قسمت نبوده، سهم من نبوده، انتخابمون بوده، همه اینا تهش یه معنی رو میده. اینکه اون الان دقیقاً تو همین لحظه کنارت نیست. میدونی آدم با دلتنگی کنار میاد . با اینکه همش یه بخشی از وجودش تو همه ی لحظات دلتنگ باشه کنار میاد؛ اما یه شبایی هم بیخوابی میزنه به سرش و شدیداً دلتنگ میشه.
یه دلتنگی بد که اونقدر اذیت کننده میشه که دیگه نمیتونی با یه لبخندی که تو روزمره مثل نقاب میزنی باهاش مواجه شی و از کنارش بگذری.
امشب از اون شباست. از سر شب عین مرغ پراکنده اینور اونور میرفتم و به این فکر میکردم که نکنه صداتو یادم بره!آخه میدونی پیش من همه ویسامون از بین رفته. بازم انگار این من بودم که مقصر بودم! آره خلاصه که داشتم به این فکر میکردم که نکنه صدات یادم بره. آخه همیشه زنگ صدات تو گوشم بود اما امشب از اون شبا بود که انگار ذهنم بازیش گرفته بود، هی میگفت یادت نیست!
خلاصه که داشتم خودمو به در و دیوار میزدم که دیگه ویسی نمونده که بخوام گوش کنم که یهو یاد چلنت افتادم. انقدر رفتم بالا، بالا و بالاتر که تهش داشتم ناامید میشدم که هی زهی خیال باطل ویساش نیست که نیست که به تنها ویست برخوردم، "آتش مهربانی ".
احتمالاً متنش یادت نیست اما اون تنها صدایی بود که انگار تو اون لحظه منو به تو پیوند میداد. تو همون حالت چشمامو بستم و با تموم وجودم صداتو گوش دادم.
چند ثانیه بعد از اینکه ویس تموم شد یه نفس عمیق کشیدم و چشمامو باز کردم ، صفحه ی تلگرام رو بستم و به ادامه ی زندگی پرداختم !
بمونه به یادگار از بامداد ۲۰ مرداد ۱۴۰۳