث شده به این نتیجه برسم که چقدر بد بودم و حتی خودم هم متوجهش نبودم. گاهی فکر می‌کنم کاش فرصت داشتم تا بهتر رفتار کنم. تا کمتر دست و پا بزنم برای نرفتنت. کاش برای رفتنت انقدر غمگین نمی‌شدم که بهت زنگ بزنم و از نبودنت بگم . که کلی دروغ به هم ببافم تا برگردی. کاش اصلاً همه چیز یه طور دیگه بود. کاش اصلاً مجبور نبودی که بری ...

    به قول خودت کاش زودتر از کنارم رد بشی و برگردی قبل از اینکه به بوی عطر پیراهن یکی دیگه عادت کنی ، قبل از اینکه به ریتم تند قلب یکی دیگه عادت کنی، کاش برگردی... کاش...

  • ۱۷
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۱۹ تیر ۰۳

    برای تو و بیشتر از همه برای خودم!

    خاطراتمان تمام آن چیزی خواهد بود که می‌توانم از تو داشته باشم. ما دیگر هیچ آینده‌ای با هم نداریم که چشم انتظارش باشیم . به اشتراک گذاشتن خاطرات ،زمانی که با تو گذرانده بودم؛ از طریق واژه و کلمات و در نهایت نوشتن داستان‌های کوتاه ، بخشی از زنده نگه داشتن است ! اگر چه خاطرات نمی‌تواند غم را از بین ببرد یا کسی را که از دست رفته بازگرداند .

  • ۱۲
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۱۵ تیر ۰۳

    رانندگی در تابستان !

    به لحظات ملکوتیِ 

    یکی از باگ های رانندگی تو تابستون اینه که پوست دست چپت آفریقاییه و پوست دستت اروپایی !!!

    نزدیک می‌شویم!!!!

  • ۹
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۱۹ خرداد ۰۳

    سرنوشت

    ما آدم ها دوست داریم سرنوشت رو برای همه چیز مقصر بدونیم ولی سرنوشت یه طناب بافته شده با هزاران انتخابه که خودمون انتخابشون کردیم !

  • ۲۱
  • نظرات [ ۵ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۱۷ دی ۰۲

    روزگار عجیبی‌ست

    _چیه که دل نانازم رو غمگین کرده؟ روزگارِ لعنتیه؟

    +اوهوم...

    _چشه این روزگار؟

    +به قول علیرضا قربانی "روزگار عجیبی‌ست نازنین ..." یا " من غم پنهان طُ ام ..." یا " حالم از شرح غمت افسانه‌ایست..." یا سخت زیبا می‌روی یکبارگی..."

    دریافت موسیقی متن! 

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۵ دی ۰۲
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده
    آرشیو مطالب