آدما رو همونجوری که هستن دوست داشته باشید،
نه با تغییراتی که دلتون میخواد داشته باشن...!
آدما رو همونجوری که هستن دوست داشته باشید،
نه با تغییراتی که دلتون میخواد داشته باشن...!
امروز داشتم به این فکر میکردم که خاطره ها فقط مختص به گذشته نیست. همه ی ما یه مشت خاطره از آینده هم داریم ؛ مثلا همه ی اون سفر هاو دست تو دست گذشتن های تو جاده ، انتخاب موزیک تو جاده .حرف اینکه سه تا پوشه موزیک باید درست کنیم. یه پوشه مختص من . یکی مختص تو . یکی دیگه هم علاقه ی مشترکمون. قدم زدن هامون تو شمال و بارونی که هیچوقت نبارید.
هرکاری که دلمون میخواست انجام بدیم و رویاشو تو سرمون می پروروندیم اما هیچوقت فرصتش پیش نیومد. هرکاری که تو ذهنمون شد و تو واقعیت نشد.
یه مشت زخم که روی مغزمون نقش بست و نشد ...
به بعضی آدم ها هم باید گفت ببین درسته که میخوای بری نمونی ولی قبلش منو برگردون به روزای قبل از بودنت . حافظمو ازم بگیر جوری که نه خاطره ای ازت به یاد داشته باشم و نه علاقه ای به تلاش جهت یادآوریشون . علاقم بهت رو از ذهنم پاک کن. عکاسمونو بسوزون . یادگاری ها و نامه هامونو از بین ببر . ولی خواهشا قبل از رفتنت منو برگردون به روزای قبل از اومدنت . منو رها نکن تو دنیای بی کسی که یادم نیاد قبل از اومدنت چطوری زندگی میکردم ...
متن عکس : اگر نمیتوانید آفتاب زندگی دیگری باشید؛ بر ابرهای سیاهش نیفزایید...
تو رفته ای و در سرم نمانده جز هوای تو ...
گفت از دلتنگی بگو. گفتم دلتنگی یعنی دلی که از فراق یار بی تاب و بی قرار است. دلتنگی یعنی در واژه ها صدای محبوبت را بشنوی، روی برگردانی و کسی آنجا نباشد. دلتنگی یعنی فکرت پیش کسی باشد که فکرش پیش تو نیست و خودت جایی باشی که او آنجا نیست :)
جانِ بی قرارم را ببین.گویی نفس برای ادامه راه کم آورده است. همه از رفتنت می گویند. تو بیا و خلافش را ثابت کن.
دلم برایت خیلی تنگ شده است.دلم برایت خیلی زیاد تنگ شده است. دلم برایت خیلی خیلی زیاد تنگ شده است. با معرفت من دلم برای تو اینچنین تنگ است. دلتنگ تو ام که به داد دلم برسی...
نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن که خیالی شدم از تنهایی...
عراقی
پ.ن:باورم نمیشه یه سال گذشت ... عمرِ که گذشت .این متن رو نمیدونم کی نوشتم فقط یادمه روزی که خیلی دلتنگ بودم نوشته بودم.هربار که میخواستم منتشرش کنم به یه بهانه ای این کارو نمیکردم ولی امروز دلو به دریا زدم.
پ.ن:پسردایی پدرم خواستگارمه و پدرم موافقه .جنگ جهانی سوم تو خونه راه افتاده ...خستم از جنگیدن ...کاش یکم بدون دغدغه میشد زندگی کرد ...
من همیشه به یه دیدگاهی تو ذهنم پایبند بودم و هستم ولی کمتر زمانی و کمتر آدم آشنایی تو زندگی روزمره این تفکر رو از من شنیده و اونم اینه "اگر آدمی رو دوست دارین محبتتون رو ازش دریغ نکنین".
واژه ی ساعت و تاریخ یک محدودیتی بزرگ به ما تحمیل کرده به اسم "زمان". چه خوشمون بیاد و چه خوشمون نیاد عمر محدودی داریم. زمان محدودی برای زندگی کردن در اختیار ماست. پس نباید از کنار حتی ثانیه های کوچیک عمرمون بی تفاوت بگذریم.
نباید خیلی از چیزهای مهم زندگیمون رو به دست سرنوشت بسپاریم. نمیتونیم از دوست داشتنی های زندگیمون به انتخاب خودمون دست بکشیم و اسمشو بزاریم تقدیر و سرنوشت. تقدیر و سرنوشت ما شاید کمتر از 5 درصد زندگیمون رو در بر بگیرن و 95 درصد دیگه ی زندگی به دست ما ساخته میشه.
زمانِ محدود همیشه باعث میشه حسرت های ریز و درشتی رو دلمون بمونه. یکی از اون حسرت ها از دست دادن آدم های دوست داشتنیِ زندگیمون هستن که یه وقت هایی ساده از کنارشون میگذریم. یهو به خودمون میایم و تو سن 40-50 سالگی میبینیم که اون عشق تو دهه ی 20 سالگی زندگیمون، اون آدمی که ما رو یه طور خاص دوست داشت، تکرار نشدنی بوده و بعد از اون دیگه هیچکس اونطور که باید و شاید با تمام خوبی و بدی هامون دوستمون نداشته و نداره. یهو اون آدم میشه حسرت بزرگ. یه بغضِ گنده رو گلو که با هر نفسِ عمیق سعی میکنیم پنهانش کنیم.
قدر لحظه لحظه های کنار کسی که عاشق هستین رو بدونین.احساساتتون رو در برابر کسی که عاشق هستین نادیده نگیرین. نزارین یادتون بره خنده های معشوقتون چطوریه. دوسِت دارم هاتونو از آدم های مهم زندگیتون دریغ نکنین.چون اون دوستت دارم ها مخصوص همون زمان هستن. چون ممکنه تو سن 50 سالگی بابت همون یه دونه دوستت دارم که نگفتین اون آدم دیگه کنارتون نباشه تا براتون آرامش به ارمغان بیاره. چون زمان به تندی میگذره و قبل از اینکه به خودتون بیاین و بجنبین میبینین که اون آدم رو برای همیشه از دست دادین. آدم هارو حسرت به دل برای یه دوستت دارم ساده که میتونه یه جهان رو برای همه زیبا کنه رها نکنین. مگه آدما چند بار عاشق میشن؟!
یادتون نره که وسط شلوغی های روزمرتون به دلدار تون پیام بدین و بگین که دوستش دارین. باور کنین اگه میدونستین یه دوستت دارم ساده چه کارهایی میتونست انجام بده هیچوقت خسیس بازی در نمیاوردین! یادتون نره خیلی زود دیر میشه.
دریافت
توضیحات: گوش بدین :)
این روزها حوالی تو پرسه میزنم.دقیقا همان نقطه ای از خانه که آخرین بار دیدمت.با همان استایل همیشگی.روی همان مبل.ساعت ها پشت پنجره مینشینم.مثل همان وقتی که با نگاهم برای همیشه بدرقه ات کردم ،به راهی که رفته ای چشم میدوزم و دعا میکنم ای کاش یکی از دور برگردان های این خیابان های بلند و بالا را رد کنی .دقیقا همان دوربرگردانی که بخاطرش مجبور شوی از حوالی من بگذری . نگاه منتظر من که هیچ ... بخاطر دل هایی که در حال یخ زدنند دوباره به این خانه برگرد ...
"Mon abri" به زبان فرانسوی یعنی پناه گاهِ من .کسی توی حال بد و شرایط سخت بهش پناه میبری و غیر ممکنه آروم نشی و حالتو خوب نکنه .کسی که کنارش حس امنیت و آرامش داری.کسی که میتونی روش حساب کنی. میدونی که مراقبته.کسی که وقتی تو دردسر میوفتی برای کمک اولین نفر اسمش میاد تو ذهنت.
از این آدما تو زندگیتون دارین؟ اگه همچین آدمی تو زندگیتون دارین اونو به این اسم سیو کنین "Mon abri" :)
اگه کسی رو دوست دارین یه همچین آدمی براش باشین :)
بعدا ؟!بعدا وجود نداره . بعدا چای سرد میشه . بعدا آدم پیر میشه . بعدا زندگی تموم میشه ...
کیوکیا سیوئیجتسو / 鏡花水月 / 𝐊𝐲𝐨𝐤𝐚𝐬𝐮𝐢𝐠𝐞𝐭𝐬𝐮
«به شئ، اتفاق، کلمه یا فردی گفته میشود که زیبا اما غیر قابل لمس است یا به اصطلاح، دست نیافتنی است.
مانند تصویر گل در آیینه، انعکاس ماه روی آب یا احساسی که با کلمات قابل توصیف نیست.»
دست نیافتنی های زندگیتون چیا هستن ؟
بعد از رفتنت روز های زیادی را با امیدواری می گذرانم.
امید به اینکه همانند من هنوز دوستم داری. همانند من دلت برایم تنگ میشود. همانند من دلت برای صدایم تنگ میشود. همانند من دلت برای خنده هایم تنگ میشود. دلت برای صدای خنده هایمان که گوش فلک را کر میکرد تنگ میشود. همانند من دلت برای دیدن دوباره ی من تنگ میشود. همانند من دلت برای شیرین زبانی هایم تنگ میشود. همانند من دلت برای قفل شدن دست هایمان در یکدیگر تنگ میشود. همانند من دلت برای آغوشم تنگ میشود. همانند من دلت تنگ میشود...
بعد از رفتنت روز های زیادی را با گفتن "امیدوارم" ها سرکرده ام.
امیدوارم تا ابد مِهرم از دلت بیرون نرود. امیدوارم روزی در لابه لای روزمرگی هایت دلت برای یاسمنی که داشتی تنگ شود. امیدوارم بخاطر دوست داشتنی که از من در دلت باقی مانده و در کُنجی آن را پنهان کرده ای برگردی. امیدوارم آن روز من هنوز مشتاق بازگشتت باشم و امیدوارم روز دوباره سرنوشتمان با مِهر هم با نخی سرخ رنگ به هم گره بخورد.
ولی هیچگاه به ترس هایم پر وبال نمیدهم.
که نکند روزی برسد که دیگر دوستم نداشته باشی. که نکند بخواهی به من به چشم یک دوست معمولی نگاه کنی. که نکند یادت برود روزی در دیاری دور یاس و یاری دل به یکدیگر سپرده بودند. که نکند من همچنان عاشق باشم و تو نه...
پ.ن: بعد از نوشتن این متن و خوانشش حس کردم یه بار بزرگی از رو دوش هام برداشته شده و انگار همه چی رو سپردم به اون بالایی :) الان فقط دلم میخواد از ته دلم بگم آخیش آزادی :))