امروز طبق روال هر روز داشتم پیاده روی صبحگاهیم رو انجام می دادم و سعی میکردم تمرین " خوب دیدن" کاری که روان کاوم بهم آموزش داده رو انجام بدم که یهو این تابلو جلوی چشمم ظاهر شد !با هر بار دیدن اسم خودم روی یه کوچه یا یه خیابون یه لبخند تلخی رو لب هام جا خوش میکنه که فقط خودم معنی اون لبخندو میدونم و بس .واقعا نمیدونم چه فعل و انفعالاتی درونم در کسری از ثانیه رخ داد که چند قطره اشک روی گونه هام سُر خورد .به خودم اومدم و دیدم که دوباره میگرن چشمم سر و کله اش پیدا شده. بله درست خوندین . میگرن چشم :)
تقریبا کمتر از یک ماهی میشه که با تشخیص چشم پزشک متوجه شدم که دچار میگرن چشم شدم . با اون چشم درد هایی که من از اواخر شهریور دچارش شده بودم انتظار داشتم بهم بگن که شماره چشمم بالا رفته ولی متاسفانه با توجه به علائمی که به دکتر گفتم و سردرد هایی که دچارش شده بودم تشخیص بر این شد که من میگرن چشم گرفتم . من بهش میگم یادگار روزهای عاشقیم :) برام مهم نیست مامان بابت هر باری که قطره چشم برام میریزه کلی سرزنشم میکنه که دیدی بهت میگفتم بچسب به درست؟اون نمیاد نمیگیرتت؟گوش ندادی الکی خودتو نابود کردی. برام مهم نیست بابا بابت هرباری که قطره چشم برام میریزه با بغض بهم خیره میشه . دیگه انگار هیچی برام مهم نیست . خیلی وقته که با یه لبخند تلخ یا حتی بدون لبخند و با چشم های بسته از کنار حواشی و آدم های اطرافم میگذرم . هربار که سعی میکنم جلوی ریزش اشک هامو بگیرم بی فایده است .چون خود اون تلاش هم باعث میشه که دوباره دچار چشم درد وحشتناک بشم . زندگیه دیگه . هر کُنشی یه واکنشی داره و باید اینو پذیرفت که واکنش بدنم به گریه های ۶ ماه گذشته ام این بوده :)
پ.ن: با تمام غروری که سلول به سلول رو وادار به مور مور می کنه ولی میدونی کجای این تصویری که از برلین منتشر شده غم انگیزه رفیق؟نه خشم آدم هاش،نه اتحادشون و نه شعار ها و آرزوهاشون برای آزادی...!بلکه تعداد این همه هموطنی که از تار و پود من و تو هستن و کشورشون اونجایی نبوده که بتونن توش زندگی کنن و حالا در به در دیار غربتن...