چقدر بد که اولین پست امسال رو با درد و دل و حال بد شروع میکنم. نمیدونم چطوری با این درد فراق کنار بیام. فقط کار هر روزم شده خوندن دست خط های میم. دفتر کوچولویی که ما صداش میکردیم دفتر دیدار پر از دست خط هاشه یا اون پوشه ای که پر از نامه هاشه. وقتی میخونمش حس میکنم میم این حرفا رو همین الان و تو این لحظه داره بهم میگه. حس میکنم کنارمه. البته ناگفته نماند که یه وقتایی هم بغض بدی سراغم میاد.یه وقتایی هم ویس هایی که ازش برام به جا مونده رو گوش میدم و بی هوا بغضم میترکه. دارم سعی میکنم افکارمو کنترل کنم. دیگه راجب اینکه میم تو زندگیم نیست فکر نمی‌کنم چون هرچی بیشتر این واقعیت رو با خودم تکرار میکردم بیشتر درد می‌کشیدم.چون اصلا نیاز به فکر کردن نداره قلبم میدونه که بدون یار شده. الان درواقع اصلا به چیزی فکر نمی‌کنم. نه به اینکه دیگه نیست، دیگه دوستم نداره، دیگه این نامه ها و نوشته‌ها نباید برام معنی داشته باشه. وقتی میبینمشون یه بغض و لبخندی تو صورتم جا خوش میکنه.ولی باید حواسم باشه که دلتنگی به اوج خودش نرسه، وگرنه مهم نیست کجام دارم چیکار میکنم یهو بغضم میترکه، عین امروز وسط صبحانه یهو زدم زیر گریه:) همه مونده بودن چرا اینطوری شدم...

داغونم اما باید بلند شم، اگه به خودم نجنبم از خیلی چیزا عقب میوفتم، از زندگیم عقب میوفتم. درسته اون یه روزی زندگیم بود اما الان راهمون جداست پس باید حواسم به زندگی خودم باشه. نباید کم بیارم. الان وقت کم آوردن نیست. الان وقت گریه وزاری نیست. الان وقت سوگواری نیست. باید خودمو جمع کنم هرچند میدونم بعدا این روزا عین یه غده سرطانی تو دلم میمونه اما باید جمع کنم خودمو. نباید کم بیارم...

دوباره آسمم شدید برگشته:( شب ها و روزایی هست که از فرط گریه چشمام باز نمیشه ،هی صفحه ی گوشی رو باز میکنم هی میرم رو شماره اش، هی میرم که بنویسم دلم برات تنگ شده، نوشتن هم مینویسما اما به خودم میگم نگاه کن از میم یاد بگیر، رو تصمیمش مونده داره خودشو مدیریت میکنه، چرا تو نتونی؟ به خودم میگم یاسمن حتی از درد قلبت نفست به شماره هم افتاد حق نداری بهش پیام بدی و این میشه که با گریه میخوابم بدون اینکه به میم پیام بدم. حتی خیلی وقت ها به این فکر میکنم که به خواهر میم پیام بدم و حالشو بپرسم اما نهایتا به حرف نیلوفر _دوستم میرسم و دست از پا دراز تر دور خودم میچرخم و تو تنهایی هام گریه میکنم. (3.فروردین)

اصلا شاید میم الان حالش خوبه، مگه نه؟ میگن پسرا کمتر از دخترا عاطفی هستن راحت تر با این جور مسائل کنار میان، شاید تا الان اصلا کنار اومده با این قضیه، مگه نه؟ شاید الان حالش خوب شده و با نبودنم کنار اومده و به زندگی برگشته :)چقدر راحت بود براش گذشتن از من و دوست داشتنم :) لعنت به دلم... دلم براش تنگ شده، عین یه روح سرگردون همش دور خودم میچرخم از دلتنگی...آقا باورم نمیشه خواهر میم پیام داد! (4.فروردین)

چرا یهو این حجم از خواستگار برام پیدا شده؟ انگار از در و دیوار برام خواستگار میریزه :/ حتی یه خانواده که بابام قبلا دور از چشم من جواب منفی داده بود به بهانه ی عید دیدنی با دسته گل و شیرینی اومدن خونمون :/ خدایا بسه دیگه واقعا کشش این یکی مسخره بازی رو ندارم. تو این جور موقع ها دخترا چیکار میکن؟ زنگ میزنن به دوست پسرشون؟ یا به کسی که دوسش دارن فکر میکنن؟ من زنگ زدم، زنگ زدم به میم. نمیخواستم چیزی راجب قضیه خواستگارا بگم فقط میخواستم باهاش حرف بزنم. میخواستم به آخرین طنابی که جلو دستمه چنگ بزنم، آخرین امیدم علاقم نبست بهش هست. ولی جواب نداد، بعد از 35 دقیقه بعدکه دوباره زنگ زدم تلفنش اشغال بود. منه پررو دلم بازم طاقت نیاورد بعد از چند دقیقه دوباره زنگ زدم اما بازم جواب نداد. این یعنی که دیگه نمیخواد جوابمو بده. دیگه نمیخواد صدامو بشنوه... :) داری بد تا میکنی با قلبم...

آپدیت 14:45:27زنگ زد، گفت جایی بود و نمیتونست صحبت کنه.خوبه که هنوز خنده هاشو داشت، اما اون طنابی که میخواستم بهش چنگ بزنم و سعی کنم رابطه رو درست کنم پاره شد... (5. فروردین)