الان که دارم اینجا مینویسم پلک چشم راستم از شدت بی اعصاب بودن میپره! نمیدونم تا حالا تجربه کردین از شدت ضعیف شدن اعصابتون چنین اتفاقی براتون بیوفته یا نه .سه روز دیگه برای امتحان پایان ترم باید برگردم تهران واصلا آمادگی امتحانات رو هم ندارم. حتی از اینکه می خوام برم تهران عزا گرفتم. حتی دلم نمیخواد یه قدم از اتاقم فراتر برم! حس میکنم زیادی درون گرا شدم. 

روزی که نتایج کنکور اومد و من متوجه شدم پرستاری تهران قبول شدم رو فراموش نمیکنم . عین ابر پاییزی گریه میکردم.از شدت غم و اندوه نمیدونستم باید چیکار کنم .تهران دیگه شهر مورد علاقه من نبود. به هر سختی که بود یک ترم تهران گذروندم ولی دیگه نمیشد تنهایی اونجا دووم آورد. دقیقا تو دوره ای بود که به توصیه روانپزشک قرص های مختلف میخوردم(تو پرانتز بگم که خداروشکرخیلی وقته که دیگه قرص مصرف نمیکنم). احساس تنهایی مثل خوره تمام وجودمو گرفته بود. دیگه میمی نبود که بعد از دانشگاه منتظرم باشه. تهرانگردی های دونفری ای در کار نبود .حقیقتا نمیتونستم این حجم از تنهایی و غم رو تحمل کنم. دلم میخواست کنار خانواده و دوستان باشم. برای انتقال اقدام کردم ولی بی نتیجه بود .تنها کاری که تونستم انجام بدم این بود که از طرح مهمان استفاده کنم و برگردم شهر خودم. در جواب آدم هایی که می پرسیدن چه رشته ای درس میخونی و کجا تنها به یک جمله نصفه نیمه اکتفا میکردم و میگفتم پرستاری فلان شهر (نیم ساعت با شهری که توش زندگی می کنم فاصله داره)

ولی الان که اون روزای کذایی تموم شدن دلم میخواد از غار تنهاییم بیرون بیام‌. تحمل اینکه بخوام کنار خانواده زندگی کنم و هر دفعه به سختی به خواستگار ها جواب منفی بدم برام سخت شده .درسته که کلی غر میزنم در طول روز که دلم نمیخواد از اتاقم بیام بیرون اما میدونم که از مهر تصمیمم چیه. دیگه از طرح مهمان استفاده نمیکنم و تهران میمونم .این به نفع همه اس،  اول از همه به نفع خودم .

راستی شما برای امتحان ترم آماده شدین؟

.