این من هستم

این من هستنم :

1- زندگی را عاشقانه زندگی می کنم 

2- مهربان اما به ندرت با کسی گرم می گیرم و گاها زودرنج هستم !

3- عاشق نوشتن ،کتاب خوندن ، پیانو زدن و گویندگی 

4-  استقلال طلب و خواهان آزادی ...!

دعوت شده از دو دوست عزیز Moony :) و محیا :)  جان 

دعوت می کنم از :

1- بهارنارنج :) 

2- فاطمه 

3- بانوچه

4- علیرضا 

و قوانین چالش در اینحا 

  • ۱۶
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۲۹ مهر ۹۹

    کمی آرامش :)

    این روز ها انگار به حجم بیشتری از آرامش تو زندگیم نیاز دارم . یکی از راه هایی که برای افزایش آرامشم در نظر گرفتم پر کردن گوشیِ جدیدم با موسیقی بی کلام پیانو هاست . موقع انجام کار های روزمره ام پلی می کنم و با آرامش خاطر زیادی به کارام میرسم.

    پیانو برای من حکم زندگی رو داره و من از شنیدن پیانو مثل نواختن اون به شدت لذت می برم و خوشحالم اینکارم باعث شده که تنبلیُ کنار بزارم و حالا تو وقت های آزادم پیانو میزنم. 

    یک قطعه ای که من بشدت دوستش دارمُ براتون میذارم. پیشنهاد میدم حتما بهش گوش بدین . لحظاتتون پر از آرامش 

    باهم بشنویم 

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۲۱ مهر ۹۹

    آلبوم عکس

    هیچوقت از داشتن آلبوم عکس توی گوشی و کامپیوتر و هارد راضی نبودم . به نظرم عکس ها اونقدر خاطره ساز و به یادموندنی هستن که باید چاپ بشن و توی آلبوم عکسِ واقعی نگهداری شن. 

    همین الانش وقتی مادربزرگ ها آلبوم های قدیمیو که باز میکنن و دونه دونه خاطره ی اون عکس هارو برامون تعریف میکنن ، سر ذوق میایم و کلی کیف می کنیم. حالا مثلا 30 سال دیگر رو درنظر بگیرین به نظرتون فرزندان و نوه های ما با دیدن چه چیزی باید ذوق کنن ؟ به نظرم هرچیزی سر جای خودش زیباست . عکس هایی که توی حافظه های مختلفی ذخیره می کنیم شاید سالی یک بارهم بهشون سر نزنیم و خبری ازشون نگیریم با این کار تمام خاطراتو به فراموشی میسپاریم.

    عکس ها باید لمس شن ؛ مثل خاطره ها که برامون بادیدن اون عکس ها ملموس میشن.  

  • ۱۷
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۱۳ مهر ۹۹

    یک عدد همیشه پشت کنکوری

    این اولین باریه که بعد از سالهای زیادی که تو وبلاگ نویسی فعالیت میکنم تصمیم گرفتم تو این وبلاگ از خودِ واقعیم حرف بزنم و یقین دارم این وبلاگ قطعا از وبلاگ های قبلیم بیشتر دوست خواهم داشت :)
    حال این روزهام زیاد تعریفی نداره و بخاطر همین دست و دلم به نوشتن نمیره و ذهنم تو تنش قرار داره . من یه پشت کنکوری با 19 سال سن هستم و کمتر از سه ماه دیگه 20 ساله میشم.  هیچوقت فکرشو نمیکردم که بخوام پشت کنکور بمونم اما این اتفاق به هر دلیلی افتاد و من پشت کنکور موندم . امسال هم رتبم دلبخواهم نبود و متاسفانه نمیتونم با این رتبه داروسازی تهران قبول بشم . به رشته های پیراپزشکی هم علاقه ای ندارم و اصلا با روحیاتم سازگاری ندارن . من چند روز متوالی به هرجا که ممکن بود رفتم و بامحیط کارهای زیادی روبه رو شدم اما نهایتا به بینایی سنجی علاقه مند شدم که باز ازاونجایی که تعداد کمی میگیرن شانس قبولیم کمه .

    سخته پذیرفتن این موضوع که من بخوام برای سال بعد هم پشت کنکوری بمونم و در یک مقطع تحصیلی درجا بزنم. از نظر روحی تو خانواده ام به شدت تحت فشار هستم. شاید هیچکسی درکم نکنه چون تو موقعیت من کسی نیست اما به حدی حالم بده که حتی دلم میخواد بشینم و به حال و روز الانم گریه کنم.

    هیچوقت نفهمیدم که چرا خانواده ام از همون اول روی نمرات درس هام حساس بودن و پدرم سر تک تک نمره ی کمی که میگرفتم دعوام میکرد. گاهی وقت ها میگم کاش درسم خوب نبود کاش این توانایی در من نبود و من می تونستم راحتتر زندگی کنم ...

    اما با تمام دلم نمیخواد هایی که میگم و میگم نمیخوام پشت کنکور بمونم، می دونم اگه تو انتخاب رشته ام مردود شم مجبورم بمونم و باز هم سختی های زیادیو تحمل کنم.اخه بازم مثل پارسال متناسب با رتبم دارم انتخاب رشته ی آرمانی میکنم. دندان پزشکی ، پزشکی ، داروسازی ، فیزیوتراپی ، بینایی سنجی و پرستاری بین الملل تهران . همین. و اگر یکی از این ها قبول نشم خواه ناخواه بازم پشت کنکوری محسوب میشم ...

    حالم خیلی بده و دلم نمیخواد با واژه ای بخاطر کنکور محدود بشم امیدوارم شانس همرام باشه و یکی از این رشته ها قبول شم 

  • ۲۲
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۵ مهر ۹۹

    دلخوشی های صدکلمه ای

    دلخوشی های این روزهایم در داشتن پدرومادری دلسوز  و خواهر مهربانم است.

    از دلخوشی های کوچکم می توان کتاب خانه ای ساده با کتاب های دوست داشتنی ام و کتاب خواندن و گاهی فیلم دیدن و نقاشی کشیدن را بیان کرد.

    نوشتن و داشتن این وبلاگ هم جزئی از دلخوشی هایم هستند .

    داشتن پیانو ام درکنجی از خانه و نواختن آن هم بخش عظیمی از این دلخوشی ام است. و درنهایت امید به آینده و فردایی بدون فاصله مرا سرپا نگه داشته است ...

    این چالش از رادیو بلاگی ها شروع شده و ممنونم از رفیق نیمه راه برای دعوت من به این چالش :)

    از اونجایی که نمیدونم دقیق کدوم یکی از دوستان در این چالش شرکت نکردن همه ی شمارو  به این چالش دعوت میکنم :)

    پ.ن : پاییز مبارک  

  • ۱۴
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • سه شنبه ۱ مهر ۹۹

    استرس

    همه ی ما آدم ها قطعا بی دلیل استرس نمی گیریم . استرس داشتن دلایل مختلفی داره مثلا برای من ترس از نرسیدن به هدف و آرزویی که دارم باعث میشه استرس بگیرم. روانشناسم همیشه میگه استرس و اضطراب دلیل بر نگرانی برای آینده است و حسرت خوردن دلیل بر نگاه کردن به گذشته و افسرگی است .

    خیلی سخته که یاد بگیریم از الان به بعد فقط به فکر الانمون باشیم و نگرانی هامونو بزاریم برای همون وقتی که فکرمون به حقیقت پیوست. وقتی اضطراب به سراغمون میاد ذهن دچار خطا میشه . به این خطاها تحریف های شناختی می گن که هفده تا هستن. یکی از اون ها که در زمان اضطراب خِفتِمون می کنن پیشگویی کردن هست. میپرسی یعنی چی ؟ الان بهت میگم. 

    پیشگویی کردن یعنی ذهن بدترین اتفاقات و رخداد هارا در ذهن در نظر بگیره و به استقبال اون ها بره  و هیچ احتمالی نمیده که ممکنه این اتفاق رخ نده. 

    حالا که با این خطای ذهن آشنا شدین سعی کنین بهش پرو بال ندین تا روزهاتونو با این چیزها خراب نکنین  

    پ.ن : روز های پایانیِ تابستانِ قرن هزارو سیصد به کام

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۲۹ شهریور ۹۹

    کیمیاگر

    نام کتاب : کیمیاگر

    نویسنده : پائولو کائلیو

    مترجم : آرش حجازی

    نشر کاروان 

    این کتابُ با میم از شهرکتاب خریده بودیم . داستان کیمیاگر با شروعی رازآلود  و جذاب شما را با خود همراه می کند تا در سفر برای پیدا کردن گنج با او همراه شوید. کیمیاگر کتابی ست که باهر بار خواندن و ورق زدن آن به نکته های جدیدی بر می خورید و آنقدر نثر کتاب شیرین و روان است که شما را خسته نخواهد کرد.

    فضای داستان در حال و هوا ی سال های دور روایت می شود ، اما کوئلیو داستان را به گونه ای طراحی کرده است که نه مضامین و نه حال و هوای فضای داستان به دوران خاصی تعلق نداشته باشد . شاید بهترین تعبیر برای کیمیاگر عبارت داستان "بدون تاریخ بدون انقضا " باشد .

    بخشی از صفحه ی 36 کتاب :

    جوانک شگفت زده پرسید : بزرگترین دروغ جهان چیست ؟

    _ این است: در لحظه ی مشخصی از زندگی مان ، اختیارمان را بر زندگی خود از دست می دهیم و آن پس سرنوشت بر زندگی ما فرمانروا خواهد شد. این بزرگترین دروغ جهان است. 

    بخشی از صفحه 39 کتاب :

    جوان نمی دانست افسانه شخصی چیست .

    _ چیزی است که همواره آرزوی انجامش را داری . همه ی آدم ها در آغاز جوانی می دانند افسانه ی شخصی شان چیست . درآن دوره ی زندگی همه چیز روشن است. همه چیز ممکن است و آدم از رویا و آرزوی آ« چه که دوست دارد در زندگی بکند نمی ترسد با این وجود با گذشت زمان نیرویی مرموز تلاش خود را برا اثبات آن که تحقق بخشیدن به افسانه ی شخصی غیرممکن است آغاز می کند. 

    بخشی از صفحه ی 83 کتاب :

    تصمیم ها تنها آغاز یک ماجرا هستند .هنگامی که آدم تصمیم می گیرد ، در حقیقت به درون جریان نیرومندی پرتاب می شود که او را به مکانی خواهد برد که در زمان تصمیم گیری خوابش را هم نمی دیده است.

    نظر شما راجب این کتاب چیه ؟

  • ۷
  • نظرات [ ۶ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۲۳ شهریور ۹۹

    به وقت هفده ام

    شبیه آن بچه مدرسه ای هایی شده ام که مدیر قولِ اردوی هفته ی بعد را به آن ها داده است. 

    یک برگه از لابه لای برگه های دفترم بر می دارم و شروع می کنم به یادداشت لوازم مورد نیاز ، از برداشتن دفترخاطره گرفته تا خودکار آبی یا حتی اتود هندوانه ای جدیدم !

    بعد از 8 ماه و 22 روز فردا می توانم میم را ببینم .پراز شوق و ذوق ام از طرفی هم استرس شیرینی دارم که قابل توصیف نیست. به دلیل کرونا قصد داریم برای ناهار به رستوران نرویم و من غذا بپزم. حسِ بانمکی است . می شود اولین ناهار با دستپخت یاسمن 

    در کنار آن ذوق و استرس ، نگران هم هستم اما انقدر آن دو حس اول مرا درگیر خودشان کرده اند که نگرانی ام را به طور کامل فراموش کرده ام.

    خداکند فردا طلسم دیدار های دیر به دیرمان شکسته شود و من از این به بعد زودتر از پیش چهره ی دلربای میم را ببینم 

    تاریخ : به وقت هفده شهریور 1399

    پ.ن: دیروز دیدمش و امروز دوباره نیست... دیروز کجا بودیم و امروز کجا ...(19 شهریور )

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۱۹ شهریور ۹۹

    ابرو !

    نمیدونم چرا همیشه بعد از اینکه از آرایشگاه میام ساعت ها میشینم جلوی آینه و به این فکر میکنم این مدل ابرو به صورتم میاد و خدایی نکرده بزرگتر از سنم نشون نده !

    حالاهم دقیقا به همین خود درگیری دچارم 

    پ.ن: خیلی وقته به میم یه عکس دادم برام هدر درست کنه تا قالب وبلاگو عوض کنم اما خب هنوز درست نکرده میترسم بهش بگم بگه خب حالا که داری فتوشاپ یادمیگیری خودت برای تمرین درست کن 

  • ۱۲
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۱۲ شهریور ۹۹

    حرف ها

    یه روزهایی آدم دلش می خواهد ساعت ها بشینه و حرف بزنه اما شنونده ای نیست

    یه روزهایی هم شنونده ای هست اما واژه گم میشه تو عمق حرف های ناگفته !

    من می خوام حرف بزنم واژه هست حرف هام هم ردیف و مرتب تو ذهنم چیدم تا بیانشون کنم، تا نق بزنم ، تا غر بزنم ، یکم هم بغض این چندوقتُ هم چاشنیش کنم و گریه کنم ...!

    این روزها هم میدونم دردم چیه و هم درمونی براش ندارم !
    دردم یکی دوتا نیست اما با این حال برای هیچکدومشون درمونی ندارم جز صبر ...

    کاری که دقیقا عین این سه سال کردم صبر و صبر و صبر ...

    کاش راه دیگه ای وجود داشت ...

    پ.ن:جوری که بامن رفتار می کنن باعث میشه حتی برای یه لحظه هم که شده باور نکنم که ده روز و سه ماه دیگه بیست سالم میشه ! چقدر زودبزرگ شدم (:

  • ۱۶
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۱۰ شهریور ۹۹
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده