اگر یک روز صبح از خواب بیدار شی و بفهمی دیگه نمیتونی ببینی چه حسی بهت دست میده؟ یا اگر بهت بگن به مرور زمان ،طی چند سال آینده ی نزدیک نور چشم هات ،فروغ و برق نگاهت کم رنگ و کم رنگ میشه و تا اون لحظه ای که دیگه نتونی ببینی ادامه پیدا میکنه ، واکنشت چیه؟
بعد از شنیدن این خبر بد اولین فکری که به سراغت میاد چیه؟ فکر می کنی بعد از اینکه بیناییت رو از دست بدی اولین چیزی که به شدت دلتنگ دیدنش میشی چیه ؟ یا کیه ؟
من میخوام از همین تریبون استفاده کنم و با کمک همه ی شما چالش جدیدی راه بندازم . این شما و این چالش جدید " چشم هایم " .
و هرکسی که الان داره این پستُ میخونه رو به این چالش جدید دعوت میکنم تا راجب این موضوع بنویسه .
تو این چالش از چشم هاتون بنویسین. از چیز هایی بنویسین که با چشم هاتون می تونین ببینین، اما تا الان به زیباییش بی توجه بودین. از درکِ واژه هایی بنویسین که بدون دیدن عملا سخت و بی معنا میشدن مثل رنگ و ...
هدف از شروع این چالش توجه بیشتر به نعمت دیدن ست. نعمتی که تو روزمرگی ها و شلوغی هامون ازش غافل شدیم. از چالش های ندیدن بنویسین و در نهایت به خودتون یادآوری کنین که شیوه ی درست شکرگزاری از این نعمت درست استفاده کردن از چشم های قشنگتون هست .
و در نهایت میخوام به طور اختصاصی از چند دوست عزیزم دعوت کنم که این چالش رو شروع کنن.
صبا جانم و محمدرضا و امیرحسین و ویانا و نادشیکو
ازتون میخوام هر کدوم از شما بعد از نوشتن این چالش و گذاشتن پستش تو وبلاگتون، ۳ نفر از خواننده های وبلاگتونُ برای شرکت تو این چالش دعوت کنین.
لطفا تو کامنت همین پست هم اعلام کنین که شرکت کردین تا من لینک پستتون رو بزارم تا من و بقیه دوستان راحت تر به پست هاتون دسترسی داشته باشیم و نوشته های جذابتون رو بخونیم.
شرکت کنندگان در چالش تا این لحظه :
امیرحسین | نادِشیکو | ماهی نیلی | •° 𝓚𝓲𝓶𝓲𝓪 °• | سفید | نگین هستم | 𝑴𝒆𝒍𝒊𝒃𝒆𝒍𝒍 | هیچکس | آقای سین | مهربان | آقای ربات |محمدرضا|یک کتابخوار |یگانه دخت |مهدیار (مترسک) | e t |🌺آسیــ هــ💚 |نرگسِ نوشکفته| Brilliant.Shr| سائر ... |