۷۲ مطلب با موضوع «روز نوشت» ثبت شده است

عود

چندوقتی میشه که به پیشنهاد روانشناسم توی ذهنم یک مجموعه لیستی از عواملی که با حضورشون به من آرامش هدیه میدن درست کردم. اسم اون لیست رو هم گذاشتم " آرامش بخش های من ". سر فرصت مفصل راجب این لیست براتون حرف میزنم. امروز میخوام به این لیست یه چیز جدید اضافه کنم :)

عود ؛ تو روز های اخیر زندگیم بوی عود توی اتاقم به کَررات می پیچه.این که میگم اخیرا منظورم تقریبا یک سال متوالی میشه . عود جز اون دسته از چیزهایی هست که بی دلیل با حضورش حالمو خوب میکنه . یه جورایی مثل صدای پیانوست ، فقط در ابعاد کوچک تر !

روزهایی که فکرم درگیره یا حالم بده روشنش می کنم و جلوی خودم قرارش میدم . به سوختنش خیره می شم که چطوری تبدیل به خاکستر میشه . به رقص دودی که حاصل از سوختن عود هست خیره می شم و تو دنیای خودم و غرقِ بی فکری می شم . یه جورایی انگار فکرمو خالی می کنه .

عاشق رقص دودِ عود هستم. یه وقت هایی هم عود رو تو هوا می چرخونم و اسم یا اشکالی که تو ذهنم ول می چرخنُ میسازم و در همین حین به حرکت قبلی دستم خیره میشم که چطوری دود رقصان مفهومی به چشم ها میرسونه !

یه وقت هایی هم از اینکه حالم خوبه روشنش می کنم و ریه هامو پر می کنم از بوی خوشِ رایحه اش و لبخندمیزنم . خلاصه که به همتون پیشنهاد میدم که امتحانش کنین :) در ضمن بگم که رایحه های تابستونی و زمستونی کاملا از هم مجزا هستن  و حتما قبل از خرید عود به آب و هوا دقت کنین . آب و هوا توی استشمام کردن بوی عود خیلی تاثیر گذار هست :)

  • ۸
  • نظرات [ ۲ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۲۶ خرداد ۰۰

    روز های باقی مانده تا کنکور

    کاش میتونستم به بابا بگم همیشه جوری مهربون باشه که انگار آخرین روز‌های باقی مانده تا کنکورم هست.

    کاش می تونستم به میم بگم همیشه جوری بمونه با من که انگار آخرین روز‌های باقی مانده تا کنکورم هست.

    کاش می تونستم به مامان بگم همیشه جوری مراعات حال منو بکنه که انگار آخرین روزهای باقی مانده تا کنکورم هست.

    اما کاش می تونستم به خواهرم بگم همیشه جوری فکر کنه که انگار کنکوری روی زمین وجود نداره.

    و به خودم بگم دنیا فانی تر از اونیه که بشینم و غصه ی روزهای آینده ای که نیومده رو بخورم.

    پ. ن:روز دختر مبارک :) 

  • ۱۵
  • نظرات [ ۲ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۲۲ خرداد ۰۰

    خونه ی جدید و افکار من

    من هنوز هم مثل تمام اون سال هایی که دانش آموز بودم عاشق تابستون هستم. تابستون همیشه برام خوشایند بوده. البته باید یه چیز خیلی مهمو فاکتور بگیرم و اون هم این دو سه سال اخیر و جریانات کنکور هست که گند زد به تابستون و اون احساس خوشایند.

    اما امسال یه دلیل بیشتر برای خوشحال بودن دارم صرف نظر از اینکه فقط تابستون هست. امسال قراره به خونه ی جدیدی نقل مکان کنیم و من از این بابت واقعا خوشحالم؛ اما همین اتفاق باعث شده که دچار مشکل بشم. از اینکه میخوایم جابه‌جا بشیم خیلی خوشحالم اما یه موضوعی که اذیتم می کنه کنکورِ! نگرانیم اینه که جواب کنکور زمان نقل مکان کردن بیوفته و جواب آزمون مطلوب نباشه و همه ی خوشحالی اون زمانمو دود کنه بره هوا.

    مشاورم میگه دچار" درماندگی آموخته شده "شدم. در این مورد که "درماندگی آموخته ‌شده" چی هست تو پست بعدی توضیح میدم اما در همین حد الان بدونین که یعنی بخاطر شکست های پی در پی ای که داشتم حالا باز هم فکر می کنم که شکست می خورم و قرار نیست آینده طوری پیش بره که توفکر من هست.

    از این بابت ناراحتم اما نمیدونم باید چیکارش کنم. امیدوارم بتونم به زودی بهش غلبه کنم. شب و روزم با فکر کردن به این موضوع دست کمی از جهنم نداره :(

  • ۸
  • نظرات [ ۹ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۱۴ خرداد ۰۰

    باغِ دوران میانسالی

    این روزها میم مشغله فکری زیادی راجب تحصیلش، مهاجرت و شغلش داره. این مشغله رو من هم تاثیر گذاشته و خب گاهی وقتا زیادی فکرم درگیرش میشه. دیروز که داشتیم باهم حرف می‌زدیم میم گفت هر چقدر هم کار کنم فقط تا 60 سالگیه بعد از اون خودمو بازنشسته میکنم و میرم برای خودم یه زمین میخرم و توش کشاورزی میکنم. منم گفتم یه باغ با سلیقه ی خودمون درست کنیم که وسطش یه خونه باشه با پنجره های شیشه ای بزرگ که از زمین تا سقف رو بپوشونه. درخت های مورد علاقمو هم گفتم که باید تو باغ بکاریم؛ مثل درخت آلوچه، درخت بید مجنون.

    میم هم گفت که دوست داره سبزی هم پرورش بده. بهش گفتم میتونم توچیدنشون کمکش کنم ولی تو پرورششون علاقه ای ندارم :دی

    لابه لای سبزی ها گفتم سبزی های مورد علاقه من حتما باید باشه که شامل تره و پیازچه میشه :)

    میم هم گفت که دوست داره ریحون هم به این لیست اضافه بشه :)

    به میم گفتم دوست دارم کاهو هم بکاریم آخه خیلی خوشمزه ان :)) علاوه بر اون عاشق برداشتشون هستم ^_^

    لابه لای این صحبت ها داشتم به این فکر میکردم که اگر واقعا این باغ قشنگ بشه و به دلم بشینه میتونم یه قفسه کتاب  و صندلی ننویی هم به وسایل خونه اضافه کنم و اون دوران با خیال راحت اونجا کتاب بخونم :)

    همیشه بعد از این همه رویا پردازی به خودم میگم درسته از دید دیگران این حرف ها یه رویا بیشتر نیست اما ما زاده شدیم تا به رویاهامون رنگ واقعیت بدیم. ما زنده ایم تا زندگی کنیم و رویاهامونو به حقیقت تبدیل کنیم :)

    به امید اون روز ^_^

  • ۱۴
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • یاسمن گلی :)
    • جمعه ۲۰ فروردين ۰۰

    شکسته شدن اولین طلسم در سال جدید

    الان در حالت " آیم ذوقینگ" به سر میبرم ^_^

    امروز میخوام راجب یکی از مشکلاتی که با پدرو مادرم داشتم و اکثرا سر این موضوع گلایه داشتم صحبت کنم.

    من 98/8/8 گواهینامه گرفتم. پدر و مادرم روز های اول‌ که هرگززز بهم ماشین نمیدادن. کم کم بعد از گذشت چند ماه من در حضور پدر یا مادرم رانندگی میکردم. خب طبیعی هم بود. توی قانون راهنمایی و رانندگی یک بندی تحت عنوان این موضوع هست که کسی که تازه گواهینامه گرفته تا چند ماه اول‌ باید در کنار کسی که گواهینامه داره رانندگی کنه و خب من سعی می‌کردم با این موضوع کنار بیام. اما بعد از گذشت یک سال همچنان این ماشین ندادن ها ادامه دار بود. منم دیدم اینطوری نمیشه یاسمن خانمِ لجباز روی کار اومدن و این بار مدت زمان های بیشتری در حضور خانواده رانندگی میکردم.

    وحالا امروز مفتخر هستم عرض کنم که امروز برای اولین بار بابا سوئیچ ماشینُ بهم داد تا برم و دور بزنم. البته بازهم تنها نبودم خواهر کوچیک ترم همراهم بود اما دیگه این بار برای اولین بار بود که بدون حضور بابا و مامان رانندگی میکردم و خیلی خوشحالم که امروز برای اولین بار این طلسم شکسته شد و بالاخره تونستن بهم اعتماد کنن و ماشین به دستم بدن :-)

    خواستم این خوشحالی رو اینجا ثبت کنم تا به عنوان یه خاطره ی خوب ثبت بشه ^_^

    من به شدت نسبت به امسال دید مثبتی دارم و مطمعنم که میتونم طلسم های بعدی رو هم یکی پس از دیگری بشکونم 8-)

  • ۱۶
  • نظرات [ ۱۹ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۸ فروردين ۰۰

    1400

    سفره هفت سین امسال بدون تُنگ ماهی و سنبل چیده شد.

    و سال نو بدون حضور بابا و سه نفری تحویل شد.

    میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست. لاعقل من که تمام زورمو زدم تا سر سفره لبخند به لب داشته باشم اما انگار لبم کش نمیومد. این ها رو نوشتم تا یادم بمونه سال جدید چطوری آغاز شد...

    ایشالا گاوی که امسال سالمونو تحویل کرده از اون گاو مهربون هایی باشه برای هممون به اندازه ی وزنش برامون شادی و سلامتی و رزق و روزی بیاره.

    کرونا به من یاد داد که اول‌ از همه برای همه آرزوی سلامتی بکنم پس ایشالا همیشه سین سلامتی تو خونتون باشه ❤️

    سال نو مبارک :) 

  • ۱۳
  • نظرات [ ۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • شنبه ۳۰ اسفند ۹۹

    قالب جدید

    سلام

    قالب وبلاگ عوض شده ^_^ در پی این اتفاق نمیدونم چه اتفاقی افتاد که قالب قبلی به فنا رفت. از اون بدترش این بود که هدر قالب قبلیُ ندارم. حتی عکس خام و بدون ادیتشُ هم ندارم متاسفانه :-|

    اگر یکی دیگه به جز میم بود کلی سرش داد و بیداد میکردم همین الان هم خیلی خودمو کنترل کردم و چیزی نگفتم. دارم سعی میکنم به خودم تلقین کنم"اتفاقِ دیگه... ممکنه برای هرکسی پیش بیاد" حالا شاید هم اشتباه از من بوده آخه اصلا نمیدونم چیشد که یهو قالب قبلی ناپدید شد! 

    آخه جالب اینجاست که بهش گفتم هدر قبلیُ ندارم حواست باشه به فنا نره :/

    حالا بیاین نظربدین ببینم قالب جدید خوب شده یانه؟

    پی‌نوشت(چهارشنبه/17دی/09:43) :عکس خام هدر قبلیُ یافتم :)) 

  • ۱۵
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • دوشنبه ۱۵ دی ۹۹

    آخرین خنده :)

    امروز صبح همین که کتاب ادبیات را باز کردم ناخداگاه یک سوال به ذهن خواب آلودم هجوم آورد. "آخرین باری که از ته دلت خندیدی کی بود؟"

    اولین جوابی که به ذهنم رسید هجده شهریور بود. آخرین باری که میم را دیده بودم.اما سعی کردم خاطرات پراکنده ی ذهنم را در کنار هم بچینم تا به جواب درست تری برسم.

    آخرین خنده ی از ته دلم مربوط به دیروز می شد.عقربه های ساعت تقریبا 10:30 صبح را نشانه گرفته بودند که من صدای میم را شنیدم. آن هم فقط از پشت تلفن! 

    اما همین هم کافی بود تا آرامش مهمان قلبم شود و بخندم. 

    راستی شما چطور؟ آخرین خنده ی از ته دل خودتان را به یاد می آورید؟ 

  • ۱۲
  • نظرات [ ۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • چهارشنبه ۱۲ آذر ۹۹

    رند ترین 9 تاریخ

    سال ماه هفته روز ساعت دقیقه ثانیه 

    شاید برای تمام آدم های روی کره ی خاکی روتین ترین چیز گذروندن روزهای عمرشون باشه و تاریخ ها براشون بی معنی! اما یه روزهایی خیلی خاص ان که حتی اون دسته از افراد رو هم به ذوق میاره؛ مثل روز میلادِ شخص مهم زندگیشون و یا رند ترین تاریخ!

    مثلا همین 99/9/9 رند ترین 9 ای که تا الان دیدیم  ^_^

    توی این تاریخ 9 ها جوری کنارهم چیده شده ان که همه رو به وجد میاره

    شاید امروز هم مثل دیروز براتون روتین باشه ولی فقط کافیه یه نگاهی به تقویم کناردستتون بندازین تا لبخند مهمون خونه های دلتون شه. 

    بزارین همین چیزهای کوچیک شادی رو بهتون هدیه بدن 

    رند ترین9 تاریخ عمرتون مبارک 

  • ۹
  • نظرات [ ۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • يكشنبه ۹ آذر ۹۹

    نقاشی

    ذهن در شرایط استرس زا و یا تنش ممکنه سه رفتار رو در پیش بگیره:تسلیم، اجتناب و تعمیم افراطی؛ که به این رفتار ها رفتارهای ایمنی بخش میگن.

    ذهن من از رو‌ش اجتناب استفاده میکنه و سعی میکنه از اون شرایط دور بشه. یکی از کارهایی که تو اون زمان ها انجام میدم نقاشی کشیدن هست.

    این نقاشی هایی که میبینین حاصل اجتناب من در محیط استرس زا بودن.


    پ.ن:سریال "شکارچی شهرُ "دیدم. لی مین هو مثل همیشه خوش درخشید 

  • ۱۳
  • نظرات [ ۲۸ ]
    • یاسمن گلی :)
    • پنجشنبه ۲۲ آبان ۹۹
    که زخم هر شکست من حضور یک جوانه شد 🌱
    ***
    چه حسرتیست بر دلم
    که از تمام بودنت
    نبودنت به من رسیده