فیلم های منتشر شده از کنسرت همایون شجریان رو دیدین؟ با استاد انوشیروان روحانی کنسرت مشترک گذاشتن و آهنگ هایده "ای یار من ای یار من ... "رو خوندن.
شوقِ رفتنِ این کنسرت رو شدیدا خواهانم...
فیلم های منتشر شده از کنسرت همایون شجریان رو دیدین؟ با استاد انوشیروان روحانی کنسرت مشترک گذاشتن و آهنگ هایده "ای یار من ای یار من ... "رو خوندن.
شوقِ رفتنِ این کنسرت رو شدیدا خواهانم...
امروز بعد از مدتها دلم میخواد مهر سکوت از لبام بردارم و یکم از خودم بنویسم.
تقریباً یک سال پیش بود که تصمیم گرفتم به سمت یکی از علایقم قدم بردارم. از بین تفنگ ها تفنگ بادی رو انتخاب کردم و تصمیم گرفتم به صورت جدی و حرفهای تیراندازی رو یاد بگیرم و تو این رشته فعالیت کنم. هر بار با پوشیدن لباس مخصوص تیراندازی ذوق زده تر از قبل به سمت سیبل هدف گرفتم. روی موج سینوسی در حرکت بودم یه روزایی خیلی خوب ولی یه روز هایی هم تمام تیرهام پراکنده به سیبل میخورد. صبر و حوصله و اراده ای که تو این مسیر داشتم باعث شد امروز و حالا به این یاسمنی که از خودم ساختم افتخار کنم.
عکس اولِ پست هم مربوط به هدف گیری های اخیرم تو سالن تیراندازی هستن .
اینا رو نوشتم تا به خودم تلنگر بزنم و بگم چقدر از یاسمن یکی، دو سال پیشم فاصله گرفتم.
و هر روزی که میگذره در تلاشم که یاسمن قوی از خودم بسازم ؛قوی ترین ورژن یاسمن! درسته که روزهای در گذر مثل همون هدف گیری به سمت سیبل روی موج سینوسی در حرکته اما این باعث نمیشه که من از رویاهام دست بکشم و عقب نشینی کنم...
ما آدم ها دوست داریم سرنوشت رو برای همه چیز مقصر بدونیم ولی سرنوشت یه طناب بافته شده با هزاران انتخابه که خودمون انتخابشون کردیم !
نمیدونم چرا ولی همین الان خیلی یهویی با باز کردن استوری کلوز نیلوفر و دیدن اون کنار پاتنرش که طول مدت دوستیشون به بیشتر از چهار سال میرسه ، به شدت حسودی کردم و بغض کردم!!!
پ.ن:ارتباطم با اکیپی که از راهنمایی باهام بودیم به طور کامل قطع شده .خودم خواستم که دیگه بینشون نباشم. دنیا چقدر بالا و پایین داره !!! آدما تصمیمات عجیب و غریبی میگیرن . تصمیماتی که یه روزی حتی به فکرشون هم نمیرسیده :)
محمدرضا
الان ساعت ۱۹ و ۱۵ دقیقه(۶ دی) است که من شروع به نوشتن چالش کردم البته اگر بخوام دقیقتر بگم ۱۹:۱۴:۳۷ است و من تا پایان بامداد امروز ۴ ساعت و ۴۶ دقیقه وقت دارم.
اگر امروز آخرین روز دنیا باشد ...
اگر امروز آخرین روز دنیا بود و این ساعتها، ساعات پایانی زندگی من محسوب میشدن خیلی از دغدغههای زندگیم برام پوچ شدن یا بهتره بگم همشون پوچ میشدن. اضطرابی که به دلیل شرایط و محیط زندگی مجبورم هر ثانیه تحملش کنم دیگه وجود نداشت و برای چند ساعتی به احتمال ۹۵ درصد رنگ آرامش رو میچشیدم . یا به عبارتی بهتر بگم که سبک بال بودم.
به مهدیه زنگ میزدم و ازش میخواستم که برای مدت کوتاهی هم که شده به پاتوقمون تو خیابون انقلاب بریم و همون همیشگیمون رو سفارش بدیم. میپرسین همون همیشگیمون چیه؟ بستنی قیفی تو لیوانهای بزرگ با کلی سس شکلات .برای مهدیه هم یه کیک یزدی اضافه کنار بستنیش باشه.
اگر میخواستم حتی منطقیتر به موضوع نگاه کنم متوجه ضیق وقتم میشدم میدونستم که نمیتونم به دیدن تک تک آدمهای دوست داشتنی زندگیم برم. بنابراین بهشون زنگ میزدم به رفیقام و خانوادهام .به این نکته هم توجه کنید که گفتم رفیقام، نه دوستام! چون اندازه یک دنیا بین دوستی و رفاقت فاصله ست.
در هر مکالمه تلاش میکردم کلید واژههایی که برامون خاطره انگیز بود رو تداعی کنم و باعث نقش بستن لبخند روی لبهاشون بشم.
عین یه گربه لوس تو آغوش مادرم میخزیدم. به اشیای دوست داشتنی زندگیم با دقت بیشتری نگاه میکردم و در نهایت روی تخت دراز میکشیدم . طبق روتین شبانه ام کرم مرطوب کننده صورتم را میزدم و ۱۵ صفحه کتابم رو مطالعه میکردم.
لامپهای رنگی دور سقف را روشن میکردم و میخوابیدم چون ترجیح میدم وقتی خواب هستم دنیا به آخر برسه!
من دوست عزیزم نادشیکو و همه ی خواننده های عزیز رو برای شرکت تو این چالش دعوت میکنم .
پ.ن: با فکر کردن به این چالش بیشتر از هر وقت دیگه ای به نشدن ها و آرزو هام فکر کردم!
_چیه که دل نانازم رو غمگین کرده؟ روزگارِ لعنتیه؟
+اوهوم...
_چشه این روزگار؟
+به قول علیرضا قربانی "روزگار عجیبیست نازنین ..." یا " من غم پنهان طُ ام ..." یا " حالم از شرح غمت افسانهایست..." یا سخت زیبا میروی یکبارگی..."