شهریور و کارهای موردعلاقه ام

اولین کاری که 1 شهریور انجام می دهم تا لنگ ظهر می خوابم. بعدش خیلی ریلکس بلند می شوم و صبحانه میخورم. یک کاری که به شدت دلم میخواهد انجامش بدهم و متاسفانه پارسال انجامش ندادم و موکولش کردم به 1 شهریور 99 ردیف کردن کتابخانه ام است. به طور قطع تمام کتاب های کنکوری ام را جمع میکنم و تمام کتاب های دوست داشتنی ام که در پایین ترین طبقه ی کتابخانه محبوس شده اند را در می آورم و در کتابخانه می چینم. هنوز جایی برای کتاب های کنکورم پیدا نکرده ام اما خب احتمالا جایشان را با کتاب های غیر درسی ام موقتا عوض میکنم  تا مهر همه ئشان را دور بریزم. 

دومین کاری که برای بعداز ظهر روز 1 شهریور انجام می دهم این است که به لوازم تحریر بروم و بولت ژورنال تهیه کنم. این قسمت از برنامه ام را که برای میم تعریف کردم خندیدم و گفتم فکر کن خیلی وقت است که دوره ی مدرسه رفتن و دانش آموز بودنم تمام شده است اما همچنان میل و علاقه ی شدیدی به فروشگاه لوازم تحریر دارم ! میم هم گفت الان دیگر وقتش شده است بگویی می خواهی به فروشگاه لوازم آرایشی بروی نه به لوازم تحریر 

شبیه آن دانش آموز اول دبستانی شده ام که می خواهند قانعش کنند و بگویند مثلا ده شب دیگر که بخوابی و بیدارشوی تابستان آمده است و تو دیگر مجبور نیستی که به مدرسه بروی!

حتی برای اینکه تا ده روز دیگر کارهایی که دوست دارم انجامشان بدهم را فراموش نکنم چک لیستی از آنها تهیه کردم.گرچه بدون اولویت هستند اما می خواهم جایی مکتوب که مبادا فراموش کنم !

1. تلاش برای راضی کردن پدر جهت خریدن گوشی

2. چیدن کتابخانه

3. تهیه دفتر بولت ژورنال و درست کردن آن با سلیقه خودم

4. رفتن به شهرکتاب

5. خواندن کتاب های مورد علاقه ام *

6. تماشای فیلم

7. خریدن پارچه و رفتن به خیاطی برای دوختن مانتوی جدید 

8. گردش های دوستانه و خواهرانه با دست فرمون یاسمن بانو 

9. گردگیری خانه و اتاق خواب

10. از سرگیری تمرین پیانو 

11. رفتن کلاس قلاب بافی برای بافتن کوسن و روتختی موردعلاقه ام( یک عکس تو پینت رست دیدم عاشقش شدم تو پست های بعدی بهتون نشون میدم )

12. سالم ترین تفریحم خواب 

13. دکتر پوست 

14.شاید بوتاکس مو

15. اگرباشگاه ها باز شوند ادامه دادن کلاس رقص

* کتابی که میخوام از یک شهریور استارت بزنم"کیمیاگر"است . اگر کسی مایل است می تواند الان تهیه و استارت بزند . 

باشد که رستگار شویم 

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۲۰ مرداد ۹۹

    کنکور پارسال

    امروز وسط درس خوندن بی هوا فکرم حوالی کنکور سال قبل چرخید.

    از سر جلسه که بیرون آمدم خوشحال بودم از اینکه بالاخره خلاص شده ام از شر کنکور و حاشیه های حوالی آن.

    مامان میگفت دوستم میناوقتی از سرجلسه کنکور بیرون آمد قیافش زرد وزار بود و حالش خراب ؛

    اما من شاد بودم و به همه گفته بودم که کنکورم را عالی داده ام.

    نتیجه که آمد دوستم مینا پزشکی قبول شد و من پشت کنکور ماندم!

    گاهی وقت ها اتفاقات فراتر از تصورِ ما رخ میدهد و این دقیقا همان لحظه بود.

    بعداز تداعی شدن این خاطره ترجیحم سکوت بود‌. تلخ ترین آرامش دنیا سکوتی ست که می توان پشت آن هزاران حرف ، هزاران گله و شکایت و هزاران فریاد خاموش شده باشد.

  • ۱۹
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۱۵ مرداد ۹۹

    جاناتان مرغ دریایی +وبلاگ برتر

    سلام 

    طبق قراری که گذاشته بودیم قرار شد هرکسی وقت داره و میتونه کتاب "جاناتان مرغ دریایی "بامن بخونه.

    خب امروز با اولین معرفی کتاب در ویتامین کاف درکنارشما هستم 

    اسم کتاب :جاناتان مرغ دریایی

    نویسنده: ریچارد  باخ

    مترجم : کاوه میرعباسی

    این کتاب هدیه ای بود که از طرف میم دریافت کردم.میم خودش این کتابو خونده بود و کلی ازش تعریف کرده بود. من هم اگر اشتباه نکنم اولین بار این کتابُ پارسال خوندم. برای استارت ویتامین کاف هم تصمیم گرفتم از کتاب های طولانی استفاده نکنم تا همه حوصلشون بگیره و بخونن. خودم هم برای دومین بار این کتابُ تو ایام قرنطینه سعی کردم بخونم.

    و حالا بریم برای معرفی این کتاب :

    این کتاب بر اساس سرگذشت مرغ دریایی به اسم جاناتان نوشته شده است که دوست ندارد مثل هزاران مرغ دریایی دیگر فقط به فکر خوردن و خوابیدن باشد . چون جاناتان متفاوت تر از دیگران فکر میکند و دوست دارد نوین ترین شیوه ی پرواز را یادبگیرد ؛ از گله طرد می شود.

    بی شک داستان این مرغ دریایی الهام بخش همه ی آدم هایی ست که به دلیل متفاوت فکر کردن به دنبال هدفی رفته اند و همگان قادر به درک آن نیستند . الهام بخش افرادی که میخواهند برای زندگی کردن معنایی پیدا کنند.

    بخشی از کتاب :

    بهشت یک مکان نیست زمان هم نیست. بهشت یعنی رسیدن به کمال 

    پ.ن : از اونجایی که مسئولان بیان دیگه مایل نیستن که وبلاگ برتر معرفی کنن دوستان بیانی تصمیم گرفتن با شکلی جدید وبلاگ برتر معرفی کنن. شماهم میتونین برین اینجا و تو رای گیری شرکت کنین.اگر دوست دارین میتونین به وبلاگ من هم رای بدین .

  • ۱۲
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۱۲ مرداد ۹۹

    Socks

    امروز از بیکاری سراغ باکس جوراب هام رفتم.

    جوری که من به جوراب هام اهمیت میدم گاهی برای خودم هم جای تعجبه !

    حتی مورد داشتیم که رفتم بازار هیچی نخریدم اما با یک جفت جوراب برگشتم خونه 

    اخه بر این باورم که کافیه جوراب سوراخ بپوشی خیابوناهم موکت میشن .

    پ.ن:صد نفر بیننده قطعا برام با ارزشه :)

  • ۱۵
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۸ مرداد ۹۹

    آنچه در قرنطینه می گذرد

    یه جمله ی خیلی معروفی هست که میگه :

    همیشه اون چیزی که ما میخوایم نمیشه ...

    شاید اگر قبل از کروناگرفتنم ازم میپرسیدین برنامت برای یک ماه آینده چیه میگفتم درس و درس و درس . شاید اگر ۳۱ تیر از خواب بیدار میشدم و بدن درد و سردرد و سرفه نداشتم این روزهای من یه جور دیگه رقم میخورد.

    میدونین دارم به این فکر میکنم بااینکه من این همه رعایت کردم و باز کرونا گرفتم شاید تو طالع من این اتفاق باید رقم میخورد. کسی چه میدونه ‌‌‌‌...

    بزارین از چیزهای خنده داری که برام اتفاق افتاده حرف بزنم 

    ■همون روز بعد از اینکه جواب ازمایش مثبت شد بابام برای اینکه سعی کنه یکم حالو هوامو عوض کنه یهو برگشت گفت یاسمن خوب بشی خونِت خیلی با ارزش میشه ها همه میان نازتو میکشن بهشون خون بدی ،خریدار زیاد پیدا میشه 

    ■بالای در اتاقم شیشه ای هست. یه روز بابا در زد بعد گفت:منم منم مادرتون غذا آوردم براتون. دستمو از بالای در نشوم میدم ببین و بعد دستشو از پشت شیشه نشون داد و با دستش سعی میکرد حرکات موزون انجام بده. انگاری که داره لامپو تو سرپیچش میچرخونه!

    ■مامان و بابا دیروز دعواشون شده مامان میگه تو کار نمیکنی بابا میگه تو کار نمیکنی . به قول میم مثلا دعواشون بشه من برم وسطشون جداشون کنم یهو داد بزنن کرونا 

    ■ دیشب از بی کاری و بی حوصلگی داشتم هری پاتر میدیدم . یهو دیدم ساعت ۱۱ شبِ...! بابام از پشت در اتاقم صدام کرد گفت یاسمن صدات درنمیاد چیکار میکنی. بهت خوش میگذره دیگه انگار رفتی هتل !

    ■مامانم ساعت ۱۱:۴۰ شب میاد پشت در اتاق میگه یاسمن سوپت هنوز جا نیوفتاده میخوری الان؟

    من

    سوپ 

    ساعت

  • ۱۵
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۳ مرداد ۹۹

    کرونا

    سلام بچه ها 

    امیدوارم که حالتون خوب یاشه. حال من که خوب نیست.امروز متوجه شدم که کرونا دارم و جالب اینجاست که اصلا علائمی نداشتم و فقط دیروز غروب یه مقدار سرفه میکردم . صبح که بیدارشدم علائم سرماخوردگی مثل بدن درد و سردردداشتم و سرفه هام هم همراهم بود. بخاطر سرفه ها به شک افتادم و رفتم تست کرونا دادم.

    بهداری که من رفته بودم ازم آزمایش خون گرفتن و گفتن یه سری فاکتورهایی داخل خون هست که اگر فرد کرونا بگیره اون فاکتورها تغییر میکنن. و دکتر بعداز دیدن جواب آزمایشم خیلی صریح و با قاطعیت گفت که کرونا داری.

    باورم نمیشه اخه من خیلی رعایت کردم وهرجایی که رفتم با ماسک و دستکش بوده و هنوز خودمم نمیدونم که از کجا مبتلا شدم و از امروز به مدت سه هفته باید قرنطینه بمونم.

    میم به حدی از این اتفاق ناراحت و عصبی شد که توییت زد و میگفت چرا این بزغاله ها (بلانسبت بعضی ها)هی شال و کلاه میکنن میان شمال.

    راستی تا اونجایی که من اطلاع دارم یکی دیگه از بچه ها ی بیانی هم درگیر کروناست و حالش زیاد خوب نیست . لطفا براش دعا کنید.این روزها بیمارهای کرونایی حسابی محتاجن به دعاهای شما.

    و عاجزانه ازتون میخوام که موارد بهداشتیو رعایت کنین .

  • ۱۶
  • نظرات [ ۲۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۳۱ تیر ۹۹

    آلزایمر :/

    اینطوری که داره پیش میره و من همه چیو به این سرعت فراموش می کنم احساس میکنم آلزایمر دو قدمی به من حضور داره !

    دو روز پیش پسورد ایمیلمو بازیابی کردم و یه رمز دیگه گذاشتم دوباره امروز اومدم واردش بشم دیدم یادم نمیاد! 

    یا مثلا همین الان اومدم با لپ تاپ وارد پیج اینستاگرامم بشم دیدم رمزش یادم نیست ! 

    دارم به این فکر میکنم یه دفترچه بگیرم و رمز ها و چیزهای مهمی که ممکنه فراموش کنمُ توش بنویسم.

    چقدر حسِ بدیِ ...   

    استرس اینو دارم که چون آلزایمر طرف پدریم ارثیه به من ارث نرسیده باشه . بخدا حیفه یه همچین استعدادی آلزایمر بگیره خب

    پ.ن: مدیونین فکر کنین داشتم از خودم تعریف می کردم 

    ویتامین کاف :بچه ها  کتاب "جاناتان مرغ دریایی " میخوام شروع کنم . هرکسی دوست داره میتونه بامن شروع کنه .

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۲۶ تیر ۹۹

    امید چاشنی صبر

    ایهام خیزترین واژه ی ادبیات فارسی ؛ صبر

    صبرهمان گیاه تلخی ست که با نوشیدَن امید در کنارش می توان از مقدار تلخی اش کاست.

    جانانِ من ؛ 

    من امید را چاشنی صبر کرده ام تا تحمل این فاصله برایم راحت تر شود.

    امید به آینده و فردایی که قرار است با کنارهم بودن رقم بخورد.

    امید به فرداهایی که قرار است من و تو دست در دست هم و با لبخند درکنارهم بسازیمَش.

    امید به لحظه های بعدیِ زندگی و دیدنِ روی ماهت  

       نه تلخ است صبری که بریادِ اوست  

         که تلخی شکر باشد از دست دوست

    "سعدی"

  • ۱۱
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۲۴ تیر ۹۹

    بازی

    تاحالا شده باشنیدن اسم یک بازی علاوه بر اون بازی اسم یه شخص هم بیاد تو ذهنت ؟ مثلا اسم کسی که اون بازیُ بهت یاد داده یا کسی که کلی باهاش اون بازیُ کردی و کلی خاطره داری از اون بازی با اون شخص !

    قطعا یکی از کارهای لذت بخشی که هممون تو دوران بچگی دوست داشتیم انجام بدیم "بازی کردن " بود. 

    مامان تودوران کودکی خیلی بامن بازی می کرد و بیشترِ وقتشو صرف من میکرد(چقدر دوست داشتم مامان با من قائم موشک بازی کنه )اون زمان همبازی زیادی نداشتم . یادمه اون موقع ها خیلی دوست داشتم باشوهرخاله ی بابام _آقای دانش_ بازی کنم .آخه یه فرد خیلی مهربون و باحوصله بود و من به شدت از بازی کردن با اون شخص لذت می بردم. (الان که فکر می کنم تو دلم می گم خوش به حال نوه هاشون !)

    با پدربزرگم (پدرِ پدر)سیبیل بازی می کردیم. اون موقع ها پدربزرگم سیبیل میگذاشت منم انگشتمو میذاشتم رو سیبیل های پدربزرگم و باید این سرعت عملو داشتم که در کسری از ثانیه دست هامو بردارم و گرنه پدربزرگم انگشتمو گاز میگرفت ! چقدر سر این بازی با پدربزرگم می خندیدیم (یادش بخیر )

    بزرگتر که شدم بابا بهم شطرنج و منچ و مارپله یاد داد. از انجام این بازی ها خیلی خوشم میومد مخصوصا اگر قرار بود با بابا شطرنج بازی کنم. یه وقت هایی هم خانوادگی جمع می شدیم و گردوشکستن بازی می کردیم.

    تو دوران ابتدایی هم با بچه ها بازی " این دخترِ گریه می کنه زاری می کنه ..." و بعدترش نون بیار کباب ببر ، و گل یا پوچ ،سنگ سنگ رو رو و یا استپ هوایی بازی می کردیم.

    تودوران راهنمایی تفریح مورد علاقه ی اکثر بچه ها تو زنگ ورزش وسطی بود. 

    تودوران دبیرستان هم یه وقت هایی "دزدکیه " و یا " جرعت یا حقیقت " بازی می کردیم. توهمون دوران بخاطر علاقه ی خواهرم به بازی فکری خانوادگی هر چندوقت یک بار سری به فروشگاه بازی های فکری می زدیم و حاصل اون سرزدن ها بازی های تیزبین و دومینو  و ... شد.

    و آخرین بازی که تا امروز یادگرفتم بازی ای بود که میم بهم یاد داد؛ اوتلو 

    اولین باری که میم این بازیُ بهم یاد دادُ هیچ وقت یادم نمیره . جنگل بودیم که بهم یاد داد. کلی ذوق کرده بودم و بهم حسابی کیف داد . بماند که کلی هم ازش باختم 

    گاهی وقت ها دلم میخواد جدا از این بازی های گروهی و ذهنی بازی های کامپیوتری و کنسول های بازیوهم تجربه کنم؛ مثلا ایکس باکس.

    وسیله ی بازی ای که شاید همین الان توخونه ی خیلی هاتون حضور داشته باشه، اما خب من هیچوقت نداشتمش.چندباری خونه ی خاله ام بازی کردم اما خب در حد انگشت های دست . تو برنامم هست که اگر پدر رضایت بده طی چندماه آینده این وسیله رو بخریم. باشد که رستگار شویم 

    شما چطور؟ تاحالا چه بازی هایی کردین که کلی بهتون کیف داده؟ 

    چه بازی هایی نکردین و دوست دارین تجربش کنین ؟

  • ۱۱
  • نظرات [ ۵ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۱۹ تیر ۹۹

    آرامش

    آرامش در لغت از مصدر آرمیدن به معنی سکون و آرام گرفتن است‌.

    آرامش "به یک حالت روحی و یک حالت روانی اطلاق می گردد که نتایج آن را می توان در بیرون از خود مشاهده کرد ." 

    به نظر من آرامش یه حس شخصی سازی شده است و برای هر فردی یه جنسی داره. 

    برای یکی نخیِ و برای یکی شانتون.

    و یا حتی ممکنه طعم دار باشه؛ مثلا طعم آلبالو بده !

    هرچی که هست مهم اینِ که تهش شخص به اون حسِ مطلوب و دلبخواهش برسه.

    آرامشِ من هم از جنس طُ عه، از جنس لطافت   

    آرامش شما از چه جنس یا طعمیِ؟

     زمین سبز و جوئی پر ز آب دید

    همه جای آرامش و خواب دید

    *فردوسی*

  • ۱۲
  • نظرات [ ۲۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۱۶ تیر ۹۹
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده