حالِ خوب و دل خوش نعمته، یا به قول معروف گلیست از گل های بهشت!
من مدتی بود دچار بحران روحی بدی شده بودم. نه درست و حسابی میخندیدم و نه به فعالیت های زندگیم اهمیت میدادم. در واقع اصلا زندگی نمیکردم و فقط به گذر عمرم نگاه میکردم. میتونم بگم حرف های هیچکس تو اون بازه زمانی تاثیر طولانی و مثبتی در وجود من نگذاشت. تا بالاخره خودم کم کم از وضعیت به وجود اومده خسته شدم. دلم برای یاسمن قدیم تنگ شد. اون یاسمن هدف داشت. انگیزه داشت. آدم شادی بود و میخندید. شیطنت های منحصر به فردی داشت و عاشق کتاب خوندن بود و به موسیقی عشق میورزید. من دلم برای تمام این خصوصیات اخلاقی تنگ شده بود. پس دست به کار شدم. آرزوهامو نوشتم. پول و ماشین آنچنانی و خونه و فلان کشور و فلان مسافرت. تک تک این هارو دوست داشتم. بعد یه برگه ی دیگه گرفتم و توش با این جمله شروع کردم :کارهایی که یاسمن باید هر روز انجام بده. و به همین ترتیب برگه ی بعدی و جمله ی کلیدی که تو برگه ی دوم یادداشت کردم : خوشحالی های این هفته ی یاسمن و با ذکر تاریخ خوشحالی هام رو هر روز یادداشت کردم.
و میتونم بگم نوشتن مثل همیشه نجاتم داد ^_^
مُنجی شما چیه؟ :-)