۱۱ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

کرونا

سلام بچه ها 

امیدوارم که حالتون خوب یاشه. حال من که خوب نیست.امروز متوجه شدم که کرونا دارم و جالب اینجاست که اصلا علائمی نداشتم و فقط دیروز غروب یه مقدار سرفه میکردم . صبح که بیدارشدم علائم سرماخوردگی مثل بدن درد و سردردداشتم و سرفه هام هم همراهم بود. بخاطر سرفه ها به شک افتادم و رفتم تست کرونا دادم.

بهداری که من رفته بودم ازم آزمایش خون گرفتن و گفتن یه سری فاکتورهایی داخل خون هست که اگر فرد کرونا بگیره اون فاکتورها تغییر میکنن. و دکتر بعداز دیدن جواب آزمایشم خیلی صریح و با قاطعیت گفت که کرونا داری.

باورم نمیشه اخه من خیلی رعایت کردم وهرجایی که رفتم با ماسک و دستکش بوده و هنوز خودمم نمیدونم که از کجا مبتلا شدم و از امروز به مدت سه هفته باید قرنطینه بمونم.

میم به حدی از این اتفاق ناراحت و عصبی شد که توییت زد و میگفت چرا این بزغاله ها (بلانسبت بعضی ها)هی شال و کلاه میکنن میان شمال.

راستی تا اونجایی که من اطلاع دارم یکی دیگه از بچه ها ی بیانی هم درگیر کروناست و حالش زیاد خوب نیست . لطفا براش دعا کنید.این روزها بیمارهای کرونایی حسابی محتاجن به دعاهای شما.

و عاجزانه ازتون میخوام که موارد بهداشتیو رعایت کنین .

  • ۱۶
  • نظرات [ ۲۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۳۱ تیر ۹۹

    آلزایمر :/

    اینطوری که داره پیش میره و من همه چیو به این سرعت فراموش می کنم احساس میکنم آلزایمر دو قدمی به من حضور داره !

    دو روز پیش پسورد ایمیلمو بازیابی کردم و یه رمز دیگه گذاشتم دوباره امروز اومدم واردش بشم دیدم یادم نمیاد! 

    یا مثلا همین الان اومدم با لپ تاپ وارد پیج اینستاگرامم بشم دیدم رمزش یادم نیست ! 

    دارم به این فکر میکنم یه دفترچه بگیرم و رمز ها و چیزهای مهمی که ممکنه فراموش کنمُ توش بنویسم.

    چقدر حسِ بدیِ ...   

    استرس اینو دارم که چون آلزایمر طرف پدریم ارثیه به من ارث نرسیده باشه . بخدا حیفه یه همچین استعدادی آلزایمر بگیره خب

    پ.ن: مدیونین فکر کنین داشتم از خودم تعریف می کردم 

    ویتامین کاف :بچه ها  کتاب "جاناتان مرغ دریایی " میخوام شروع کنم . هرکسی دوست داره میتونه بامن شروع کنه .

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۲۶ تیر ۹۹

    امید چاشنی صبر

    ایهام خیزترین واژه ی ادبیات فارسی ؛ صبر

    صبرهمان گیاه تلخی ست که با نوشیدَن امید در کنارش می توان از مقدار تلخی اش کاست.

    جانانِ من ؛ 

    من امید را چاشنی صبر کرده ام تا تحمل این فاصله برایم راحت تر شود.

    امید به آینده و فردایی که قرار است با کنارهم بودن رقم بخورد.

    امید به فرداهایی که قرار است من و تو دست در دست هم و با لبخند درکنارهم بسازیمَش.

    امید به لحظه های بعدیِ زندگی و دیدنِ روی ماهت  

       نه تلخ است صبری که بریادِ اوست  

         که تلخی شکر باشد از دست دوست

    "سعدی"

  • ۱۱
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۲۴ تیر ۹۹

    بازی

    تاحالا شده باشنیدن اسم یک بازی علاوه بر اون بازی اسم یه شخص هم بیاد تو ذهنت ؟ مثلا اسم کسی که اون بازیُ بهت یاد داده یا کسی که کلی باهاش اون بازیُ کردی و کلی خاطره داری از اون بازی با اون شخص !

    قطعا یکی از کارهای لذت بخشی که هممون تو دوران بچگی دوست داشتیم انجام بدیم "بازی کردن " بود. 

    مامان تودوران کودکی خیلی بامن بازی می کرد و بیشترِ وقتشو صرف من میکرد(چقدر دوست داشتم مامان با من قائم موشک بازی کنه )اون زمان همبازی زیادی نداشتم . یادمه اون موقع ها خیلی دوست داشتم باشوهرخاله ی بابام _آقای دانش_ بازی کنم .آخه یه فرد خیلی مهربون و باحوصله بود و من به شدت از بازی کردن با اون شخص لذت می بردم. (الان که فکر می کنم تو دلم می گم خوش به حال نوه هاشون !)

    با پدربزرگم (پدرِ پدر)سیبیل بازی می کردیم. اون موقع ها پدربزرگم سیبیل میگذاشت منم انگشتمو میذاشتم رو سیبیل های پدربزرگم و باید این سرعت عملو داشتم که در کسری از ثانیه دست هامو بردارم و گرنه پدربزرگم انگشتمو گاز میگرفت ! چقدر سر این بازی با پدربزرگم می خندیدیم (یادش بخیر )

    بزرگتر که شدم بابا بهم شطرنج و منچ و مارپله یاد داد. از انجام این بازی ها خیلی خوشم میومد مخصوصا اگر قرار بود با بابا شطرنج بازی کنم. یه وقت هایی هم خانوادگی جمع می شدیم و گردوشکستن بازی می کردیم.

    تو دوران ابتدایی هم با بچه ها بازی " این دخترِ گریه می کنه زاری می کنه ..." و بعدترش نون بیار کباب ببر ، و گل یا پوچ ،سنگ سنگ رو رو و یا استپ هوایی بازی می کردیم.

    تودوران راهنمایی تفریح مورد علاقه ی اکثر بچه ها تو زنگ ورزش وسطی بود. 

    تودوران دبیرستان هم یه وقت هایی "دزدکیه " و یا " جرعت یا حقیقت " بازی می کردیم. توهمون دوران بخاطر علاقه ی خواهرم به بازی فکری خانوادگی هر چندوقت یک بار سری به فروشگاه بازی های فکری می زدیم و حاصل اون سرزدن ها بازی های تیزبین و دومینو  و ... شد.

    و آخرین بازی که تا امروز یادگرفتم بازی ای بود که میم بهم یاد داد؛ اوتلو 

    اولین باری که میم این بازیُ بهم یاد دادُ هیچ وقت یادم نمیره . جنگل بودیم که بهم یاد داد. کلی ذوق کرده بودم و بهم حسابی کیف داد . بماند که کلی هم ازش باختم 

    گاهی وقت ها دلم میخواد جدا از این بازی های گروهی و ذهنی بازی های کامپیوتری و کنسول های بازیوهم تجربه کنم؛ مثلا ایکس باکس.

    وسیله ی بازی ای که شاید همین الان توخونه ی خیلی هاتون حضور داشته باشه، اما خب من هیچوقت نداشتمش.چندباری خونه ی خاله ام بازی کردم اما خب در حد انگشت های دست . تو برنامم هست که اگر پدر رضایت بده طی چندماه آینده این وسیله رو بخریم. باشد که رستگار شویم 

    شما چطور؟ تاحالا چه بازی هایی کردین که کلی بهتون کیف داده؟ 

    چه بازی هایی نکردین و دوست دارین تجربش کنین ؟

  • ۱۱
  • نظرات [ ۵ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۱۹ تیر ۹۹

    آرامش

    آرامش در لغت از مصدر آرمیدن به معنی سکون و آرام گرفتن است‌.

    آرامش "به یک حالت روحی و یک حالت روانی اطلاق می گردد که نتایج آن را می توان در بیرون از خود مشاهده کرد ." 

    به نظر من آرامش یه حس شخصی سازی شده است و برای هر فردی یه جنسی داره. 

    برای یکی نخیِ و برای یکی شانتون.

    و یا حتی ممکنه طعم دار باشه؛ مثلا طعم آلبالو بده !

    هرچی که هست مهم اینِ که تهش شخص به اون حسِ مطلوب و دلبخواهش برسه.

    آرامشِ من هم از جنس طُ عه، از جنس لطافت   

    آرامش شما از چه جنس یا طعمیِ؟

     زمین سبز و جوئی پر ز آب دید

    همه جای آرامش و خواب دید

    *فردوسی*

  • ۱۲
  • نظرات [ ۲۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۱۶ تیر ۹۹

    ویتامین کاف

    یکی از علایق من کتاب خوندنِ .وقتی کتاب میخونم خودمو جای تک تک شخصیت های داستان قرار میدم و به جای اون ها  فکر میکنم گاهی با رنج کشیدن شخصیت ها رنج می کشم و گاهی با حال خوبشون میخندم و شاد میشم .

    خلاصه که کتاب ها کلی ذهنمو به خودشون مشغول میکنن. علاوه بر اون به نظرم کتاب خوندن حداقل به من این اجازه و میده که بتونم به خیالم پرو بال بدم و چیز های زیادی یاد بگیرم . 

    همیشه دوست داشتم یه جاییو داشتم تا میتونستم راجب کتاب هایی که خوندم حرف بزنم و یه جایی ثبتشون کنم .

    چندروز پیش راجب این ایده ام با میم.ر حرف زدم و باهم به این نتیجه رسیدیم که در موضوعات وبلاگ یه موضوع به نام ویتامین کاف اضافه بشه و یه سربرگ هم در بالای وبلاگ به نام ویتامین کاف اضافه بشه . 

    حالا چرا دوتا مکان برای ویتامین کاف اختصاص داده بشه؟

    1.  خب اول اینکه  بعد از هر بار معرفی یک کتاب و گذاشتن پست ، سربرگ به روزرسانی میشه و اسم کتاب جدید به همراه توضیح کوتاه و آدرس لینک پست مربوط به اون در جلوی توضیح قرار داده میشه . 
    2.  دوم اینکه  موضوعی که در گوشه ی سمت چپ وبلاگ ایجاد میشه به راحتی میتونین به اونجا سر بزنین و یه توضیح نامه ی مفصل و بخش هایی از کتاب به همراه نقد و نظرات کاربرها دیده میشه 

    و اینطوری میتونین به راحتی یه کتاب متناسب با علایق خودتون پیدا کنید و بخونید 

    پ.ن: اگه کرونا نیومده بود امروز کنکور ریاضی ها و فردا کنکور تجربی ها بود ...!

  • ۱۶
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۱۲ تیر ۹۹

    روز نوشت ۹ تیر

    امروز صبح که از خواب بیدار شدم سردی هوا حالمو منقلب کرد و بهم یه حس آرامشی داد. بعداز صبح بخیر به مامان ، مامان برام تعریف کرد که دیشب بارون شدیدی اومده و خیابونا حسابی خیس شدن . با ذوق سرمو از پنجره ی اتاقم بیرون اوردم و به آسفالت تو ی خیابون خیره شدم . واقعا خیسِ خیس بود . چشممو که چرخوندم با جای خالی میم مواجه شدم . دفعه ی آخری که دیده بودمش پشت همین پنجره بود. 

    هوا هم دقیقا همون جوری بود که تابستون ها میمُ میدیدم با اینکه تابستون بود اما همیشه ۷ صبح که بیدار میشدم میدیدم زمین خیسه و هوا خنک ...

    انگار امروز قرار بود میمُ ببینم ...اما میمی نبود که من برای دیدنش ذوق کنم و بدو بدو لباس بپوشم و از هوای رطوبت گرفته و زمینِ خیس لذت ببرم.

    برخلاف دوسال پیش میمی نبود که با کلی استرس حاضر بشمو برم سر قرار...

    نمیدونم باید به فاصله ی کزایی لعنت بفرستم یا کرونا ... اما هرچی که هست من امروز ندارمش تا به روش لبخند بزنم و با انرژی سالگرد اولین دیدارمونُ تبریک بگم.

  • ۱۴
  • نظرات [ ۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۹ تیر ۹۹

    جذاب ترین چیز های زندگی در یک کادر

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۷ تیر ۹۹

    امروز روز من نیست

    شنیدین می گن امروز روز من نیست/ نبود ؟

    نمیدونم چرا امروز دقیقا ظهر به این نتیجه رسیدم که امروز روز من نیست .تازه حتی زمانی که می خواستم  شالِ دوست داشتنیمو بزارم به خواهرم گفتم مراقب باش امروز روز من نیست ، مراقب باش همینطوری الکی دستت بهش نخوره که نخ کِش بشه !

    نمی دونم چه اتفاقی می افته که یک روز کلا تمام ساز های دنیا برخلاف چیز هایی که میخوای و تصورشو میکردی زده میشه و کل روز داغون طوری می گذره ...

    امیدوارم این حسُ هیچوقت تجربه نکنید 

    پ.ن: باهم گوش کنیم  

  • ۱۱
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۵ تیر ۹۹

    چالش مرام نامه وبلاگ

    مرام نامهء وبلاگ گُلی :

    •  نظرات پس از تایید نمایش داده می شود. با توجه به شئونات اسلامی چه دختر و چه پسر می تواند هرگونه پیام خصوصی و ناشناس بدهد. به تمامی پیام ها پاسخ داده می شود الا به پبام های تبلیغاتی (و از این دست از پیام ها ) که در هرزنامه قرار می گیرند.
    • توهین و بی احترامی ممنوع.
    • باخشت زدن ( پرحرفی کردن ) مشکلی ندارم . 
    • با پدیده ی "دنبالی دنبالم کن " هم مشکلی ندارم. 
    •   تمامی مطالب از ذهن بنده تراوش می شود (حتی برخی از عکس ها ) بنابراین انتظار دارم مثل هنگام برداشتن خودکار از میزِ فردی ، ابتدا اجازه بگیرید و حدالمقدور کپی نکنید .
    •   این بند مربوط به بخش جدید وبلاگ هست که به زودی رونمایی می شود .
  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۳ تیر ۹۹
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده