1:43amخیلی دارم سعی میکنم که رو احساساتم کنترل داشته باشم ولی همین الان که فهمیدم خواهر میم تو اینستاگرام آنفالوم کرده به شدت ناراحت و عصبی شدم :/ گرچه من هم وقتی متوجه شدم گارد خودمو حفظ کردم و آنفالوش کردم. از وقتی که اون روز بهش پیام دادم و حال میم رو پرسیدم و اونطوری جوابمو داد هم از چشمم افتاد هم از دلم. و تنها چیزی که میتونم بگم که حق من نبود. اون دختر آدمی بود که من مثل خواهر خودم میدونستمش ولی اینطوری با من رفتار کرد... میدونم الان همتون میگین ای بابا یه روزی میرسه که به همه ی اینا میخندی ولی کاش نخندم. چون تمام این درد هایی که تا به امروز کشیدم همشون بخشی از جوونی من بودن که تباه شدن...

2:50am خیلی یهویی یادم افتاد که امشب شب اول محرم هست. بعد یاد قسممون افتادم که قسم امام حسین رو خورده بودیم برای باهم بودنمون. یاد اون دستبند ستی که من برای دوتامون خریده بودم و پلاک یاحسین داشت.یاد تمام اون لحظه هایی که دستمو جلوی امام حسین دراز کرده بودم برای داشتن یه رابطه خوب و پایدار کنار کسی که عاشقشم افتادم. لعنت به خاطرات... امسال پدرم کلی اصرار داشت که پیاده بریم کربلا ولی من به هیچ عنوان قبول نکردم. هیچکس نفهمید منی که این همه عاشق امام حسین و حضرت زهرام چرا نخواستم که همراهشون برم ولی مطمعنم اگه صدام به امام حسینم میرسه میدونه که باهاش قهر کردم...

چه شب مزخرفیه امشب. کاش زودتر تموم شه...