سرنوشت

ما آدم ها دوست داریم سرنوشت رو برای همه چیز مقصر بدونیم ولی سرنوشت یه طناب بافته شده با هزاران انتخابه که خودمون انتخابشون کردیم !

  • ۲۱
  • نظرات [ ۵ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۱۷ دی ۰۲

    حسودی یهویی!

    نمیدونم چرا ولی همین الان خیلی یهویی با باز کردن استوری کلوز نیلوفر و دیدن اون کنار پاتنرش که طول مدت دوستیشون به بیشتر از چهار سال میرسه ، به شدت حسودی کردم و بغض کردم!!!

    پ.ن:ارتباطم با اکیپی که از راهنمایی باهام بودیم به طور کامل قطع شده .خودم خواستم که دیگه بینشون نباشم. دنیا چقدر بالا و پایین داره !!! آدما تصمیمات عجیب و غریبی میگیرن . تصمیماتی که یه روزی حتی به فکرشون هم نمی‌رسیده :)

  • ۲۵
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۱۴ دی ۰۲

    اثر مرکب

  • ۶
  • نظرات [ ۵ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۱۱ دی ۰۲

    چالش اگر فردا آخرین روز دنیا باشد!

    محمدرضا
    محمدرضا
     
     
     

    الان ساعت ۱۹ و ۱۵ دقیقه(۶ دی) است که من شروع به نوشتن چالش کردم البته اگر بخوام دقیق‌تر بگم ۱۹:۱۴:۳۷ است و من تا پایان بامداد امروز ۴ ساعت و ۴۶ دقیقه وقت دارم.

     اگر امروز آخرین روز دنیا باشد ...

     اگر امروز آخرین روز دنیا بود و این ساعت‌ها، ساعات پایانی زندگی من محسوب می‌شدن خیلی از دغدغه‌های زندگیم برام پوچ شدن یا بهتره بگم همشون پوچ می‌شدن. اضطرابی که به دلیل شرایط و محیط زندگی مجبورم هر ثانیه تحملش کنم دیگه وجود نداشت و برای چند ساعتی به احتمال ۹۵ درصد رنگ آرامش رو می‌چشیدم . یا به عبارتی بهتر بگم که  سبک بال بودم.

     به مهدیه زنگ می‌زدم و ازش می‌خواستم که برای مدت کوتاهی هم که شده به پاتوقمون تو خیابون انقلاب بریم و همون همیشگیمون رو سفارش بدیم. می‌پرسین همون همیشگیمون چیه؟ بستنی قیفی تو لیوان‌های بزرگ با کلی سس شکلات .برای مهدیه هم یه کیک یزدی اضافه کنار بستنیش باشه.

     اگر می‌خواستم حتی منطقی‌تر به موضوع نگاه کنم متوجه ضیق وقتم می‌شدم می‌دونستم که نمی‌تونم به دیدن تک تک آدم‌های دوست داشتنی زندگیم برم. بنابراین بهشون زنگ می‌زدم به رفیقام و خانواده‌ام .به این نکته هم توجه کنید که گفتم رفیقام، نه دوستام! چون اندازه یک دنیا بین دوستی و رفاقت فاصله ست.

     در هر مکالمه تلاش می‌کردم  کلید واژه‌هایی که برامون خاطره انگیز بود رو تداعی کنم و باعث نقش بستن لبخند روی لب‌هاشون بشم.

    عین یه گربه لوس تو آغوش مادرم می‌خزیدم. به اشیای دوست داشتنی زندگیم با دقت بیشتری نگاه می‌کردم و در نهایت روی تخت دراز می‌کشیدم . طبق روتین شبانه ام کرم مرطوب کننده صورتم را می‌زدم و ۱۵ صفحه کتابم رو مطالعه می‌کردم.

    لامپ‌های رنگی دور سقف را روشن می‌کردم و می‌خوابیدم چون ترجیح می‌دم وقتی خواب هستم دنیا به آخر برسه!

    mailمن دوست عزیزم نادشیکو و همه ی خواننده های عزیز رو برای شرکت تو این چالش دعوت میکنم .

    پ.ن: با فکر کردن به این چالش بیشتر از هر وقت دیگه ای به نشدن ها و آرزو هام فکر کردم!

  • ۹
  • نظرات [ ۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۷ دی ۰۲

    روزگار عجیبی‌ست

    _چیه که دل نانازم رو غمگین کرده؟ روزگارِ لعنتیه؟

    +اوهوم...

    _چشه این روزگار؟

    +به قول علیرضا قربانی "روزگار عجیبی‌ست نازنین ..." یا " من غم پنهان طُ ام ..." یا " حالم از شرح غمت افسانه‌ایست..." یا سخت زیبا می‌روی یکبارگی..."

    دریافت موسیقی متن! 

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۵ دی ۰۲

    هری پاتر و سنگ جادو

  • ۱۵
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۱ دی ۰۲

    آغوش دوباره

    یه وقتایی هم ادم دلش میخواد به خودش بگه ببخشید که آخرین بار محکم تر بغلش نکردم. فکر می‌کردم می‌تونم دوباره ببینمش ...

  • ۱۷
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۲۷ آذر ۰۲

    لباس صورتی

    امروز ۲۵ آذرِ ! ۲۵ آذر ۱۴۰۲ ! لباس صورتی که اولین بار برای جشن تولد ۱۸ سالگی پوشیده بودم رو از تو کمد درآوردم و بعد از ۵ سال و۵ روز دوباره پوشیدم. تو تنم زار می‌زد. نسبت به اون روزها خیلی لاغر شدم. ناخودآگاه چند تا جمله تو ذهنم ردیف شد: لباس همون لباسه یکم کهنه‌تر، آدم همون آدمه یکم پیر تر، خاطره همون خاطره است بدونِ تغییر! در واقع انگار تنها چیزی که از گذر زمان برای ما باقی می‌مونه خاطره هاست.

    سرنوشت چشماش کوره نمیبینه

    زخم خنجرش میمونه رو سینه 

  • ۱۵
  • نظرات [ ۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۲۵ آذر ۰۲

    برای ۲۳ سالگی ام

    امروز ۲۳ ساله شدم. سنی که برام غیر قابل لمس بود. اگر بخوام از یک سال گذشته حرف بزنم می‌تونم اون رو به دو نیمه تبدیل کنم و فقط سه ماه پایانی تا روز تولدم برام خوب و شیرین بود. به طوری که آذر امسال حسابی برام دلنشین و قشنگ بوده و امیدوارم که ۱۰ روز باقی مونده هم همینطوری سپری شه و با لبی خندون به استقبال زمستون برم.

    ۱۵ آذر بود که دلم می‌خواست از احساس شادی و حال خوبم توی ۱۵ روز گذشته ام براتون بنویسم اما تو یک صدم ثانیه بعدترش ترسیدم از اینکه شادیمو جار بزنم. می‌ترسیدم همش صرفاً یک خواب شیرین بوده و یا بعد از اون همه چی خراب شه.

    هجده ام آذر دوستام محبت کردن و به واسطه اون ها دو تا تولد سوپرایزطور داشتم. و کلی بهم خوش گذشت. فردا هم یک گروه دیگه از دوستام می‌خوان برام تولد بگیرن و من باید وانمود کنم که سوپرایز شدم ولی با تمام این حرف‌ها ذوق فردارو دارم.تولدی که خانواده آخر هفته می‌گیرن هم جای خودشو داره. کلاً سال پرت تولدی داشتم و دارم. به جرات می‌تونم بگم بابت زندگی جدیدی که برای خودم ساختم راضی و خوشحالم و از تغییرات به وجود اومده تو زندگیم واقعاً شادم.

    من از تولد پارسالم تو ذهنم بود که برای تولدم، خودم به خودم کالیمبا هدیه بدم. اما یه اتفاق جالبی که افتاد این بود که یکی از عزیزانم به طور اتفاقی برام کالیمبا خرید و من کلی از این هدیه خفن ذوق زده شدم. خیلی دوسش دارم. خیلی خفن و خوش دسته.

    یاسمنِ امسال دانشجوی رشته پرستاریه! کُلی پلن برای آینده‌اش داره .پر از آرزوهای جون گرفته و جوونه زده تو دل سرمازدش هست. از همه مهم تر سبک و استایل زندگیش رو همونطور که می‌خواست پِی‌ریزی کرده و دلش میخواد کم کم به تمام برنامه ها و هدف هاش برسه . از حاشیه دور شده و با لبی خندون به استقبال ۲۳ سالگی اومده :) تازشم دوتا از موهای خوشگل روی سرش سفید شده که این نشون میده چقدر پخته و جا افتاده شده ؛ عین قرمه سبزی :)

    یاسمنِ عزیزم ، تو تنها کسی بودی که عین بیست و سه سال زندگی رو پا به پام اومدی و پشتمو خالی نکردی. عاشقتم و اولویت زندگیم تیمار کردنت هست. منِ عزیزم ، تولدت کُلی مبارکمونheart

    پ.ن: عکس کیک هم برای یکی از سوپرایز ها بود.

  • ۱۶
  • نظرات [ ۲۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۲۰ آذر ۰۲

    نیمه ی تاریک وجود

  • ۹
  • نظرات [ ۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۹ آذر ۰۲
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده