قالب جدید

سلام

قالب وبلاگ عوض شده ^_^ در پی این اتفاق نمیدونم چه اتفاقی افتاد که قالب قبلی به فنا رفت. از اون بدترش این بود که هدر قالب قبلیُ ندارم. حتی عکس خام و بدون ادیتشُ هم ندارم متاسفانه :-|

اگر یکی دیگه به جز میم بود کلی سرش داد و بیداد میکردم همین الان هم خیلی خودمو کنترل کردم و چیزی نگفتم. دارم سعی میکنم به خودم تلقین کنم"اتفاقِ دیگه... ممکنه برای هرکسی پیش بیاد" حالا شاید هم اشتباه از من بوده آخه اصلا نمیدونم چیشد که یهو قالب قبلی ناپدید شد! 

آخه جالب اینجاست که بهش گفتم هدر قبلیُ ندارم حواست باشه به فنا نره :/

حالا بیاین نظربدین ببینم قالب جدید خوب شده یانه؟

پی‌نوشت(چهارشنبه/17دی/09:43) :عکس خام هدر قبلیُ یافتم :)) 

  • ۱۵
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۱۵ دی ۹۹

    آینده در دستانِ من

    چندوقتی می‌شود به یاسمن درونم قول داده ام که در این مدت باقی مانده فیلم نبینم ؛ اما خب گاها ذهنم شیطنت می‌کند و از حرف هایم سرپیچی می‌کند!

    یکی از سکانس هایی که در فیلم جدیدی که دیدم بسیار جذبم کرد مربوط به گفت و گوی مادری 37 ساله با فرزند 12 ساله ی خود بود. این گفت و گو مانند زلزله ای 8 ریشتری به ناگاه تکانم داد. کلمات و جملات هوشمندانه چیده شده بودند. لاعقل برای من که این گونه بود!

    خلاصه ی حرف های آن مادر :

    کارم سخته. خیلی هم سخته؛ اما من تمام تلاشمو میکنم که تو کارم بهترین باشم و پیشرفت کنم نمیخوام روزی برسه که به من بگی نمیخوای مثل من باشی. یه روزی من هم به مادرم گفتم نمیخوام زندگیم مثل تو بشه و حالا امروز من نمیخوام این حرف رو از تو بشنوم. پس سخت تر تلاش می‌کنم تا برات الگوی خوبی بشم!

    واقعا تکان دهنده بود. مادری که سعی داشت الگوی فرزندش شود. این جملات برای من آشنا بودند. من بارها به مادرم گفته بودم که نمی‌خواهم مانند او زندگی کنم و برای اثبات این کار هم همه‌ی تلاشم را خواهم کرد. 

    امروز با شنیدن دوباره‌ی این حرف ها در ذهنم جرقه ای ایجاد شد. قدم اول برای اثبات این حرف بهترین بودن در درس است. نمی‌دانم چرا، اما این جرقه کافی بود تا به من انگیزه ای دوچندان برای درس خواندن بدهد.

    گاها با چرخاندن سرم به عقب و دیدن گذشته حالم بد می‌شود. روحم همچنان زخمی است و التیام نیافته است. اما با نگاه به آینده ای که قرار است با دستان خودم بسازمَش انگیزه می‌گیرم و به خودم قول‌ می‌دهم که من بهترین خودم خواهم شد. فقط کافی‌ست خودم را باور داشته باشم.

  • ۱۸
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۴ دی ۹۹

    یلدا

    شاید یلدا وقتِ اضافه ی دنیا به ما آدم هاست؛

    تا "دوستت دارم" هایی که روی دلمان مانده را

    به یکدیگر بگوییم. 

    پ. ن1:کی فکرشو می‌کرد یلدای پارسال با امسال انقدر متفاوت باشه. پارسال همه سعی داشتن تکنولوژیُ کنار بزارن و باهم خوش باشن اما امسال همه به وسیله ی این تکنولوژی ها باهم ملاقات میکنیم.

    پ.ن2:قدر ثانیه های زندگیمون رو بدونیم 

    پ.ن3:این گل نرگس زیبا تقدیم نگاهتون :) یلدا مبارک 

  • ۱۵
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۲۹ آذر ۹۹

    برای 20 سالگی ام

    همیشه دلم می خواست بزرگ شوم. 18 سالگی برایم معنی لطیف و دوست داشتنی ای داشت. اما بلافاصله بعد از اینکه 18 ساله شدم نفهمیدم کی و چگونه روزها سپری شد و اکنون به پایان 20 سالگی رسیده ام.

    هیچوقت به ذهنم خطور نمی کرد که در پایان 20 سالگی من همچنان یک کنکوری باشم؛اما چه بخواهم و چه نخواهم این اتفاق افتاد.

    بیشتر از آنچه که تصور می کردم 18 تا 20 سالگی ام پستی وبلندی داشت. دره های عمیق و بلندی هایی با سنگلاخ های فراوان!

    امروز برخلاف روزهای دیگر گوشی ام را از سایلنت خارج میکنم و به آن چشم میدوزم تا محض رضای خدا دوستانم تماس بگیرند و تولدم را تبریک بگویند.حتی انتظار دارم بی هوا میم هم تماس بگیرد! شاید هم انتظار بی جایی باشد!

    امشب موقع فوت کردن شمع ها اولین آرزویم برای 21 سالگی ام دانشجوی رشته ی دل بخواهم درشهر دل بخواهم است و دومین آرزویم برگشتن آرامش به قلبم است.

    و در نهایت کادوی امسالم به خودم کتاب "کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم" است.

    این روزها آذر شاهد آخرین دلدادگی های پاییز به معشوقه اش است. 

    و من متولد بیستمین روز در میان کوچه ی دلدادگی ام 

    زادروزم فرخنده باد 

  • ۱۹
  • نظرات [ ۲۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۲۰ آذر ۹۹

    Perfume

    زیبایی واقعیِ عطر در این واقعیت نهفته است که دیده نمیشود! 

    عطر تنها چیز زیباییست که حتی با چشم های بسته هم می‌شود حسَش کرد. این زیبایی نهان موهبت لذت بخش برای کسانی است که از این دنیا و آدم هایی که فقط به ظاهر توجه می کنند خسته اند. 

    به نظرم ما خوشبختیم که این زیبایی نهان را که به آن عطر میگوییم میتوانیم دوست داشته باشیم واز حضورش لذت ببریم.

    پ. ن:به معنی واقعی کلمه عاشق رایحه های متفاوت و لذت بخش عطر ها هستم. در آینده ای نچندان دور یکی از رایج ترین خرید هام قطعا مربوط به عطر و ادکلن هست

    شما حس و حالتون با رایحه ها چطوره؟ 

  • ۱۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۱۶ آذر ۹۹

    آخرین خنده :)

    امروز صبح همین که کتاب ادبیات را باز کردم ناخداگاه یک سوال به ذهن خواب آلودم هجوم آورد. "آخرین باری که از ته دلت خندیدی کی بود؟"

    اولین جوابی که به ذهنم رسید هجده شهریور بود. آخرین باری که میم را دیده بودم.اما سعی کردم خاطرات پراکنده ی ذهنم را در کنار هم بچینم تا به جواب درست تری برسم.

    آخرین خنده ی از ته دلم مربوط به دیروز می شد.عقربه های ساعت تقریبا 10:30 صبح را نشانه گرفته بودند که من صدای میم را شنیدم. آن هم فقط از پشت تلفن! 

    اما همین هم کافی بود تا آرامش مهمان قلبم شود و بخندم. 

    راستی شما چطور؟ آخرین خنده ی از ته دل خودتان را به یاد می آورید؟ 

  • ۱۲
  • نظرات [ ۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۱۲ آذر ۹۹

    رند ترین 9 تاریخ

    سال ماه هفته روز ساعت دقیقه ثانیه 

    شاید برای تمام آدم های روی کره ی خاکی روتین ترین چیز گذروندن روزهای عمرشون باشه و تاریخ ها براشون بی معنی! اما یه روزهایی خیلی خاص ان که حتی اون دسته از افراد رو هم به ذوق میاره؛ مثل روز میلادِ شخص مهم زندگیشون و یا رند ترین تاریخ!

    مثلا همین 99/9/9 رند ترین 9 ای که تا الان دیدیم  ^_^

    توی این تاریخ 9 ها جوری کنارهم چیده شده ان که همه رو به وجد میاره

    شاید امروز هم مثل دیروز براتون روتین باشه ولی فقط کافیه یه نگاهی به تقویم کناردستتون بندازین تا لبخند مهمون خونه های دلتون شه. 

    بزارین همین چیزهای کوچیک شادی رو بهتون هدیه بدن 

    رند ترین9 تاریخ عمرتون مبارک 

  • ۹
  • نظرات [ ۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۹ آذر ۹۹

    تخم شربتی

    درس خوندن مثل یه لیوانِ پر از شربت تخم شربتی می مونه !

    اگه یه قاشق بگیری و شربتُ هم بزنی تخم شربتی به هر طرف از لیوان شنا می کنه اما اگه مدتی گوشه ای رهاش کنی اون تخم ها ته ظرف ته نشین میشن. حالا اگه من دستمو روی بخش انتهایی لیوان بذارم ، تو اون سمت فقط آب می بینی و هرگز از حضور تخم های شربتی توی لیوان مطلع نمیشی .

    حالا شاید برات سوال شده باشه که درس خوندن چه ربطی به این تخم های شربتی داره .

    اگه لیوان پر از آبُ ذهن انسان در نظر بگیریم تخم شربتی ها درس هایی هستن که اون آدم می خونه. اگه اون درس ها مرور نشن و یا به عبارتی با قاشق هم زده نشن ته نشین می شن و تو شیارهای ذهن گم میشن. اونوقت به سختی می شه تشخیصشون داد و به یاد آوردشون .

    درس خوندن بدون مرور بی فایده است. 

  • ۱۶
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۲۹ آبان ۹۹

    نقاشی

    ذهن در شرایط استرس زا و یا تنش ممکنه سه رفتار رو در پیش بگیره:تسلیم، اجتناب و تعمیم افراطی؛ که به این رفتار ها رفتارهای ایمنی بخش میگن.

    ذهن من از رو‌ش اجتناب استفاده میکنه و سعی میکنه از اون شرایط دور بشه. یکی از کارهایی که تو اون زمان ها انجام میدم نقاشی کشیدن هست.

    این نقاشی هایی که میبینین حاصل اجتناب من در محیط استرس زا بودن.


    پ.ن:سریال "شکارچی شهرُ "دیدم. لی مین هو مثل همیشه خوش درخشید 

  • ۱۳
  • نظرات [ ۲۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۲۲ آبان ۹۹

    هدف :)

    عشق و هدف دو عامل مهم تو تصمیم های مهم زندگی هستن. 

    و حالا بعد از مدت ها من هدفم رو مشخص کردم. با مشخص شدن این هدف تو زندگیم حالا با چشم باز تصمیم گرفتم که بازهم پشت کنکور بمونم. عکسی که اول پست میبینین مربوط به همون تصمیم مهم زندگیمه.

    زمان انتخاب رشته پدرم پافشاری زیادی برای انتخاب رشته های تربیت معلم، ارتش، بقیه الله و شاهد کرد. من هم در مرتبه ی اول حرفشونو گوش دادم و کدرشته هارو وارد کردم.

    اما بعد از فکر کردن طولانی و حرف هایی که با میم رد و بدل شد در نهایت خودم با توجه به هدفی که داشتم بدون اینکه به خانواده ام حرفی بزنم اون کد رشته هارو حذف کردم. 

    حالاهم اصلا از این بابت ناراحت یا پشیمون نیستم بلکه کاملا از انتخابم راضی ام و هنوز خانواده ام از این تصمیمم بی اطلاع هستن. 

    امسال من یک درس بزرگ تو زندگیم گرفتم: "هرانسانی برای تصمیم های ریز و درشتش به یک هدفِ بزرگ نیازمندِ." 

    حتی اگه نتیجه ی سال بعد هم مطلوبم نبود بازهم از این تصمیم پشیمون نمیشم و پای انتخابم می ایستم. 

    پ. ن:جواب ها اومد. مردود شدم .فکر نمیکردم با این رتبه پرستاری تهران مردود شم !

  • ۱۸
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۱۴ آبان ۹۹
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده