✨️رویای من ساده اما عمیق است…
🫖یک کافهکتاب کوچک، با بوی قهوهی تازهدم که در هوا میپیچد و لابهلای صفحات کتابها گم میشود. جایی که آرامش نه فقط یک حس، بلکه مثل موجی نرم، از دیوارها و نگاهها عبور میکند.
🧱دکور کافه از چوب گرم و صمیمی ساخته شده، و همهجا پر است از کاراکترهای کارتونی و عروسک های ریزو درشت در لابه لای قفسه های کتاب که عاشقشانم؛ انگار گوشهگوشهی کافه، عطر دوران کودکی را زنده میکند.
🐈در گوشهای از کافه، یک گربهی پشمالو با چشمهای گرد و مظلوم، درست شبیه همان که در کتاب کافه ماه کامل آمده، روی مبل کوچکش لم داده. گاهی با کشوقوس تنبلانهای، نیمنگاهی به مشتریها میکند و دوباره پلکهایش را میبندد.
🌸روی میز، درون یک گلدان شیشهای، گلهای نرگس با تزئینات لطیف گل عروس میدرخشند. کنارش کتابی باز مانده… من با لبخند به سمتش میروم، دستم را روی صفحه میگذارم و دوباره غرق در دنیای داستان میشوم.
🍂پاییز که از راه برسد، من پشت بار میایستم. آبجوش را آرام و حسابشده روی دریپر میریزم… صدای ظریف و دلنشین جاری شدن آب، مثل موسیقی آرامی در پسزمینه میپیچد و با عطر قهوه قاطی میشود. قهوه که آماده میشود، دستهایم را دور گرمای لیوان حلقه میکنم، به خیابان بارانی خیره میشوم و به نمنم باران که بر شیشه میرقصد، گوش میدهم.
🪽در آن لحظه، دنیا خلاصه میشود در بوی قهوه، صدای آب، ورق خوردن کتاب، گلهای نرگس، رقص برگ های زرد و نارنجی خیابان
و بارانی که آرام و بیصدا میبارد…