کاش به خودمون حق بدیم یه روزایی دلتنگ باشیم ، حتی از روی دلتنگی بغض کنیم و رو تخت مچاله شیم . کاش به خودمون حس عذاب وجدان و گناه کار بودن هدیه ندیم!
کاش رها کردن و رفتن انقدر سخت نبود. یه وقتایی حس میکنم حتی اگه کل جهان رو زیر پام طی کنم هیچکس ط نمیشه، اعتراف سخت و سنگینیه! دلم برای ط تنگ شده. ولی هر بار به خودم میگم کلید داستان تو رها کردنه، یاسمن قوی باش و رها کن. ولی یه روزایی هم آدم خسته اس حال نداره نقاب بزنه و رها کنه. دلم برات تنگ شده، همین.
ولی خوبم :) دنبال کارای ارشدم، امروز با استاد مشاورم صحبت کردم که چطور بدون اینکه طرح رو برم مستقیم برم ارشد و طرحم رو بندازم برای بعد از ارشد. حتی راجب استاد دانشگاه شدن هم صحبت کردم . آرزو دارم ، به فکر آینده ام ، براش تلاش میکنم، یه جاهایی میجنگم و حتی زخمی هم میشم ، اما انگار گذشت زمان هیچی رو درست نمیکنه فقط باعث میشه غم نبودنت روی لایه های مشکلات جدید زندگی دفن شه .
احساس میکنم اصلا طبیعی نیستم، آخه بعد از این همه سال؟! بعد از این همه باری که غرورم خُرد و له شده؟!