عکس ساحل بوشهر. فروردین ۱۴۰۲

روی آخرین پله سنگی ایستاد. سر خم کرد ، نگاهی به صندل های سفیدش انداخت و بعد خونسرد نگاه به سمت دریا برد و روی شن های نرم ساحل قدم گذاشت. 

از آخرین باری که بدون ترس از شنی شدن لباس‌هایش در ساحل قدم گذاشته بود سالیان زیادی می گذشت. شاید آخرین بار ۱۱ ساله بود که با چالاکی روی شن ها دویده بود و از شادی خنده ای مستانه سر داده بود. و حالا بعد از سالیان سال، دوباره شنی شدن لباس هایش ،اولین تجربه جوانی اش محسوب می شد.

پیراهن چین دارش با باد همسو شده بود و به سمت مشرق میرقصید. موهای فرفری اش که تنها با کش موی آبی ساده بسته شده بودند، در باد مانند موج های مواج دریای آبی پیش رویش خودنمایی می کردند. باد همچون دست نوازشگری در لابه لای موهایش سُر میخورد ونرم نرمک در کنار گوشش زمزمه های دلفریبی سر می داد. آسمان که تنها نظاره گر این زیبایی بود، خدا را حمد و ستایش می کرد.

بند پیراهن سفیدش که‌بی تعلق خاطر در باد رها بودند را گرفت. در پشت کمرش با طرح پاپیون گره زد .در نزدیکترین خط فرضی که میشد بین آبِ دریا و شن ها در نظر گرفت را، انتخاب کرد و قدم زنان از دیده پنهان گشت .

پ.ن: تمرین جزئیات نویسی