۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رویا» ثبت شده است

دخترک و دریا

عکس ساحل بوشهر. فروردین ۱۴۰۲

روی آخرین پله سنگی ایستاد. سر خم کرد ، نگاهی به صندل های سفیدش انداخت و بعد خونسرد نگاه به سمت دریا برد و روی شن های نرم ساحل قدم گذاشت. 

از آخرین باری که بدون ترس از شنی شدن لباس‌هایش در ساحل قدم گذاشته بود سالیان زیادی می گذشت. شاید آخرین بار ۱۱ ساله بود که با چالاکی روی شن ها دویده بود و از شادی خنده ای مستانه سر داده بود. و حالا بعد از سالیان سال، دوباره شنی شدن لباس هایش ،اولین تجربه جوانی اش محسوب می شد.

پیراهن چین دارش با باد همسو شده بود و به سمت مشرق میرقصید. موهای فرفری اش که تنها با کش موی آبی ساده بسته شده بودند، در باد مانند موج های مواج دریای آبی پیش رویش خودنمایی می کردند. باد همچون دست نوازشگری در لابه لای موهایش سُر میخورد ونرم نرمک در کنار گوشش زمزمه های دلفریبی سر می داد. آسمان که تنها نظاره گر این زیبایی بود، خدا را حمد و ستایش می کرد.

بند پیراهن سفیدش که‌بی تعلق خاطر در باد رها بودند را گرفت. در پشت کمرش با طرح پاپیون گره زد .در نزدیکترین خط فرضی که میشد بین آبِ دریا و شن ها در نظر گرفت را، انتخاب کرد و قدم زنان از دیده پنهان گشت .

پ.ن: تمرین جزئیات نویسی

  • ۹
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۱۵ خرداد ۰۲

    رویا ۲

    با یکی داشتم حرف میزدم پرسید چرا ناراحتم چرا تو خودمم خواستم توضیح بدم دلیل ناراحتی مو ولی تنها جمله ای که پیدا کردم بیان کنم همون جمله بود که توی پست قبلی نوشته بودم" اینکه ببینی یه نفر داره رویاتو زندگی میکنه خیلی حس مزخرفیه" اینکه تو هنوز برای ساده ترین چیزی که آرزوشو داری ، میدوی ولی هنوز نرسیدی و یکی به سادگی داره زندگیش میکنه .اون ادم گفت : خیلی از آدمای دیگه هستن که تو رویای اون ها رو زندگی می کنی. تو داری درس میخونی. تو داری رانندگی می کنی. تو خانواده داری تو پیانو میزنی .با توجه به این چیزا خیلی ها الان دارن به این فکر می کنن که تو داری رویاشونُ زندگی می کنی .اگه بخوای اینطوری زندگی کنی ،زندگی سخت تر از هر لحظه دیگه میشه. دیدم راست میگه. اگه بخوام هر لحظه به این فکر می کنم که فلانی حتی رویاش این نبوده اما بخاطر حسادت به من رسیده به جایی که الان رویای من رو زندگی میکنه نابود میشم. من هم دارم رویایه نفر دیگه زندگی می کنم .یه نفر دیگه داره حسرت لحظه های زندگی من رو میخوره یه نفر داره برای چند ثانیه به جای من بودن، به من نگاه میکنه .در صورتی که من هیچ وقت این هارو ندیدم و قدشونو نمیدونم.تو یه کتابی خونده بودم که می‌گفت ذهن ما همیشه خواستن رو به داشتن ترجیح میده. و من چون فکر میکنم به رویاهام نمیرسم انقدر احساس ناکامی میکنم.و این از کمبود اعتماد به نفسم نشات میگیره. احساس می کنم ذهن من زیادی داره غم‌بار فکر میکنه. باید یه تغییر رویه بدم ( o´ェ`o)

  • ۸
  • نظرات [ ۴ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۹ فروردين ۰۲

    زردک

    به محض باز کردن کمد، گلدوزیِ گل های بابونه ی روی ژاکتِ بافتنیِ زرد رنگ به من چشمک زد. با اینکه پاییز بود اما هوا هنوز آنچنان سرد نشده بود.انتخاب لباس امروزم بی شک این زردک دلربا بود. آخه من عاشق گل های سفید رنگ بابونه ام. ^_^

    بچه تر که بودم یک بار با مامان و بابا و آتنا_خواهر کوچیکه_ رفته بودیم نوک کوه و تو باغِ گل های بابونه قدم زدیم. اون اولین باغ بابونه ای بود که من تا اون موقع از نزدیک دیده بودم. انقدر این اتفاق و اون گردش چهار نفره بهم چسبید که تا همین الان هم تو ذهنم مونده. با یاد اون روز لبخندی به گرمی زردیِ جمع شده ی وسط بابونه ، مهمون صورتم شد. دلم برای تکرار شدن دوباره ی اون خاطره پرپر میزد. قطعا اگر یک ماشین زمان گیر آوردم اون تاریخ یکی از انتخاب های من برای سفر در گذشته میشه :)

    بولیز خرسیمو که قبل از خواب پوشیده بودم با تیشرت سفید عوض کردم. روی تیشرت، سه تا گلِ ساقدار با قلم مشکی کشیده شده بود.

    اگر اشتباه نکنم پارسال تابستان یک دامن مشکی خریده بودم که روش گل های بابونه داشت. با گلبرگ های سفید در اطراف و زردک های وسط گلها بی شک بی نقض بودن طبیعت الهی رو به رُخ می کشید.

    نیم نگاهی تو آینه به خودم انداختم و برای خودم چشمک زدم. انگاری امروز قرار بود همه چی خوب پیش بره؛ آخه خیلی خوش اخلاق بودم! :) شاید هم از دنده ی راست بلند شده بودم.

    ژاکت زرد رنگمُ پوشیدم. از این مدل ژاکت های سه دکمه دو سه تا دارم. طرحش بانمکه ^_^ باپوشیدنش یاد استایل های اروپایی می افتم. هر سه تا دکمه ی ژاکتُ بستم.

    موهای مَواجَمَُ با کِش مویی که روش طرحی شبیه به یک گل بابونه داشت دُم اسبی بستم و سعی کردم گل روی کِش مو روی موهام طوری قرار بگیره که تو دید باشه.

    کلاه لبه دارِ زرد رنگمُ روی سرم قرار دادم و از این همه زیباییِ این استایل ساده به وجد اومدم و لبخندی شاد زدم :) با گذاشتن این کلاه بی شک استایلم شبیه دوران کلاسیکِ اروپا شد. 

    رژ قرمزمُ از روی میز برداشتم و خیلی ملایم روی لب هام زدم. اولین کیف کرم رنگی که توی کمد به چشمم خورد برداشتم و کارت اعتباری، رژ، آیینه و گوشیمُ تو کیف گذاشتم و کیف رو روی شونه ام تنظیم کردم. 

    از اونجایی که من عاشق رایحه ها هستم انتخاب ادکلن، اسپری، یا حتی عطر هر روز یکم طولانی می شه.با باز کردن در اسپری و ادکلن های روی میز ریه هامو در حد توان پر میکردم از بو ها :) امروز هم در نهایت به ادکلن Daisy رضایت دادم. رایحه ها برام حکم مسکن رو دارن و باعث میشن آرامشی از جنس خودشون نصیبم بشه. *

    با آرامش خودمو تو آیینه نگاه کردم و از خودم سلفی گرفتم. 

    شادمان ونسِ آلستارِ ساق بلندِ زرد رنگمُ پوشیدم و بعد از بستن بند های اون از خانه بیرون زدم. 

    سعی کردم از امروزم بهترین استفاده رو ببرم بنابراین باهر قدمی که بر می‌داشتم به صداهای اطرافم گوش میدادم و با دقت مناظر اطراف رو از نظر میگذروندم. بی شک قرار بود که امروزم رو زندگی کنم ^_^

    *گرچه الان از فکر کردن به این عطر و قیمتش تو بازار ایران باعث میشه دچار تشنج بشم :/

    پ. ن:صرفا یک رویا بود :) 

  • ۱۱
  • نظرات [ ۹ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۳۰ ارديبهشت ۰۰

    باغِ دوران میانسالی

    این روزها میم مشغله فکری زیادی راجب تحصیلش، مهاجرت و شغلش داره. این مشغله رو من هم تاثیر گذاشته و خب گاهی وقتا زیادی فکرم درگیرش میشه. دیروز که داشتیم باهم حرف می‌زدیم میم گفت هر چقدر هم کار کنم فقط تا 60 سالگیه بعد از اون خودمو بازنشسته میکنم و میرم برای خودم یه زمین میخرم و توش کشاورزی میکنم. منم گفتم یه باغ با سلیقه ی خودمون درست کنیم که وسطش یه خونه باشه با پنجره های شیشه ای بزرگ که از زمین تا سقف رو بپوشونه. درخت های مورد علاقمو هم گفتم که باید تو باغ بکاریم؛ مثل درخت آلوچه، درخت بید مجنون.

    میم هم گفت که دوست داره سبزی هم پرورش بده. بهش گفتم میتونم توچیدنشون کمکش کنم ولی تو پرورششون علاقه ای ندارم :دی

    لابه لای سبزی ها گفتم سبزی های مورد علاقه من حتما باید باشه که شامل تره و پیازچه میشه :)

    میم هم گفت که دوست داره ریحون هم به این لیست اضافه بشه :)

    به میم گفتم دوست دارم کاهو هم بکاریم آخه خیلی خوشمزه ان :)) علاوه بر اون عاشق برداشتشون هستم ^_^

    لابه لای این صحبت ها داشتم به این فکر میکردم که اگر واقعا این باغ قشنگ بشه و به دلم بشینه میتونم یه قفسه کتاب  و صندلی ننویی هم به وسایل خونه اضافه کنم و اون دوران با خیال راحت اونجا کتاب بخونم :)

    همیشه بعد از این همه رویا پردازی به خودم میگم درسته از دید دیگران این حرف ها یه رویا بیشتر نیست اما ما زاده شدیم تا به رویاهامون رنگ واقعیت بدیم. ما زنده ایم تا زندگی کنیم و رویاهامونو به حقیقت تبدیل کنیم :)

    به امید اون روز ^_^

  • ۱۴
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۲۰ فروردين ۰۰
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده