۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

استرس

همه ی ما آدم ها قطعا بی دلیل استرس نمی گیریم . استرس داشتن دلایل مختلفی داره مثلا برای من ترس از نرسیدن به هدف و آرزویی که دارم باعث میشه استرس بگیرم. روانشناسم همیشه میگه استرس و اضطراب دلیل بر نگرانی برای آینده است و حسرت خوردن دلیل بر نگاه کردن به گذشته و افسرگی است .

خیلی سخته که یاد بگیریم از الان به بعد فقط به فکر الانمون باشیم و نگرانی هامونو بزاریم برای همون وقتی که فکرمون به حقیقت پیوست. وقتی اضطراب به سراغمون میاد ذهن دچار خطا میشه . به این خطاها تحریف های شناختی می گن که هفده تا هستن. یکی از اون ها که در زمان اضطراب خِفتِمون می کنن پیشگویی کردن هست. میپرسی یعنی چی ؟ الان بهت میگم. 

پیشگویی کردن یعنی ذهن بدترین اتفاقات و رخداد هارا در ذهن در نظر بگیره و به استقبال اون ها بره  و هیچ احتمالی نمیده که ممکنه این اتفاق رخ نده. 

حالا که با این خطای ذهن آشنا شدین سعی کنین بهش پرو بال ندین تا روزهاتونو با این چیزها خراب نکنین  

پ.ن : روز های پایانیِ تابستانِ قرن هزارو سیصد به کام

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۲۹ شهریور ۹۹

    کیمیاگر

    نام کتاب : کیمیاگر

    نویسنده : پائولو کائلیو

    مترجم : آرش حجازی

    نشر کاروان 

    این کتابُ با میم از شهرکتاب خریده بودیم . داستان کیمیاگر با شروعی رازآلود  و جذاب شما را با خود همراه می کند تا در سفر برای پیدا کردن گنج با او همراه شوید. کیمیاگر کتابی ست که باهر بار خواندن و ورق زدن آن به نکته های جدیدی بر می خورید و آنقدر نثر کتاب شیرین و روان است که شما را خسته نخواهد کرد.

    فضای داستان در حال و هوا ی سال های دور روایت می شود ، اما کوئلیو داستان را به گونه ای طراحی کرده است که نه مضامین و نه حال و هوای فضای داستان به دوران خاصی تعلق نداشته باشد . شاید بهترین تعبیر برای کیمیاگر عبارت داستان "بدون تاریخ بدون انقضا " باشد .

    بخشی از صفحه ی 36 کتاب :

    جوانک شگفت زده پرسید : بزرگترین دروغ جهان چیست ؟

    _ این است: در لحظه ی مشخصی از زندگی مان ، اختیارمان را بر زندگی خود از دست می دهیم و آن پس سرنوشت بر زندگی ما فرمانروا خواهد شد. این بزرگترین دروغ جهان است. 

    بخشی از صفحه 39 کتاب :

    جوان نمی دانست افسانه شخصی چیست .

    _ چیزی است که همواره آرزوی انجامش را داری . همه ی آدم ها در آغاز جوانی می دانند افسانه ی شخصی شان چیست . درآن دوره ی زندگی همه چیز روشن است. همه چیز ممکن است و آدم از رویا و آرزوی آ« چه که دوست دارد در زندگی بکند نمی ترسد با این وجود با گذشت زمان نیرویی مرموز تلاش خود را برا اثبات آن که تحقق بخشیدن به افسانه ی شخصی غیرممکن است آغاز می کند. 

    بخشی از صفحه ی 83 کتاب :

    تصمیم ها تنها آغاز یک ماجرا هستند .هنگامی که آدم تصمیم می گیرد ، در حقیقت به درون جریان نیرومندی پرتاب می شود که او را به مکانی خواهد برد که در زمان تصمیم گیری خوابش را هم نمی دیده است.

    نظر شما راجب این کتاب چیه ؟

  • ۷
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۲۳ شهریور ۹۹

    به وقت هفده ام

    شبیه آن بچه مدرسه ای هایی شده ام که مدیر قولِ اردوی هفته ی بعد را به آن ها داده است. 

    یک برگه از لابه لای برگه های دفترم بر می دارم و شروع می کنم به یادداشت لوازم مورد نیاز ، از برداشتن دفترخاطره گرفته تا خودکار آبی یا حتی اتود هندوانه ای جدیدم !

    بعد از 8 ماه و 22 روز فردا می توانم میم را ببینم .پراز شوق و ذوق ام از طرفی هم استرس شیرینی دارم که قابل توصیف نیست. به دلیل کرونا قصد داریم برای ناهار به رستوران نرویم و من غذا بپزم. حسِ بانمکی است . می شود اولین ناهار با دستپخت یاسمن 

    در کنار آن ذوق و استرس ، نگران هم هستم اما انقدر آن دو حس اول مرا درگیر خودشان کرده اند که نگرانی ام را به طور کامل فراموش کرده ام.

    خداکند فردا طلسم دیدار های دیر به دیرمان شکسته شود و من از این به بعد زودتر از پیش چهره ی دلربای میم را ببینم 

    تاریخ : به وقت هفده شهریور 1399

    پ.ن: دیروز دیدمش و امروز دوباره نیست... دیروز کجا بودیم و امروز کجا ...(19 شهریور )

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۱۹ شهریور ۹۹

    ابرو !

    نمیدونم چرا همیشه بعد از اینکه از آرایشگاه میام ساعت ها میشینم جلوی آینه و به این فکر میکنم این مدل ابرو به صورتم میاد و خدایی نکرده بزرگتر از سنم نشون نده !

    حالاهم دقیقا به همین خود درگیری دچارم 

    پ.ن: خیلی وقته به میم یه عکس دادم برام هدر درست کنه تا قالب وبلاگو عوض کنم اما خب هنوز درست نکرده میترسم بهش بگم بگه خب حالا که داری فتوشاپ یادمیگیری خودت برای تمرین درست کن 

  • ۱۲
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۱۲ شهریور ۹۹

    حرف ها

    یه روزهایی آدم دلش می خواهد ساعت ها بشینه و حرف بزنه اما شنونده ای نیست

    یه روزهایی هم شنونده ای هست اما واژه گم میشه تو عمق حرف های ناگفته !

    من می خوام حرف بزنم واژه هست حرف هام هم ردیف و مرتب تو ذهنم چیدم تا بیانشون کنم، تا نق بزنم ، تا غر بزنم ، یکم هم بغض این چندوقتُ هم چاشنیش کنم و گریه کنم ...!

    این روزها هم میدونم دردم چیه و هم درمونی براش ندارم !
    دردم یکی دوتا نیست اما با این حال برای هیچکدومشون درمونی ندارم جز صبر ...

    کاری که دقیقا عین این سه سال کردم صبر و صبر و صبر ...

    کاش راه دیگه ای وجود داشت ...

    پ.ن:جوری که بامن رفتار می کنن باعث میشه حتی برای یه لحظه هم که شده باور نکنم که ده روز و سه ماه دیگه بیست سالم میشه ! چقدر زودبزرگ شدم (:

  • ۱۶
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۱۰ شهریور ۹۹

    قابِ دلخواهِ من

    پشت هر عکسی یک داستانی خوابیده است . گاهی وقت ها با مرور عکس ها خاطره های خوش و گاهی وقت ها خاطره های تلخ زیادی مهمان قلبمان می شوند‌. 

    از وقتی که خودم راشناختم درآرزوی داشتن یک دوربین عکاسی حرفه ای به سر میبردم اما از آن جایی که قیمتش در تمام دوره ی سنی ام سربه فلک بود هیچوقت نتوانستم آن را  بخرم.

    اما این اتفاق باعث نشد که میل و علاقه ی من به عکاسی کم شود و تا به امروز با دوربین معمولی گوشی ام عکس های زیادی را به ثبت رسانده ام‌. و معمولا اکثرآن ها بدون ادیت هستند چون بر این باورم که هرچیز طبیعی اش زیباست.

    امروز خیلی اتفاقی با چالش  قابِ دلخواهِ خانه  من رو به رو شدم و هیجان زده دلم خواست که در آن شرکت کنم. درپوشه ام دنبال عکسی بودم که آن را به نمایش بگذارم که ناگهان چشمم به عکس پاییز پارسال افتاد.تاریخ دقیقش برای بیست و هفت آذر نودو هشت است. روزی که برای آخرین بار چهره ی میم را از نزدیک دیدم .

    روز پاییزی دلچسبی که دلم میخواهد بازهم برایم تکرار شود . 

    پ.ن:هرکسی که این پست را میخواند به این چالش دعوت است 

     

  • ۱۸
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۴ شهریور ۹۹
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده