خانم سعادت ، معاون مدرسه ی دبیرستانم بود. یک خانم قدکوتاه و خنده رو. خانم سعادت یک دختر و یک پسر داشت. دخترش هم سن من بود و اتفاقا از قضا همکلاسی من هم بود . وقتی امروز چشمامو بستم برای اینکه تلاش کنم دختر خانم سعادت رو به یاد بیارم ۳ تا ویژگیش برام بُلد بود. سفید رو ، قد کوتاه عین خانم سعادت و ساکت . دختر خانم سعادت خیلی مظلوم و ساکت بود. درس خون هم بود . همیشه عالی نبود اما به هر ترتیبی که بود تلاش می‌کرد که جز خوب ها باشه. اون روزها همیشه پس ذهنم این فکر پرورش پیدا کرده بود که خانم سعادت خیلی برای درسِ دخترش سخت گیری می کنه. اخه یه بار روی رفتار های مادر و دختر زوم کرده بودم و اینطوری نتیجه گیری کرده بودم.

جدیدا خواهر کوچیکه می گفت خانم سعادت معاون مدرسه شون شده . 

گذشت و گذشت تا امروز، مامان مدرسه خواهرم رفته بود. وقتی برگشت حالش یکم نرمال نبود. بعداز اینکه رفت دست و صورتش رو بشوره ، خواهر کوچیکه گفت یاسمن،خانم سعادت معاون مدرسه شما بود رو یادته؟ گفتم اره . گفت دخترش چی؟ حقیقتا یکم باید به مغزم فشار می آوردم تا چهره دخترخانم سعادت رو به یاد بیارم. یکم که گذشت گفتم چطور؟ گفت مرد! گفتم کی؟کِی؟گفت دختر خانم سعادت.اونم عین تو چندسال پشت کنکوری بود. میخواست پزشکی قبول شه. امسال هم کنکور داده بود. از استرس ایست قلبی کرد . مراسم تشییع جنازه اش امروز برگزار می شه . حقیقتا بیان توصیف حالم با واژه ها غیر ممکن بود .

هیچکس نمیدونست که تو خونه چقدر تحت فشار بوده . چقدر تو این سال ها سختی کشیده و یا چقدر تو تمام این سال ها بابت دانشگاه نرفتنش به بقیه دروغ گفته . هیچکس نمیدونست که چه بار سنگینی رو دوشش بوده .

پدرم بعد از فهمیدن این موضوع جوری که من بشنوم گفت به این میگن دختر با غیرت!

داشتم فکر میکردم که چه حرف بی پایه و اساسی زده . یعنی اگه من پزشکی قبول میشدم در عوضِ تموم شدن نفس های زندگیم ، براش ارزشمند تر بود؟

به نظرتون کجای این سیستم دیکتاتوری که تو خونه برقراره غلطه که اینجوری جوون هامون پر پر میشن؟ اصلا این خونه ، واقعا خونه است؟ 

ضمیمه : پست امیرحسین رو درباره مطالب من در اینجا بخونین .

امیرحسین
امیرحسین